شعری از مجموعهٔ «گل سرخ جداشده و باقی اشعار» پابلو نرودا

شعری از مجموعهٔ «گل سرخ جداشده و باقی اشعار»  پابلو نرودا

برگردان: غزال صحرائی – فرانسه اگر هر روز درون هر شب فرو می‌افتد در جائی چاهی هست که در آن، روشنائیْ محصور مانده باید نشست روی طوقهٔ آن چاهِ سایه‌گون و صبورانه صید کرد نوری را که در آن ناپدید گشته است…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گیوه‌های خوشبختی

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گیوه‌های خوشبختی

مژده مواجی – آلمان – «چه بوی خوش قهوه‌ای!» وارد خانه‌اش که شدم، بوی قهوه فضا را پر کرده بود. قهوه‌ساز خرخرکنان آخرین قطره‌های آب را پمپ می‌کرد. زنگ زده بود که به دیدنش بروم، با هم گپی بزنیم و قهوه‌ای بخوریم. به‌طرف اتاق پذیرایی رفتم، اتاقی با دکوراسیون ایرانی-آلمانی .کوسن‌های تکه‌دوزی‌شدهٔ ایرانی با رنگ‌های شادشان به‌روی مبل آبی‌رنگ، مرا دعوت به نشستن می‌کردند. خودم را در میانشان جا دادم. چشمم به گیوه‌های کوچک تزئینی…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – پیشنهاد ازدواج غیرمنتظرانه

دنیای من و آدم کوچولوها – پیشنهاد ازدواج غیرمنتظرانه

  رژیا پرهام – ادمونتون یکی از بانمک‌ترین پیشنهاداتی که ممکن بود در آخرین روزهای سی‌وشش‌سالگی از طرف آقای جوان چهارساله‌ای طرح شود، امروز دریافت کردم. پسرک بی‌مقدمه پرسید: ‎”Razhia, Do you marry me?”‎ (رژیا، با من ازدواج می‌کنی؟) و از آنجایی که اولین بار بود حرفی با این مضمون را ازش می‌شنیدم، سعی کردم خنده‌ام را کنترل کنم و در عین حال که قند توی دلم آب می‌شد و حس پروانه‌ای و… که «آخی…

بیشتر بخوانید

رنگ‌ها – شعری از فدریکو گارسیا لورکا

رنگ‌ها – شعری از فدریکو گارسیا لورکا

  برگردان: غزال صحرائی – فرانسه بر فــراز پاریس ماه بنفش است در شهرهای مرده و متروک به زردی می‌گراید در تمام افسانه‌ها سخن از ماه سبزرنگی است ماهِ تارعنکبوت ماهِ پنجرهٔ شکستهٔ یک سقف و از فراسوی بیابان‌ها ماهْ ژرف است و خون‌آلود… اما ماهِ سپید تنها ماهِ راستین روی گورستان‌های آرام دهکده‌ها می‌درخشد…

بیشتر بخوانید

انت عمری – داستان کوتاهی از مریم اسحاقی

انت عمری – داستان کوتاهی از مریم اسحاقی

دکتر مریم اسحاقی – ایران « عاشق دارم… عاشق دارم…» زن غلتی توی تخت زد. پلک‌هایش را بر هم گذاشت و لبخند زد. صدای قلبش را می‌شنید. دلش می‌خواست بدود. ساعت سه صبح بود و هنوز خوابش نمی‌برد. می‌توانست بلند شود و بدود. می‌توانست ساعت‌ها به خودش توی آینه خیره بماند و لبخند بزند. می‌توانست بدون دلهره و تشویش با صدای بلند بخندد. چقدر ترک‌های گوشهٔ دیوار زیبا بودند. چقدر صدای جیغ و گریهٔ دختربچهٔ…

بیشتر بخوانید

شعری از: اعظم داوریان

شعری از: اعظم داوریان

اعظم داوریان – ایران ای کاش فصل کوچ نمی‌آمد، از برگ‌ریز باغ می‌ترسم در روز بی‌پرندگیِ ایوان، از نالهٔ کلاغ می‌ترسم از زرد، از طلایی و از قرمز، از برگ‌های رنگ‌برگشته از هر چه سبز مانده و می‌ماند، از چشم‌های زاغ می‌ترسم از دست‌های مستبد پاییز، وقتی فشار می‌دهد او محکم سوت گلوی سار و قناری را، در مشت اختناق می‌ترسم وقتی که دیگ شعر نمی‌جوشد، مثل زنی که هیچ نمی‌زاید در کنج سرد طبعیِ…

بیشتر بخوانید

جعبه‌ای «گل بنفشه» – داستان کوتاهی از فرزانه بابایی

جعبه‌ای «گل بنفشه» – داستان کوتاهی از فرزانه بابایی

فرزانه بابایی – ایران «زیر بغل مستو هر چی بیشتر بگیری، تلوتلوش رو بیشتر می‌کنه!» این جمله را گفت تا از فشار آن لحظه خلاص شود. حالِ خودش را نمی‌دانست؛ خشمگین بود؟ نگران؟ یا… سرش را به نشانهٔ انکار تکان داد. هیچ احتمال دیگری وجود نداشت، فقط کافی بود چند دقیقهٔ دیگر صبر کند تا همه‌چیز تمام شود و بعد… و بعد چی؟ از خودش بیشتر عصبانی بود، از این‌همه: یا، شاید، احتمال… از این…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – کمک‌ نطلبیده مراد نیست!

دنیای من و آدم کوچولوها – کمک‌ نطلبیده مراد نیست!

رژیا پرهام – ادمونتون یکی از ویژگی‌های دوست‌داشتنی ما ایرانی‌ها کمک‌کردن به دیگران است و در کنارش، یکی از خصوصیات اخلاقی نه چندان خوب‌مان توقع کمک‌گرفتن از سایرین… که بی‌شک همهٔ این‌ها به روش تربیت ما در دوران کودکی برمی‌گردد. دیروز با دوستی نشسته بودیم و گپ می‌زدیم که از پنجره پسر کوچولوی پنج‌سالهٔ همسایه را دیدیم که «کایت»اش به درخت گیر کرده بود و سعی می‌کرد به‌نوعی مشکلش را حل کند. از آنجایی که…

بیشتر بخوانید

چند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان

چند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان

کافیه جلیلیان – تورنتو (۱) حكايت ديگرى است در شب روبه‌زوالِ عمر به آئينهٔ چشمانت، مهمان‌شدن شكفتن لبخندى گنگ، از خوابى ديگر هراس دست و تن، از ديدارى به‌هنگام نياز شنيدن آن جادوى كلام: دوستت دارم… * *‌ * * * * ‌* * (۲) حتى، اگر نگويى دوستت دارم عشق را، سال‌هاست در فوارهٔ خندهٔ بهارى‌ات، خوانده‌ام پيش از آنكه به خواب ستاره روم تن‌ات را به ميهمانى نگاهــم بسپار * *‌ * *…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – روزی که مادربزرگ از خواب بیدار نشد

دنیای من و آدم کوچولوها – روزی که مادربزرگ از خواب بیدار نشد

رژیا پرهام – ادمونتون دیروز با دوستی ایرانی صحبت می‌کردم که سه سال پیش همراه خانواده به کانادا مهاجرت کرده است. تعریف می‌کرد که همکاری کانادایی دارد که به‌تازگی مادرش را از دست داده، و به ظاهر ناراحت نیست… و دوست من شاکی بود که چرا این‌ها این‌قدر سرد و بی‌عاطفه‌اند! با آن حرف‌ها خاطره‌ای نه چندان قدیمی برای من تداعی شد. دو سه هفته پیش مادربزرگ یکی از پسر بچه‌های کانادایی مهدکودک من درگذشت….

بیشتر بخوانید
1 55 56 57 58 59 64