مهرخ غفاری مهر – ونکوور در سال ۲۰۱۸ در جمعی دوستانه که به شعر «سایه» میپرداخت، گفتم: به سایهٔ شاعر اتفاقی شگرف از آن دست که گهگاه میافتد از آن دست که نادر است و خوش سیرابت میکند به گاهی که خسته از راه دراز رفته در کویر تأمل میکنی در سایهاش. چهارشنبه دهم اوت ۲۰۲۲ جهان پر از صدای شعر «سایه» بود. سکوت او خانهٔ شعر و غزل را «تاسیان» کرد. امیر هوشنگ ابتهاج، متولد ۶ اسفند…
بیشتر بخوانیدادبیات
در جستوجوی بهشت – غمهای این خاک را همهجا با خودم خواهم برد
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران زن، جوان بهنظر میرسید، اما خودش میگفت در آستانهٔ میانسالی است. گفت چند ماه دیگر چهلساله میشود. آهی کشید و همان روایت آشنای همیشگی را برایم گفت: «دیر به فکر افتادم. باید زودتر از اینها میرفتم. اشتباه کردم. راستش میترسیدم. مهاجرت تغییر بزرگی است و من میترسیدم. اما دیگر اجازه نمیدهم. باقی عمرم را میخواهم مثل آدم زندگی کنم. اینجا…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – چه شد که کارمان به اینجا کشید؟
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران «به شوهرم گفتهام شرطم برای بچهدارشدن این است که از ایران برویم و او قبول کرده است. البته نه اینکه بهراحتی قبول کند. اما آنقدر عاشق پدرشدن است که قبول کرد.» زن جوان با این جمله سر حرف را با من باز میکند. برایم میگوید که سیساله است و سه سال است که ازدواج کرده. ازدواجش عاشقانه بوده است و…
بیشتر بخوانیدگزارشی از «کارگاه داستاننویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، فریبا صدیقیم، نویسندهٔ ساکن لس آنجلس
نغمه فراهانی – ونکوور در تاریخ سهشنبه، ۱۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، کارگاه داستاننویسی ونکوور تحت نظر استاد محمد محمدعلی، میزبان فریبا صدیقیم، نویسندهٔ ساکن لس آنجلس بود. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و حدود ۲۷ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگیهای لازم برای برگزاری این جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستاننویسی ونکوور» بر عهده داشتند. در ابتدا استاد محمدعلی مطابق معمولِ برنامههای ویژهٔ کارگاه، طی مقدمهای…
بیشتر بخوانیدزرد – داستان کوتاهی از فریبا صدیقیم
فریبا صدیقیم – آمریکا که بروم جلوی پنجره و بیاختیار چشم بدوزم به سگ خانهٔ همسایه. که ببینم تکهپارچهای روی طناب باد میخورد و دور خودش میپیچد. که آن پارچه چه رنگی داشته باشد؛ زرد باشد یا نه فرقی هم نکند. فقط مهم این باشد که باز یادم بیاید: «باید میرفتم گم میشدم.» گفت: «آره. باید میرفتی گم میشدی.» و شلاق بهشکل ماری که برقصد، از پیشانی تا چانه پایین آمد: «حرامزادهٔ پدرسوخته.» زرد گفت:…
بیشتر بخوانیدحامد اسماعیلیون: نوشتن دیگر برای من تمام شده است
گزارش نشست معرفی سه کتاب جدید دکتر حامد اسماعیلیون در ونکوور رسانهٔ همیاری – ونکوور بعدازظهر شنبه، ۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، طی نشستی در سالن دانشگاه یوبیسی، شعبهٔ میدان رابسون در داونتاون ونکوور، سه کتاب جدید دکتر حامد اسماعیلیون با حضور ایشان معرفی شد. سه کتاب یادشده که بهتازگی توسط انتشارات تازهتأسیس پریرا۱ در تورنتو منتشر شده است، از این قرارند: «تابستانی با پنج تیر»، «خاطرات بریدهٔ صدراعظم» و «در این خانه برف میبارد». در ابتدای…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – قصهٔ افشین*
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران دم ظهر است و گرمای تهران بیداد میکند. هوای گرم و آلودگی در هم ادغام شده و گاهی نفسکشیدن سخت میشود. مسافرم مرد جوان قدبلندی است که عینک بزرگ و سیاهی بر چشم زده و موهایش را بهسمت بالا شانه کرده است. وقتی عینکش را برمیدارد، میفهمم که علیرغم حجم بالای موهای سفیدش، جوان است. قبل از اینکه عینکش را…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – یک خواب ترسناک
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران متروی تهران است. ایستگاه دروازه دولت و ساعت هفت صبح! از ازدحام روی سکو وحشتزده شدم. ایستگاه دروازه دولت همیشه شلوغ است، اما آن روز شلوغی بیشازحد و غیرطبیعی بود. پسری تقریباً هفتساله کنار من ایستاده بود، با وحشت به جمعیت نگاه میکرد و محکم دستهای کوچکش را توی دستهای مادرش میفشرد. مادرش رو به من کرد و گفت اولین…
بیشتر بخوانیدچند چامهٔ سپید از خالد بایزیدی (دلیر)؛ برای جانباختگان متروپل و مسافران قطار مشهد – یزد که هرگز به خانههایشان برنگشتند
خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور ۱ گلوله را باکی نیست ما خود روزی چند بار شقیقههایمان را هدف قرار میدهیم بیهیچ تفنگی ۲ بالها را میبندند که آسمان را از خاطر ببریم پرواز در خون ما جاریست بر آبی اندیشهها ۳ در آخرین ایستگاه کبوتری بوسههای انتظار را بر ریل نوک میزد کاش بالهایش مقصد را بال میزد نه چشمانش تکنولوژی را دشنام… ۴ بوسهها از پنجرهٔ قطارِ معلق قلبهای ایستاده…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – ققنوس
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران گرد و غباری عجیب تهران را گرفته است. انگار که ابرهای سرخ و خاکستری از آسمان به زمین آمده باشند. چشم، چشم را نمیبیند. نفسکشیدن سخت شده است و من حس میکنم گلویم میسوزد. با خودم میگویم نکند این خاک از سمت آبادان آمده باشد تا یادمان نرود آنجا آدمها دارند چه میکشند. حس میکنم گردوخاک با بقایای ساختمان متروپل…
بیشتر بخوانید