ایران پس از مهسا – ما به عقب باز نخواهیم گشت

نویسنده‌ای از ایران با امضاء محفوظ 

نزدیک به یک سال و سه ماه می‌گذرد از روزی که تحولاتی بزرگ به‌دست زنان ایرانی رقم خورد و فصلی جدید را در تاریخ ایران باز کرد. جهان، از شجاعت زنان ایرانی انگشت‌به‌دهان ماند. پس از قتل ژینا امینی به‌دست حکومت، جنبش «زن، زندگی، آزادی» آغاز شد؛ قیامی زنانه که به‌دنبال تغییر بنیادین مناسبات قدرت در ایران بود. زنان روسری‎‌هایشان را برداشتند و در هوا چرخاندند. روسری‌هایشان را آتش زدند و علیه ظلمی که تمام این سال‌ها بر آن‌ها رفته بود جنگیدند.

دخترانی که با موهای رها و مبارزه‌جویانه بر بلندی‌های شهر می‌ایستادند، زنانی که با خشم موهایشان را می‌چیدند، حلقه‌های جشن و رقص خیابانی با آتشی که حجاب اجباری در آن شعله می‌کشید، و زنانی که با جسارت علیه حکومت مردسالار، آخوندی و متحجر شعار «زن، زندگی، آزادی» می‌دادند. این جنبش چنان اثرگذار بود که افکار عمومی جهان را به‌سرعت تسخیر کرد. 

جنبش «زن، زندگی، آزادی» نه‌تنها در برابر حکومت که در برابر جامعهٔ سنتی، پوسیده و مردمحوری بود که در تمام این سال‌ها خود را مالک بر روح و بدن زنان می‌دید. زنانی که بارها، به‌فجیع‌ترین شکل ممکن قربانی سنت‌ها و باورهای بخش عمده‌ای از جامعه‌ شدند و بسیاری از آن‌ها حتی جان خود را از دست دادند. امروز مبارزهٔ زن ایرانی در دو جبهه است؛ حکومت و سنت‌های پوسیده. زنانی که به‌مدد بایدها و نبایدهای جامعهٔ سنتی نه‌تنها حقی بر پوشش خود که بر زندگی خود نیز نداشتند. زنان بسیاری که برای دوست‌داشتن مردی یا برای دیربرگشتن به خانه، برای هم‌صحبتی با مردی، بارداری خارج از ازدواج یا حتی آرایش‌کردن و باب میل خودشان لباس‌پوشیدن، قربانی خشونت خانواده شدند. این‌ها دلایلی‌اند که سالانه جان زنانی را در ایران می‌گیرد. زنانی که حتی قانون هم با آن‌ها مخالف است. مادهٔ ۸۸۰ قانون مدنی به پدر این اختیار را می‌دهد تا در صورتی‌که فرزند خود را به قتل برساند، شامل مجازات نشود. در سیستم قضایی ایران، مرد هم قانون‌گذار است و هم مجری قانون. در سیستم قضایی ایران مردان هم قاضی‌اند و هم پلیس و این موجب می‌شود تا در این میان ظلم علیه زنان در نگاه‌های مردسالارانه پوشیده بماند. 

دیری است که بی‌پروا و جاهلانه به حقوق زنان دست‌اندازی می‌شود. این خشونت زائیدهٔ فرهنگ مردسالار است. فرهنگی که مرد را مالک بر زن می‌داند. قانون در ایران از زن در برابر خشونت حمایت نمی‌کند. خشونت‌های خانوادگی در ایران ریشه‌های عمیق فرهنگی دارد چرا که حتی برخی از تحصیل‌کردگان جامعه نیز گاهی این خشونت را اعمال می‌کنند. متأسفانه هنوز بسیاری از مردان ایرانی به خود اجازه می‌دهند که همسر خود را کتک بزنند یا او را کنترل کنند. امروزه بسیاری از جوانان تحصیل‌کرده در جلسات بحث و گفت‌وگو از حقوق زنان دفاع می‌کنند و معتقدند که بین زن و مرد تفاوتی وجود ندارد. اما همین افراد در زندگی خصوصی خود بدترین خشونت‌ها را علیه زنان اعمال می‌کنند. این مسئله ناشی از همان ته‌مانده‌های فرهنگی و سنتی است که اثر آن به‌سادگی از بین نمی‌رود.

«زن، زندگی، آزادی» نه‌تنها قیام علیه حکومت که در برابر این تحجر بود. زنان با سوزاندن روسری‌ها نه‌تنها به حاکمیت، بلکه به پدر، برادر و شوهرانشان گفتند که هیچ‌کس جز خودشان مالک بر بدنشان نیست و آن‌ها حق دارند پوشش خود را انتخاب کنند. در تمام این سال‌ها زنان ایرانی مقابل این نابرابری‌ها ایستادند و جنگیدند، اما پس از مهسا شجاعتی چند برابر پیدا کردند. از زنان بلوچ تا کُرد و تُرک و لُر و فارس کنار هم ایستادند. شبنم یکی از همان زنان شجاع است که مقابل خانواده ایستاد و گفت دیگر به‌هیچ قیمتی زیر بار زور نمی‌رود. او دارد با تمام توانش علیه این سنت‌های پوسیده مبارزه می‌کند. 

«پدرم از کودکی رفتار بسیار خشنی با من و خواهرم داشت. در دوران نوجوانی، به‌بهانه‌های ناموسی بارها ما را مورد آزار قرار داد. یک بار من و برادرم در پارک مشغول بازی بودیم، برادرم اسمم را صدا زد. پدرم سیلی محکمی به او زد و گفت من را به اسم خودم صدا نزند تا مردانی که در پارک حضور دارند، متوجه نامم نشوند. مدام تهدید می‌کرد که اگر دست از پا خطا کنیم، سرمان را گوش‌تاگوش می‌بُرد. اگر در جمع می‌خندیدم، تنبیه می‌شدم. حق معاشرت با پسرهای فامیل را نداشتیم. در مهمانی‌ها باید می‌رفتیم آشپزخانه و به بزرگ‌ترها کمک می‌کردیم. من عاشق دوچرخه‌سواری بودم. یک بار که با پسرهای محله قرار مسابقه داشتیم، اجازه نداد بروم و از همان سن دعواهای ما شروع شد. با توجه به اینکه زیر بار حرف زور نمی‌رفتم، او کتکم می‌زد. وقتی چهارده‌ساله بودم، با پسرخاله‌ام گفتم و خندیدم، آن‌قدر دستم را فشار داد که دستم در رفت. یک بار که قرار بود عروسی برویم، لباسی را که خودم دوست داشتم پوشیدم. اما پدرم من را کتک زد و گفت این لباس نازک است و بدنت را نشان می‌دهد. علاوه بر من، خواهرم را نیز مورد خشونت قرار می‌داد. از کودکی مجبورمان کرد حجاب داشته باشیم. باید با لباس مورد تأیید او از خانه خارج می‌شدیم. 

می‌گفت اگر به حرفم گوش ندهید، شما را می‌کشم. همیشه می‌گفت کشتن شما حق من است و به‌خاطر آن محاکمه نمی‌شوم. وقتی در گوگل تحقیق کردم و دیدم پدرم به‌راحتی برای کشتن من حمایت قانونی دارد، بیشتر احساس نا‌امنی کردم. او معتقد بود مرد مالک زن است. یک عمر به مادرم زور گفت و کنترلش کرد. اما من تصمیم گرفتم مقابلش بایستم. باید هر طور شده دانشگاه قبول می‌شدم. شبانه‌روز درس خواندم و دانشگاه قبول شدم. اول نمی‌خواست بگذارد بروم. اما دایی‌ام که بزرگ فامیل بود و کسی روی حرفش حرف نمی‌زد، آمد خانه و بهش تشر زد که مرد حسابی، مردم آرزو دارند بچه‌شان چنین دانشگاه خوبی قبول شود. تو نمی‌خواهی بگذاری برود دانشگاه. شبنم دختر خوبی است و من ضمانت می‌کنم محیط دانشگاه او را از راه به در نبرد. هرچند فکر دایی هم پوسیده و عقب‌مانده بود، و آنچه گفت نشان‌دهندهٔ این موضوع بود، اما به‌هرحال کمک کرد که بروم دانشگاه. پدرم نتوانست با او مخالفت کند. چون علاوه بر بزرگ فامیل بودن، یک جا کار می‌کردند و دایی رئیسش محسوب می‌شد. آن سال‌های هولناک سرشار از خشونت گذشت و من برای تحصیل در دانشگاه به شهر دیگری رفتم. روزی که داشتم می‌رفتم پدرم قهر کرد و از خانه رفت. دایی‌ام گفت حواست باشد من ضمانتت را کرده‌ام. دست از پا خطا کنی، خودم تو را می‌کشم. نمی‌دانم چطور این‌قدر راحت از کشتن حرف می‌زدند. دوری از شهر و خانه و پدرم باعث شد شرایط راحت‌تری داشته باشم. کم‌کم مطالعاتم را بیشتر و تلاش کردم به روش دیگری مقابل پدرم بایستم. یک بار که به خانه رفته بودم و داشت مرا اذیت می‌کرد، به او گفتم در اینستاگرام دربارهٔ تو خواهم نوشت. آبرویت را می‌برم. فکر نکن چون پدرمی، هر کاری می‌توانی بکنی. گذشت دوره‌ای که بچه بودم و ضعیف و ناتوان. جنبش «زن، زندگی، آزادی» که شروع شد، بارها و بارها به خیابان رفتم. چرا که این مبارزه را نه‌تنها علیه این حکومت که علیه پدرم نیز می‌دانستم. به او گفتم گذشت زمانی که شما زور می‌گفتید. مدتی است با من حرف نمی‌زند. به مادرم گفته من خرابم. مادرم گفت سعی کن خانه نیایی. می‌ترسم بلایی سرت بیاورد. گفتم هیچ کاری نمی‌تواند بکند. شش‌دانگ حواسم جمع است. دست‌وپاچلفتی نیستم. می‌توانم از خودم دفاع کنم. دایی چند بار سرزده دیروقتِ شب آمد جلوی در خوابگاه ببیند من خوابگاهم یا نه. می‌دانم مرا کنترل می‌کنند. اما برایم اهمیتی ندارد. خوشحالم که مقابلشان ایستادم. نه‌تنها حکومت که مردهای ایرانی هم باید بدانند ما به عقب باز نخواهیم گشت. نشان دادیم که از هیچ‌چیز هراس نداریم. بهای آزادی سنگین است و ما زنان ایرانی بهایش را خواهیم پرداخت.»

ارسال دیدگاه