حمیدرضا یعقوبی به بهانهٔ پنجم آوریل ۲۰۰۵ میلادی – روز وداع همیشگیِ سال بلو – ادای احترامی و یادی… به گفتهٔ فیلیپ راث (Philip Roth) نویسندهٔ آمریکایی، ستون ادبیات قرن بیستم آمریکا توسط دو نفر بنا نهاده شده است؛ ویلیام فاکنر و سال بلو. این دو در کنار هم هرمان ملویل (Herman Melville)، ناتانیل هاوثورن (Nathaniel Hawthorne) و مارک تواینِ (Mark Twain) قرن بیستماند. اصل و نسب به مردمان سن پترزبورگ داشت، اما زادهٔ شهر…
بیشتر بخوانیدادبیات
کارگاه داستاننویسی، کارگاه ترجمه
سُلماز لکپور بههمراه سردبیر نشریه، خانم سیما غفارزاده برای تهیهٔ گزارش به کارگاه داستاننویسیِ استاد محمد محمدعلی در خانهٔ فرهنگ و هنر ایران رفتهایم. کارگاه در اتاقی نسبتاً بزرگ برگزار میشود؛ جایی که دیوارهای آن به تابلوهای خطاطی زیبایی، کارِ گروه خوشنویسی خانهٔ فرهنگ و هنر ایران، مزیّن است. میز بزرگ میان اتاق با تکههایی از رومیزیهای سنتی پوشیده شده و ظرفهایی پر از شیرینیهای ایرانی روی آن قرار دارد. فضای اتاق و خصوصاً بویی…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها
رژیا پرهام ادمونتون – کانادا دخترک چهارساله همه صبحها را با شادی خبری ساده و خوب شروع میکند! ولی خبر امروز او کمی متفاوت بود. بعد از گفتن صبحبهخیر با لحنی ذوقزده ادامه داد Guess what, Razhia? We all are humans! (فکر کن چی، رژیا! ما همه انسانیم!) نمیدانستم چه بگویم. با لبخند گفتم، بله هستیم. پدرش که متوجهِ تعجبم شده بود، تعریف کرد که، من و همسرم سعی میکنیم هر روز یک رفتار خوب…
بیشتر بخوانیداشعاری جدید از ساناز داودزادهفر
دو شعر منتشرنشده* از ساناز داودزادهفر – ایران درگیریِ ما سرِ آخرین گلوله بود نصیب که خواهد شد هر روز تکرار دیروزهاست آخرین گلوله قبل از خواب به زندگی شبیهتر شده تا بوسهای بعد از یک ماه ندیدنِ هم ما، تیربارانخوردههای یک نسلایم یک روز بیگلوله نخوابیدم مادرم لالاییاش صدای کلاشینکف داشت وقتی کودکیمان پیرگونه بزرگ میشد. _______________________________________________ بهجای وارداتِ کبوتر و گنجشک برای وصله به این آسمانِ سیاه بگذار کلاغهای همین اطراف…
بیشتر بخوانیدشعری جدید از اعظم داوریان
اعظم داوریان – ایران دعا کن نبندم عزیز دلم به این جادههای غریبانه دل نبُرّم دل از رخوتِ زندگی در آهنگِ خمیازههای کسل به دریای طـــوفانزده نسپرم دلم را به شوق سفر، بعد از این دعـــا کن بمانم همین کشتیِ شکسته که اینجا نشستم به گِل پیِ ماجراجوییِ سرنوشت نگردم تهِ هیچ فنجانِ فال که راضی بمانم به یک حبّه قند و نوشیدنِ چــای با عطر هل دعا کن…
بیشتر بخوانیددربارهٔ گوستاو فلوبر
مسعود لطفی – ایران «ادبیاتْ محصولِ رگباری تند از خون، عرق، اسپرم و اشک است.» – روبرتو بولانیو شاید اگر بخواهیم در میان نویسندگان برای این گفتهٔ بولانیو مصداقی بیابیم، کسی بهتر از گوستاو فلوبر نیابیم. رماننویسِ بزرگی که با نفرت از انجمنها و آکادمیهای ادبی و «جامعههای نمایش»[۱] و جایزههای ادبی و مطبوعاتِ آن روزگار، با تنندادن به منشها و آدابِ نفرتانگیزِ بورژوازی، تنها به آن عیشِ حقیقی و مدامِ هستیاش پرداخت: ادبیات. گوستاو، فرزندِ…
بیشتر بخوانید