شعری از: اعظم داوریان

شعری از: اعظم داوریان

اعظم داوریان – ایران ای کاش فصل کوچ نمی‌آمد، از برگ‌ریز باغ می‌ترسم در روز بی‌پرندگیِ ایوان، از نالهٔ کلاغ می‌ترسم از زرد، از طلایی و از قرمز، از برگ‌های رنگ‌برگشته از هر چه سبز مانده و می‌ماند، از چشم‌های زاغ می‌ترسم از دست‌های مستبد پاییز، وقتی فشار می‌دهد او محکم سوت گلوی سار و قناری را، در مشت اختناق می‌ترسم وقتی که دیگ شعر نمی‌جوشد، مثل زنی که هیچ نمی‌زاید در کنج سرد طبعیِ…

بیشتر بخوانید

جعبه‌ای «گل بنفشه» – داستان کوتاهی از فرزانه بابایی

جعبه‌ای «گل بنفشه» – داستان کوتاهی از فرزانه بابایی

فرزانه بابایی – ایران «زیر بغل مستو هر چی بیشتر بگیری، تلوتلوش رو بیشتر می‌کنه!» این جمله را گفت تا از فشار آن لحظه خلاص شود. حالِ خودش را نمی‌دانست؛ خشمگین بود؟ نگران؟ یا… سرش را به نشانهٔ انکار تکان داد. هیچ احتمال دیگری وجود نداشت، فقط کافی بود چند دقیقهٔ دیگر صبر کند تا همه‌چیز تمام شود و بعد… و بعد چی؟ از خودش بیشتر عصبانی بود، از این‌همه: یا، شاید، احتمال… از این…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – کمک‌ نطلبیده مراد نیست!

دنیای من و آدم کوچولوها – کمک‌ نطلبیده مراد نیست!

رژیا پرهام – ادمونتون یکی از ویژگی‌های دوست‌داشتنی ما ایرانی‌ها کمک‌کردن به دیگران است و در کنارش، یکی از خصوصیات اخلاقی نه چندان خوب‌مان توقع کمک‌گرفتن از سایرین… که بی‌شک همهٔ این‌ها به روش تربیت ما در دوران کودکی برمی‌گردد. دیروز با دوستی نشسته بودیم و گپ می‌زدیم که از پنجره پسر کوچولوی پنج‌سالهٔ همسایه را دیدیم که «کایت»اش به درخت گیر کرده بود و سعی می‌کرد به‌نوعی مشکلش را حل کند. از آنجایی که…

بیشتر بخوانید

چند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان

چند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان

کافیه جلیلیان – تورنتو (۱) حكايت ديگرى است در شب روبه‌زوالِ عمر به آئينهٔ چشمانت، مهمان‌شدن شكفتن لبخندى گنگ، از خوابى ديگر هراس دست و تن، از ديدارى به‌هنگام نياز شنيدن آن جادوى كلام: دوستت دارم… * *‌ * * * * ‌* * (۲) حتى، اگر نگويى دوستت دارم عشق را، سال‌هاست در فوارهٔ خندهٔ بهارى‌ات، خوانده‌ام پيش از آنكه به خواب ستاره روم تن‌ات را به ميهمانى نگاهــم بسپار * *‌ * *…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – روزی که مادربزرگ از خواب بیدار نشد

دنیای من و آدم کوچولوها – روزی که مادربزرگ از خواب بیدار نشد

رژیا پرهام – ادمونتون دیروز با دوستی ایرانی صحبت می‌کردم که سه سال پیش همراه خانواده به کانادا مهاجرت کرده است. تعریف می‌کرد که همکاری کانادایی دارد که به‌تازگی مادرش را از دست داده، و به ظاهر ناراحت نیست… و دوست من شاکی بود که چرا این‌ها این‌قدر سرد و بی‌عاطفه‌اند! با آن حرف‌ها خاطره‌ای نه چندان قدیمی برای من تداعی شد. دو سه هفته پیش مادربزرگ یکی از پسر بچه‌های کانادایی مهدکودک من درگذشت….

بیشتر بخوانید

حکایت افت اخلاق کاری

حکایت افت اخلاق کاری

حکایت افت اخلاق کاری (Anekdote zur Senkung der Arbeitsmoral) هاینریش بل (Heinrich Böll) برگردان: علی‌اصغر راشدان – فرانسه در باراندازی در سواحل غربی اروپا، مردی با لباسی فقیرانه توی قایق ماهیگیری‌اش دراز شده بود و چرت می‌زد. گردشگری شیک‌پوش فیلم تازهٔ رنگی‌ای توی دوربینش می‌گذارد که از آسمان آبی، دریای سبز دلپذیر، قله‌های سفید پوشیده از برف، قایق سیاه ماهیگیری و کلاه قرمز ماهیگیر، عکس‌های باحالی بگیرد. چیلیک. دوباره چیلیک. تا سه نشه، بازی نشه،…

بیشتر بخوانید

نگاهی به کتاب «فرج»؛ ایران از دریچهٔ چشم قصه‌گوی کانادایی

نگاهی به کتاب «فرج»؛ ایران از دریچهٔ چشم قصه‌گوی کانادایی

سیما غفارزاده جلسات کارگاه داستان‌نویسی آقای محمد محمدعلی گاه به رونمایی کتاب نویسنده‌ای از شهرمان ونکوور، و گاه به جلسهٔ نقد و بررسی آثار نویسنده‌ای یا کتابی خاص به‌همراه میهمانانی از گوشه و کنار دنیا، اختصاص می‌یابد. این‌بار یعنی سه‌شنبه شب ۱۳ سپتامبر، این جلسه به معرفی نویسندهٔ‌ کانادایی خانم کیرا ون‌دوزن و البته رمان جدید ایشان با عنوان «فرج» که کتابی‌ست به زبان انگلیسی و با داستانی که در ایران می‌گذرد، اختصاص یافت. سخنان…

بیشتر بخوانید

سخن سردبیر – خوشا مهرگان

سخن سردبیر – خوشا مهرگان

در این شماره از نشریه، بیش از همیشه به هنر و ادبیات پرداخته‌ایم. جشنوارهٔ بین‌المللی فیلم ونکوور هفتهٔ دیگر آغاز می‌شود و سهم کشورمان ایران، در آن کم نیست: از یکی از تحسین‌شدگان در جشنوارهٔ کن، «فروشندهٔ» اصغر فرهادی گرفته، تا مستند موفق «سونیتا»ی رخساره‌ٔ قائم‌مقامی، و تا «پترسون» جیم جارموش با بازیگری گلشیفته فراهانی و چند فیلم دیگر. در بخش سینما، دوست عزیز آقای محمدرضا فخرآبادی لطف کرده‌ و با مروری مختصر بر این…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور

کاریکلماتور

داود مرزآرا – ونکوور گل‌های قالی به‌قدری زیبا و طبیعی بافته شده بود، که زنبورها رویش می‌نشستند. چون دل گرمی نداشت، از هر کاری که می کرد زود دل‌سرد می‌شد. خیلی‌ها در دانشگاه آزاد اسیر شدند. دو ریل راه‌آهن شکایت پیش قاضی بردند که چرا قطار بین آن‌ها فاصله انداخته است. کمان به‌خاطر تیر، کمر راست نمی‌کند. برای رسیدن، راهی به‌جز رفتن نیست. نوار قلبم را در ضبط صوت گذاشتم تا صدای زندگی را بشنوم….

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – مدیریت پول آدم کوچولوها

دنیای من و آدم کوچولوها – مدیریت پول آدم کوچولوها

رژیا پرهام دخترک پنج‌سالهٔ مهدکودکم اصرار داشت که بانکِ پدر و مادرش بانک خوبی نیست و به آن‌ها پول کمی می‌دهد. او مطمئن بود عوض‌کردن بانک انتخاب خوبی است چون در آن‌صورت پدر و مادرش به اندازهٔ کافی برای تفریحات بهتر و بیشتر پول خواهند داشت. توضیح دادم که پدر و مادرت کار می‌کنند، حقوق می‌گیرند و بانک رابطی است بین آن‌ها و محل کارشان. اول باور نکرد و دلیل آورد که پدر و مادرش…

بیشتر بخوانید
1 55 56 57 58 59 63