داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میانسال است و بسیار مؤدب. کراوات زده است. تا سوار میشود با خوشرویی میگوید چقدر خوششانس است که یک رانندهٔ خانم دارد او را میرساند. تلفن همراهش زنگ میزند، به کسی که آن طرف خط است میگوید بزن روی آیفون. با لحن محبتآمیزی حرف میزند: «هَپی… پسر قشنگم. بابا داره میاد خونه. میام کلی باهات بازی میکنم. پسر خوبی باش…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
شمسیداموس و گوی بلورینش – دو هفتهٔ باثبات!
طالعبینی دوهفته! سلام و صد سلام به تمام فرزندان گلم. راستش توی گوی بلورینم دیدم بعضی شما از دست شمسیداموس ناراحتاید. شمسیداموس نیازی به ایمیل و دایرکت و مسنجر و این چیزها ندارد. گوی بلورینم خودش بزرگترین پیغامرسان است. توی گویم میبینم بعضی سگرمههایتان توی هم است که چرا طالع بعضیها خوب است، طالع بعضیها بد. خب مادر جان، دنیا که روی یک پاشنه نمیچرخد. کسی که ماهِ پیش طالعش بد بود، این ماه خوب…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – این آدمبزرگها
رژیا پرهام – تورنتو دخترک برای اولین بار رسماً مهمانم بود. مهمان خانهمان. عروسک پلاستیکی خشنی را به اسم هَمِرمَن (مرد چکشی) هم با خودش آورده بود. چند دقیقه که گذشت، دو مورد توجهش را جلب کردند؛ یکی عروسک کوچولوی پارچهای و دیگری مجسمهٔ پیرمرد چوبی. مشغول بازی که شد، نشستم و نگاهش کردم. صدایش را تغییر میداد و بهجای هر کدام صحبت میکرد. اسم عروسک را لیلی گذاشته بود و اسم مجسمهٔ پیرمرد را گِرندپا (بابابزرگ)،…
بیشتر بخوانیدخانم معلمی که منم – وقتی دو پسربچه به ترسهایشان غلبه میکنند
فرزانه بابایی – ایران چند هفتهای از شروع تعطیلات آخر سال تحصیلی سپری شده بود که با خودم فکر میکردم: یعنی اگر همین امروز با بچهها به کلاس برگردم و دیکته بگویم، چند نفر خیلی خوب میشوند؟ و به عادت کلاس ما، ستارههای کاغذی پای دیکتهشان جا خوش میکند و بعد با غرور دفتر را به سینهشان میچسبانند، پشت به تخته میایستند و با همهٔ شیطنت کودکانهشان، چند ثانیه آرام میگیرند که من از ستارههای دیکته…
بیشتر بخوانیدهمسایگان (۸) – متفاوت
مژده مواجی – آلمان بعد از کار دخترم را از مدرسه به خانه آوردم. کولهپشتی سنگینش را بهدست گرفتم و با هم پلهها را به آپارتمانمان در طبقهٔ سوم بالا رفتیم. نزدیک در خانه که رسیدیم، نگاهی به در آپارتمان روبروی خانهمان انداختم. در سفید چوبی آپارتمان با چارچوبش خیلی فاصله گرفته بود و تکههای رنگ سفید در روی پادری جلو در ریخته بود. همسایهمان دو ماه بود که به اسپانیا رفته بودند و کسی خانه…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – نمیخواهم بدهکار خودم شوم
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران زن نتوانسته شوهرش را برای زندگی در یک کشور خارجی متقاعد کند و تصمیم به جدایی از او گرفته است. چهار ماه پیش حکم طلاقش رسماً صادر شده، و حالا دارد با هیجان برای رفتن به کانادا کارهایش را میکند. از همان لحظهٔ اولی که سوار میشود، میتوانم هیجان را در وجودش و در نوع سلامش احساس کنم. میدانم که…
بیشتر بخوانیدشمسیداموس و گوی بلورینش – هوای زمین را داشته باشید!
طالعبینی دوهفته! سلام به همۀ فرزندان گلم. برایتان خبر دارم؛ خبر دسته اول. در این دو هفته مریخ کمی به زمین نزدیکتر شده است. آنقدر نزدیک که شبها با هم گپوگفت میکنند. زمین از دست ساکنانش و بلاهایی که دارند سرش میآورند، با مریخ درددل میکند. در این دو هفته بیش از هر چیز حواستان به زمین باشد که حسابی دلش شکسته و از دست ما آدمیزادها حسابی شاکی است. اگر میخواهید از ونکوور تشریف…
بیشتر بخوانیدصدای تلخ تنهایی
نگاهی به کتاب شعر «آدم از کدام فصل به زمین افتاد» سرودهٔ فرناز جعفرزادگان ایرج خواجهپور – ایران مجموعه شعر «آدم از کدام فصل به زمین افتاد» سرودهٔ فرناز جعفرزادگان پس از مجموعه شعر اول او، «ثانیههای گیج»، نشان از آن دارد که شاعر هرچند هنوز کوتاه میسراید و ساده و بیتکلف، اما در این مسیر به پختگی بیشتر در اندیشه و محتوا دست یافته است و هم بیگرایش به افراط، به فرم و زبان…
بیشتر بخوانیدخانم معلمی که منم – خداحافظی
فرزانه بابایی – ایران امروز تعطیل شدهام. خبر کوتاه است و بعدش یک آخیش گرم و شیرین به گوش میرسد. امروز تعطیل شدهام. خبر کوتاه است و قبلش هشت ماه سختکوشی بیوقفه از مقابل چشمهایم عبور میکند. امروز تعطیل شدهام و این خبر کوتاه، یعنی من یکسال دیگر به تعداد شاگردانم تکثیر شدهام. رخنه کردهام در عادتهای «د» که همیشه ناراضی و پرتوقع بود، و دیدن پدر و مادرش، شعاع مشکل را چندین برابر میکرد. راه…
بیشتر بخوانیدهمسایگان (۷) – وابستگی
مژده مواجی – آلمان بهسختی از هم جدا میشوند. هر بار آنها را میبینم، توی دلم میگویم، سهتفنگدار. خانوادهای سهنفرهاند. دخترشان به دبیرستان میرود. خیلی بیشتر از سنش نشان میدهد. قد بلندی دارد که بیش از نیمی از اندامش را پاهای کشیدهاش در برگرفته است. موهای بلند بلوندِ تیرهرنگش را بیشتر دماسبی میکند. هر سه نفرشان خیلی آراماند. وقتی که صحبت میکنند، تن صدایشان خیلی بالا و پایین نمیرود. خندههایشان لبخند عمیقی است بر روی لبهایشان….
بیشتر بخوانید