سیما غفارزاده – ونکوور هایده هاشمی و داود مرزآرا، دو تن از هموطنان فرهیختهمان در شهر ونکوور، بهتازگی حاصل کار مشترک ترجمهشان، رمان لالایی، را منتشر کردهاند. لالایی اثر نویسندهٔ کانادایی ویتنامیتبار، کیم توئی (Kim Thúy)، است که در اصل به زبان فرانسه نوشته شده و توسط شیلا فیشمن (Sheila Fischman) به زبان انگلیسی برگردانده شده است. هاشمی و مرزآرا این رمان را از ترجمهٔ انگلیسیاش به فارسی برگرداندهاند. کیم توئی، در سال ۱۹۶۸ در…
بیشتر بخوانیدداود مرزآرا
داود مرزآرا، سیویک سال است که در ونکور زندگی میکند. وی داستان کوتاه، مینیمال و کاریکلماتور مینویسد. از او تا بهحال دو مجموعه داستان کوتاه به نامهای «انگار همین دیروز بود» و «از شما پنهان» منتشر شده است. از دیگر کارهای او ترجمۀ رمان «RU بهمعنای لالائی» اثر بینظیر کیم توئی، نویسندۀ صاحبنام کانادایی است؛ کار مشترکی که به اتفاق مترجم توانا هایده هاشمی در مراحل پایانی است و در آیندهای نزدیک در اختیار فارسیزبانان قرار خواهد گرفت.
داود مرزآرا با هفتهنامۀ شهروند ونکوور همکاری دارد و برای نشریات فرهنگ بیسی و رسانهٔ همیاری قلم میزند. آثارش در سایتهای مختلف از جمله کانون فرهنگی چوک، جنگ زمان، مجلۀ ادبی پیادهرو و اخبار روز بهچاپ رسیده است.
کاریکلماتور (۳)
داود مرزآرا – ونکوور ۱– پسگردنی بهترین درمان گیجی است. ۲- چوب پنبه با بالا پریدناش از سر بطری شامپاین، آغاز شادی را اعلام کرد. ۳- چراغ راهنمائی از فرط خجالت چند بار قرمز شد. ۴- هوای ونکور مثل ترجیعبندی تکراری یک روز در میان بارانی است. ۵- زبالهها رقصکنان در جوی آب دور هم جمع شدند و آب بهعنوان اعتراض از رفتن باز ایستاد. ۶- در کشور گل و بلبل، موشها پنیر میفروشند، گربهها…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتورهایی از داود مرزآرا
داود مرزآرا – ونکوور «کاریکلماتور» تنها ژانری است که میتوان از هر کجایش خواند، از آخر به اول، از وسط به اول یا از اول به آخر. و اگر سه مشخصۀ زیر را نداشت، میتوان آنرا اصلاً نخواند، چون در کاریکلماتور باید: سوژه نو باشد، از حداقل کلمه استفاده شود و برای بیان مقصود نوعی ظرافت بهکار رفته باشد. ۱- «دریا» دم «تابستان» را دید و آدمها را لخت کرد. ۲- ستارهها برای خودنمائی…
بیشتر بخوانیدجلسهٔ داستاننویسی با میهمان این نشست، مریم رئیسدانا
نیکی فتاحی – ونکوور عکسها: فریبا فرجام سهشنبه ۲۰ ژوئن، نشستی در کارگاه داستاننویسی محمد محمدعلی با حضور میهمان برنامه، مریم رئیسدانا، نویسنده و مترجم ساکن آمریکا، صورت گرفت. این نشست که با حضور جمعی از نویسندگان، مترجمان و هنرجویان ساکن ونکوور و حضور ویژهٔ داود مرزآرا و حسین رادبوی در خانهٔ فرهنگ و هنر ایران صورت گرفت، حدود سه ساعت بهطول انجامید. در نیمهٔ اول این جلسه که با معرفی و خوشامدگویی به مریم…
بیشتر بخوانیدگفتوگوی خانوادگی – داستان کوتاهی از داود مرزآرا
داود مرزآرا – ونکوور پدر دارد دوران بازنشستگیاش را موقرانه میگذراند. دیروز که از دکتر برمیگشتیم، گفت: «فردا باید برم مجلس ترحیم مجتبی ملکی». در طول راه ساکت بود. انگار داشت نظری به خودش میانداخت. بارانی که آسمان ونکوور تا آن لحظه برای باریدنش این دست و آن دست میکرد، بالاخره بارید و ما هم بالاخره به خانه رسیدیم. کلید را که به در میانداختم، پدر گفت: «بعد از مجتبی حالا من از همهٔ رفقام…
بیشتر بخوانیدمعرفی کتاب: «زندگی من یک جوک است»
سیما غفارزاده – ونکوور مجموعه داستان «زندگی من یک جوک است و داستانهای دیگر» شامل ۱۰ داستان کوتاه از نویسندگان کانادایی، آمریکایی، انگلیسی، ایرلندی و روس به ترجمهٔ داود مرزآرا، نویسندهٔ ساکن شهرمان ونکوور، اوایل ماه مه امسال در همین شهر بهچاپ رسید. این کتاب عنوانش را از یکی از داستانهای کوتاه این مجموعه یعنی «زندگی من یک جوک است» نوشتهٔ شیلا هتی (Sheila Heti) گرفته است. شیلا هتی، نویسندهٔ کانادایی در ۴۰ سالگی صاحب…
بیشتر بخوانیدقصهٔ زمین
داود مرزآرا – ونکوور در زمانهای خیلی خیلی دور، آنوقتها که ما نبودیم، خورشید و ماه با هم ازدواج کردند و ستارگان از آنان بهوجود آمدند. این دو در صلح و صفا بودند تا خورشید زن تازهای گرفت، از آنوقت بود که ماه خشمگین شد و از شوهرش دوری گزید. زمین تنها بـود، کسی هم بـه خواستگاریاش نمیآمد و داشت کمکم به پیردختری تبدیل میشد. او تصمیم گرفت تا هر طور شده خورشید را به…
بیشتر بخوانیددزد بعدی ماگادان – داستان کوتاهی از ولادیسلاوا کُلوسوا
نوشتۀ: ولادیسلاوا کُلوسوا [۱] برگردان: داود مرزآرا – ونکوور درِ لوکسی که از چوب بلوط بود، برایشان خیلی گران تمام شده بود. دری بود با نوار و حاشیههای چوبی که نشان میداد خیلی چیزها پشتش هست: یک تختخواب، یک مبل، یک گنجه، یک تلفن، یک تلویزیون بیستسالۀ پرسروصدا و دو زن هشتادوسهساله. او در دو سال گذشته هفتمین دزد بود. با همان اطمینان که فصلها سر میرسیدند، آنها هم میآمدند. لووزی هنوز در رختخواب بود،…
بیشتر بخوانیدنگاهی به کتاب «فرج»؛ ایران از دریچهٔ چشم قصهگوی کانادایی
سیما غفارزاده جلسات کارگاه داستاننویسی آقای محمد محمدعلی گاه به رونمایی کتاب نویسندهای از شهرمان ونکوور، و گاه به جلسهٔ نقد و بررسی آثار نویسندهای یا کتابی خاص بههمراه میهمانانی از گوشه و کنار دنیا، اختصاص مییابد. اینبار یعنی سهشنبه شب ۱۳ سپتامبر، این جلسه به معرفی نویسندهٔ کانادایی خانم کیرا وندوزن و البته رمان جدید ایشان با عنوان «فرج» که کتابیست به زبان انگلیسی و با داستانی که در ایران میگذرد، اختصاص یافت. سخنان…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور
داود مرزآرا – ونکوور گلهای قالی بهقدری زیبا و طبیعی بافته شده بود، که زنبورها رویش مینشستند. چون دل گرمی نداشت، از هر کاری که می کرد زود دلسرد میشد. خیلیها در دانشگاه آزاد اسیر شدند. دو ریل راهآهن شکایت پیش قاضی بردند که چرا قطار بین آنها فاصله انداخته است. کمان بهخاطر تیر، کمر راست نمیکند. برای رسیدن، راهی بهجز رفتن نیست. نوار قلبم را در ضبط صوت گذاشتم تا صدای زندگی را بشنوم….
بیشتر بخوانید