در جست‌و‌جوی بهشت – سودابه در آتش

در جست‌و‌جوی بهشت – سودابه در آتش

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران خیلی زیباست. موهای مجعد و سیاهی دارد، با چشم‌های سبز تیره. چهره‌اش دخترانه است. اما ظاهرش پسرانه. می‌گوید: «خیلی بد است. اینجا هیچ‌کس اقلیت‌های جنسی را آدم حساب نمی‌کند. انگار مرض لاعلاجی داریم. می‌دانید، من یک بار سعی کردم خودم را به سوئد برسانم، اما موفق نشدم. حالا دوباره دارم اقدام می‌کنم. دفعۀ قبل دل زدم به دریا. راستی خودم…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – شاهزادۀ موطلایی

در جست‌و‌جوی بهشت – شاهزادۀ موطلایی

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران جلو می‌نشیند. کیفم روی صندلی جلو است. قبل از نشستن آن را برمی‌دارد و روی صندلی عقب می‌اندازد. توی ذوقم می‌خورد. اما یک «ببخشید» چاشنی‌اش می‌کند، من هم چیزی نمی‌گویم. آینه‌ای از توی کیفش در می‌آورد و خودش را نگاه می‌کند. ماتیکش را تجدید می‌کند: «باید بروم مرکز شهر.» رو به من می‌کند‌ و می‌پرسد: «شما روی این دفتر شناخت…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – نیویورک، دوستت دارم (داستان رها)

در جست‌و‌جوی بهشت – نیویورک، دوستت دارم (داستان رها)

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران از جلوی در خانه سوارش کردم. تا سوار شد با هیجان گفت: « وااای چقدر عالی. اصلاً فکر نمی‌کردم رانندۀ زن بیاید. فکر کردم زن‌ها فقط در آژانس مخصوص بانوان کار می‌کنند.» خندیدم و جواب دادم: «زن‌ها این ‌روزها همه‌جا کار می‌کنند.» خندید و گفت: «همین است. خوشم می‌آید. ما کم نمی‌آوریم. اصلاً این زنانه مردانه کردنِ همه‌چیز بی‌معناست….

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – همه‌چیز از آن روز بازداشت شروع شد (داستان حمید و نگار)

در جست‌و‌جوی بهشت – همه‌چیز از آن روز بازداشت شروع شد (داستان حمید و نگار)

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران اول مرد سوار می‌شود و بعد زن. زن در را محکم به هم می‌کوبد. تا می‌خواهم اعتراض کنم، مرد عذرخواهی می‌کند. اما این کافی نیست. ماشین را خاموش می‌کنم. به‌طرف آن‌ها برمی‌گردم. مرد جوان‌تر از زن است. زن سرش را به‌سمت دیگری گرفته و به من نگاه نمی‌کند. می‌خواهم بگویم پیاده شوید، من شما را جایی نمی‌برم، اما یک…

بیشتر بخوانید

در جست‌وجوی بهشت – قصۀ علی و مینا

در جست‌وجوی بهشت – قصۀ علی و مینا

آرام روانشاد – ایران سوار می‌شود، و به آرامی در را می‌بندد. از توی آینه نگاهش می‌کنم. با پشت دست رد اشکش را پاک می‌کند. توی این مدت به دیدن این اشک‌ها عادت کرده‌ام. یک ماه است رانندۀ آژانسی شده‌‌ام که رو‌به‌روی یک دفتر مهاجرتی است. بیشتر مسافرها را دفتر برایمان می‌فرستد. یکی از دوستانم پیشنهاد داد. گفت آنجا مشتری زیاد دارد. مشتری‌هایی که خوب پول می‌دهند. عجله دارند که سریع این‌طرف و آن‌طرف بروند…

بیشتر بخوانید

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۴) – ناگهان، چهل‌ و هفت سال بعد، ونکوور

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۴)  – ناگهان، چهل‌ و هفت سال بعد، ونکوور

مجید سجادی تهرانی – ونکوور پانزدهمین دورهٔ جشنوارهٔ بین‌المللی «پوش» (PuSh INTERNATIONAL PERFORMING ARTS FESTIVAL)، مهم‌ترین جشنوارهٔ هنرهای نمایشی ونکوور، که از هفده ژانویه تا سوم فوریه ۲۰۱۹ در سالن‌های مختلف شهر برگزار می‌شود، امسال سورپرایز ویژه‌ای برای ایرانی‌های دوستدار هنرهای نمایشی دارد. برداشتی متفاوت و فیزیکال از نمایشنامهٔ «ناگهان هذا حبیب‌الله، مات فی حب‌الله، هذا قتیل‌الله، مات بسیف‌الله» (عنوان انگلیسی این نمایش Suddenly Slaughter است) عباس نعلبندیان به زبان انگلیسی. کاری از گروه نمایشی بایتینگ…

بیشتر بخوانید

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۳) – سه‌تار و کالاماری سوخاری

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۳)  – سه‌تار و کالاماری سوخاری

مجید سجادی تهرانی – ونکوور ۱ در جزیرهٔ گرنویل‌ عصر دوشنبهٔ خلوتی بود. اواخر بهار بود و هنوز همه‌جا غرق گل، و کسانی‌ که در این اولین روز هفته بیرون زده بودند، به قصد ورزش کردن آمده بودند. گروهی مرد و زن پابه‌سن‌گذاشته در زمین تنیسِ کامیونیتی‌ سنترِ فالس‌ کریک در حال نرمش و حرکات کششی بودند. بچه‌ها در پارک، بازی می‌کردند و گروهی با دوچرخه یا پیاده مسیر کنار دریا را می‌پیمودند. سه‌شنبه قرار بود…

بیشتر بخوانید

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۲) – خل‌بازی

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۲) – خل‌بازی

مجید سجادی تهرانی – ونکوور الیزابت، روزی که قرار بود از کار اخراج شود، برای همه‌ صبحانه درست کرد. دوست نداشت کسی اسمش را مخفف صدا کند. اسمش الیزابت بود، نه لیز یا لیزا یا الیزا یا ایزابل یا هر چیز دیگری، فقط الیزابت. صبح آخرین چهارشنبهٔ ماه بود. جلسهٔ ماهانهٔ دپارتمان ساعت ۷ صبح و به صرف صبحانه برگزار می‌شد و قرار بود در آن به‌جز آنکه راننده‌ها و بچه‌های انبار طبق معمول اجازه پیدا…

بیشتر بخوانید

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۱) – من را به قایقم روی رودخانه برگردان

ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۱) – من را به قایقم روی رودخانه برگردان

مجید سجادی تهرانی – ونکوور ۱ ساعت از هشت شب گذشته بود. یکی از روزهای اکتبر سراسر بارانی سال پیش بود. روزهایی که انگار حالا که به آن‌ها نیاز داریم و چشم انتظارشان هستیم تا شاید بیایند و آتش جنگل‌ها را خاموش کنند، با ما قهر کرده‌اند و هر روز خورشیدِ سرخ چون چشم خشمگین آسمان از فراز این دود ضخیم با خیره‌سری به ما چشم دوخته است. بگذریم. آن روز باران تازه بند آماده بود…

بیشتر بخوانید

ونکوور از داخل ترن هوایی (۸) – مصائب مادرم

ونکوور از داخل ترن هوایی (۸) – مصائب مادرم

مجید سجادی تهرانی – ونکوور ۱- نی‌نوا ساعت حدود چهارونیم بعدازظهر بود. در راه برگشت از سر کار و برداشتن دخترک از مهدکودک، به برنامهٔ On The Coast رادیو CBC گوش می‌دادم. دو روز بود آمریکای ترامپ از برجام خارج شده بود و کفتارهایی در گوشه‌ و کنار جهان بوی جنگی دیگر در خاورمیانه به مشام‌شان خورده و جشن گرفته بودند، اما در رادیوی ونکوور خبری از این‌ها نبود. در عوض در کلونا باز اخطار سیل داده…

بیشتر بخوانید
1 11 12 13 14