عباس سماکار – سوئد خاطرههای من به رؤیا بدل میشوند رؤیاهای من به شعر و من از همینجا که ایستادهام تو را با آرزوها و رؤیاهایت بازمیشناسم سخنگفتن بهزبان سبزه و آب پرسهزدن در خیال مه تو را یافتن و ترانههای شورشیات را بازخواندن مرا در شعر و رؤیای تو غرقه میسازد جانهای جوان با قامت بلند اراده ترانههایی که در سنگ طنین میافکند رؤیاهایی دوردست و پاک و خونی که بودن را…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
پروژهٔ اجتماعی (۸۲) – مادربزرگخوانده
مژده مواجی – آلمان مادری که نُه فرزند دارد و از طرف ادارۀ کار پیشنهاد کوچینگ شغلی به او داده شده، چه شغلی برایش مناسب است؟ توی خانه بهاندازۀ کافی کار روی سرِش ریخته است. هوران با مدیریت خیلی خوبی که دارد، حواسش به تکتک افراد خانوادۀ بزرگش است. خانوادهای مهاجر از کردستانِ عراق. تا به یاد دارد همیشه از افراد خانواده مراقبت و به کارهایشان رسیدگی کرده است. چه زمانی که در خانۀ مادری و…
بیشتر بخوانیدچشمخانه – شعری از دکتر فرشته وزیرینسب
دکتر فرشته وزیرینسب – آلمان چشمها در چشمخانه میرقصید دستها را میدید پرندههای گشوده بهسوی آسمان چشمهایم آفتابی بود قلبم پر از پروانه تفنگ دستت اما پر سایه از سوی سایهها هزار دانه انار پاشید بر چشمانم و دهانت پر از مرواریدهای زرد زهرخندی بر لب زد چشمهایم دیگر در چشمخانه نمیگردند ارواحی سرگرداناند در افقی که ماه در آن به محاق میرود. انگشتانت قرمز در هوا میچرخند پاهایت سرخ بر سر کُردی رقص میکوبند…
بیشتر بخوانیدتازهوارد – داستان کوتاهی از نیکی فتاحی
نیکی فتاحی – ونکوور – میدانی رفیق، خدا را شکر. و مقداری از گرد سفید را داخل قاشق ریخت و زیرش فندک گرفت. – خدا را شکر؟ برای چه؟ – اَه لعنتی. گازش تمام شد. بده آن فندکت را، رفیق. و دستش را بهسمت او دراز کرد. – دِ… زود باش دیگر. چقدر لفتش میدهی. اَه… رد کن گفتم. – ای بابا چقدر نَسَخی. بیا بگیر. زود بزن حالت جا بیاید، ننهمرده. با این اخلاقت. فندک…
بیشتر بخوانیدمهرنوش مزارعی: نخستین اعتراض همگانی علیه جمهوری اسلامی را زنان انجام دادند
گفتوگو با مهرنوش مزارعی، نویسندهٔ ساکن آمریکا، بهمناسبت انتشار نسخهٔ فارسی رمان «انقلاب مینا» سیما غفارزاده – ونکوور «انقلاب مینا» اولین رمان مهرنوش مزارعی است که زبان روایی ساده و جذابی دارد. کلمات در فصل آغازین با توصیف فضایی جالبتوجه و با ذکر تاریخی فراموشنشدنی، تمام توجهتان را جلب و شما را درگیرِ خود میکند. اصل داستان در کمتر از ۲۴ ساعت اتفاق میافتد، هرچند همزمان شما را از منظر نگاه مینا و ذهن روشن…
بیشتر بخوانیدشعری از گروس عبدالملکیان برای خدانور لجهای
گروس عبدالملکیان – ایران لطفاً پیش از خواندن، این شعر را از اینجا بشنوید. به خدانور لجهای و نخ سرخ باریکی که بادبادکش را پیدا خواهد کرد. داغ در سینه داغ در دهان داغ بر پیشانی نامت چنان داغ که در دست نمیتوان گرفت باید نوشت بر کاغذی، سنگی، گوری. در نامت نظر که میکنم پر از خیابانهاست پر از نیمهشبها پر از آتشها نامت، نامهایست که تو به انقلاب نوشتهای! نامت پر…
بیشتر بخوانیدمعرفی فیلم و سریال: وی مثل وندتا – V for Vendetta
مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور «وی مثل وندتا» که عنوانش به فارسی «الف مثل انتقام» هم ترجمه شده است، فیلمی است سیاسی، پرهیجان و پادآرمانشهری محصول سال ۲۰۰۵ به کارگردانی جیمز مکتیگو و نویسندگی واچوفسکیها (لانا و لیلی واچوفسکی) است. این فیلم بر اساس داستان کمیک دیسیورتیگو بههمین نام اثر آلن مور و دیوید لوید ساخته شده است. هوگو ویوینگ نقش «وی» را که یک رهبر انقلابی است، بازی میکند؛ «وی» تلاش میکند تا علیه حکومت استبدادی انقلاب و حکومت را سرنگون کند. همچنین ناتالی پورتمن نقش «ایوی» را بازی میکند؛ ایوی زن جوان…
بیشتر بخوانیدامیلی کار
بهمناسبت زادروز این بانوی هنرمند شهیر کانادایی ویرایش و بازنویسی: مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور امیلی کار (Emily Carr) نقاش و نویسنده، متولد ۱۳ دسامبر ۱۸۷۱ در ویکتوریا، استان بریتیش کلمبیای کانادا بود. وی هفتمین فرزند از بین نُه فرزند خانواده از پدر و مادری انگلیسی بود. امیلی با مادرش رابطهای صمیمی نداشت، اما پدر خانواده، ریچارد کار، مشوق اصلی او بود. امیلی در بیستسالگی زمانی که والدین خود را از دست داد، به…
بیشتر بخوانیدشعرهایی از مؤدب میرعلایی برای کیان پیرفلک
مؤدب میرعلایی – هلند ۱ شنیدم امروز پسری نهساله سر کلاس درس با ادب تمام دستش را بلند کرد همان انگشت اجازه را سوی آسمان گرفت و پرسید: «رنگینکمانِ شما در آسمانِ چندم خانه کرده است؟» چند مرگ دیگر زیر عبا چند مرگ دیگر پشت پیراهن پیامبرگونهتان پنهان کردهاید؟ ۲ در آسمان رنگینکمان نیست فقط قطرهقطرهٔ باران است که بسته به بودِ خورشید رنگین میشوند پسرِ خوب هر کس گفت این قطرهها،…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۸۱) – پایِ بردبارِ سخنگو
مژده مواجی – آلمان قبل از شروع کوچینگ شغلی برایش از آشپزخانۀ محل کار دمنوش بابونه آوردم. مدتی بود که چندین درد پیاپی گریبانگیرش شده بود. هموروئید، سنگکلیه و کمردرد. همین دردها که باعث غیبت او میشد، روند کاریمان را کمی کُند کرده بود. حالش را پرسیدم. دستی به موهای نیمهبلندِ سیاهِ صافش کشید و با دست دیگرش کیسۀ دمنوش را در فنجان تکان داد. چهرۀ مهتابیرنگش با آرایش ملایمی که داشت بهطرف من چرخاند و…
بیشتر بخوانید