زهره بختیاریزادگان – ونکوور با صدای گریه و نالهٔ دردناکش به خودم آمدم. با در اتاق بازی میکرد که انگشتش رفته بود لای آن. در آهنی برای خودش هیولایی بود، با یک دریچهٔ قفلدار در بالا، جایی روبهروی صورت یک آدم با قد معمولی و شکافی در پایین حدود صورت بچهٔ یکساله. فقط بهاندازهٔ جابهجاکردن یک بشقاب غذا. «شکاف در» برایش سرگرمکننده بود. وقتی مادر با او بازی نمیکرد، آنجا خودش را مشغول میکرد. با…
بیشتر بخوانیدادبیات
نمایش میر نوروزی؛ روایت طنزآمیزِ ناپایداری هر قدرت مطلق و زورگو
گفتوگو با مرتضی مشتاقی، نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر ساکن ونکوور، بهمناسبت انتشار کتاب «ریشهها و نشانهها در نمایش میر نوروزی» و اجرای نمایش «میر نوروزی» در هفتهٔ اول نوروز سیما غفارزاده – ونکوور سه سال قبل و پیش از نوروز سال ۱۳۹۹ با مرتضی مشتاقی، نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر ساکن ونکوور، دربارهٔ حاجیفیروز در دنیای معاصر و اینکه حاجی فیروز کیست و از کجا آمده و چه نقشی در فرهنگ ما دارد، گفتوگویی…
بیشتر بخوانیدچند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) – به فرزندان مام میهنم ایران که با فقر و تورم دستوپنجه نرم میکنند و سفرههایشان خالی است
خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور ۱ دیر کردیم نان از دهانمان قاپیدند چه جنگلیست این جهان دیگر جایی برای زندگی نیست ۲ پلها را جلو چشمان من و تو خراب کردند حال، واعظان شهر برایمان از پل صراطالمسقیم میگویند ۳ کاسهٔ خالی تعارف میکنند و دستهایشان سوی سفره دراز گرسنگی را با نگاههای سیر میمیرند ۴ از قوم گرفتار نوح را بگو تا کشتی دیگری بسازد رسولان سرشکسته بهجز نماز ریا چیزی نمیخوانند ۵ روی بال…
بیشتر بخوانیدبنای آزادی – داستان کوتاهی از نیکی فتاحی
نیکی فتاحی – ونکوور در شهر «ت»، مانند بسیاری از شهرها، ساختمانی وجود داشت بهنام بنای آزادی. این بنا در مرکز شهر و در میدان نسبتاً وسیعی واقع بود که چمنی سبز و یکدست آن را میپوشاند. خودِ بنا ظاهری تقریباً عجیب و تا حدودی نامتعارف داشت؛ قسمت باریکتر آن بر روی زمین واقع بود و قسمت عریضتر آن در بالا؛ و هر چه به سمت بالا میرفت پهنتر، و در نهایت به چهار شاخه تقسیم…
بیشتر بخوانیدبرهنه با موبیدیک – یادداشتی بر رمان سندروم اولیس نوشتهٔ رعنا سلیمانی، نویسندهٔ ساکن سوئد
حمیده رسولی – ایران در اساطیر یونان اودیسئوس یا اولیس قهرمانی است هوشمند که شهر تروا را با بهکاربستن مکر و خدعه و از طریق ساختن اسبی چوبین تصاحب میکند، اما آنچه سبب تغییر زندگی این قهرمان یونانی میشود، نه تصاحب شهر تروا بلکه نفرینی است که تا پایان گریبانگیر او میشود. اولیس پس از ورود به شهر به غارت معبد داخل آن دست میزند و مجسمهٔ پوزیدون، خدای دریاها و آبهای شور و شیرین،…
بیشتر بخوانیدتقدیم به انسانیت
مهدی حبیبالله – ونکوور و آنگاه که مرگ را چون کودکی در آغوش خود فشردی، مرگ هم نزد تو آرام و خجل در کنج اتاق چشمهایش را بر زمین دوخت و از شرم گونههایش چون خونِ دویده در رگ آدمی، سرخ گردید و هرگز تا رفتنش سرِ خود به خجلت از حضورت بالا نیاورد. او نیز همراه با قَدَر قُدرتهای کاذب همچون بالُنی بادشده، در دستان کودکی بازیگوش با سوزنی به ضخامت روح بزرگت ـ در…
بیشتر بخوانیدگزارشی از «کارگاه داستاننویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بیژن بیجاری، نویسندهٔ ساکن آمریکا
درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور کارگاه هفتگی داستاننویسی در تاریخ بیست و چهارم ژانویهٔ ۲۰۲۳، تحت نظارت استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، میزبان میهمانی ویژه، بیژن بیجاری، نویسندهٔ ساکن کالیفرنیای جنوبی، بود. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و ۲۶ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگیهای لازم برای برگزاری جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستاننویسی ونکوور» بر عهده داشتند. در بخش اول این جلسه، پس…
بیشتر بخوانیدنَقلِ قهوه – داستان کوتاهی از بیژن بیجاری
بیژن بیجاری – آمریکا به منصور خاکسار و خسرو دوامیِ عزیز۱ تا آبِ قهوه جوش به قُل قُل بیاید، اول باید فنجانِ ناشُسته مانده از شبِ پیش را میشستم و بعد قاشقی قهوه میریختم توی فنجان. و بعد دیگر، سیاهیِ هنوز خیسِ تهِ فنجان، آن دایرهی یکدست سفید را تُند نوشیده بود. انگار شبی فراگیر که بخواهد یک دنیا برف را… بعد، دو حبه مکعبِ از برف سفیدتر: دو حبه قند. آب هم که داشت…
بیشتر بخوانیددو شعر از مهدی حبیبالله – با احترام به جانهای بردارشده
مهدی حبیبالله – ونکوور ۱ از قلب مادر میرباید عشق را میآویزد بر تاریکی و نموریِ دار سنگین و سرد آنی؛ میفشارد بر تارها گلو را تنگ کلام؛ در خشکنای گلو یخ میبندد آواز و سرودی نه؛ بند است نفس خورشید، تاریک زمان، متوقف لرزش سرمایی فرو میریزد سرریز از بدن شُره میکند… شرابههای جان سطح خیابان مرگ میسپارد به راه همهٔ شهر را میماند لکهای سیاه بر انتهای شب هرگز، اما، سکوت! نیست…
بیشتر بخوانیدچند شعر از خالد بایزیدی برای اعدامیان جنبش زن، زندگی، آزادی
خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور ۱ عشق را در پستوی خانهها به دار میآویزند تا دلهای شیفته را از عاشقی باز دارند عشق خونیست در رگ زندگی ۲ شکفته شدند انارها بر سردارها دیگر هیچ دانهٔ اناری بر لب یلدا نمینشیند ۳ سپیدهدم مؤذنها بریدهبریده اذان دادند میدانستند جز گریهٔ مادران صدایی به گوش خدا و بندگان نمیرسد ۴ حیات مرگآفرین شده است برای نوزادان نماز وحشت میخوانند ۵ کلاهی که بر سرمان رفت گشاد…
بیشتر بخوانید