گفتوگو با امیر صالحی کارگردان فستیوال تئاتر سهگانهٔ لینِین
سیما غفارزاده – نورث ونکوور
برخلاف اغلب کارگردانان تئاتر ساکن ونکوور که در چند سال گذشته با آنها گفتوگو داشتهام، این شانس را نداشتهام که پیش از این کاری از امیر صالحی دیده باشم. جمعهٔ گذشته سر تمرین یکی از نمایشهای سهگانهٔ لینِین یعنی نمایش «ملکهٔ زیبایی لینِین» حاضر شدم و شاهد بخشی از تمرینات بازیگران این نمایش که از قضا خود امیر صالحی نیز در آن نقشآفرینی میکند، بودم. مشخصاً زحمت فراوانی برای به ثمر رساندن این نمایش سهگانه کشیده شده است که بهتر است توضیحات بیشتر دربارهٔ آن را از زبان خود کارگردان بشنویم.
برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ تهیهٔ بلیت این سهگانه اینجا کلیک کنید.
با سلام خدمت شما آقای صالحی و با سپاس از وقتی که برای این گفتوگو در اختیار ما گذاشتید، لطفاً در ابتدا از خودتان، فعالیتهای هنریتان و گروه هنری رها برای خوانندگان ما بگویید.
سلام خدمت شما خانم غفارزاده. ممنون از لطف شما، چه در حق من و گروهم و چه در حق کل جامعهٔ ایرانیان ونکوور، واقعاً خسته نباشید.
من امیر صالحی هستم. دانشآموختهٔ رشتهٔ مهندسی عمران ورودی سال ۸۱ دانشگاه فردوسی مشهد. ولی بهقول دوستانم من «مهندسی عمران، شاخهٔ تئاتر» خواندهام. از همان ابتدای دانشگاه در کانونهای فرهنگی-هنری دانشگاهها تئاتر دانشجویی را با گروه تئاتری بهنام گروه تئاتر رها شروع کردم، بعد از یک سال، من سرپرست آن گروه شدم و تا امروز در این سِمت باقی ماندهام. فقط شهرهایش عوض شده است؛ مشهد، تهران، کلگری و الان هم ونکوور.
من دورهای هم در مؤسسهٔ کارنامهٔ تهران با اساتیدی مثل شهرام مکری، مستانه مهاجر، سعید عقیقی، محمد چرمشیر، ناصر تقوایی و… فیلمسازی خواندم. الان هم در ونکوور مشغول فعالیتهای فیلمسازی هستم و برای اولین بار در ونکوور دوباره گروه رها را تشکیل دادهام و دارم تئاتر هم کار میکنم. در مجموع در کل مدت فعالیت هنریام، ۴ فیلم کوتاه ساختهام و ۱۲ تئاتر را کارگردانی کردهام که در بعضی از آنها بازی هم کردهام.
لطفاً از «سهگانهٔ لینِین» برایمان بگویید. چه شد که به فکر تهیه و کارگردانی این مجموعه نمایش افتادید.
حس میکنم چند وقتی است حرکتی در ونکوور در جهت شکستن این کلیشه که «ایرانیهای خارج از کشور مخاطب تئاتر جدی نیستند و فقط خنده و شادی است که در تئاتر برایشان اهمیت دارد»، شروع شده است. متنهای خیلی خوبی کار شده و میشوند و با استقبال خوبی نیز روبرو میشوند. دلیلش هم ورود موج جدید تازهواردان به ونکوور است. نسلی که با تئاتر تفکربرانگیز داخل ایران آشنا هستند و مخاطبِ آن مدل تئاترند. من دوست داشتم که در این حرکت سهیم باشم. برای همین، این نمایشنامهها را انتخاب و شروع به کار کردم.
این سهگانه که مجموعهای از سه نمایش با عناوین «ملکهٔ زیبایی لینِین»، «جمجمهای در کانهمارا» و «غرب غمزده» است، قرار است بهشیوهای خاص یعنی در سه شب متوالی اجرا شود. لطفاً کمی دربارهٔ نحوهٔ کارتان برایمان توضیح دهید.
من تا بهحال پروژهای به این سنگینی نداشتهام. تمرین کردن سه نمایشنامه در این مدت زمان، واقعاً سخت و چالشبرانگیز است. تمام سختیهای تولید تئاتر در ۳ ضرب میشود! صحنه، لباس، تبلیغات، گروههای بازی، زمانهای تمرین… ولی خب مگر اصل ماجرا همین چالشها نیست؟ کار قبلی من نوشتهٔ آقای رحمانیان بود که بیشباهت با این مدل اجرا نبود؛ تئاتری سهساعته شامل ۷ داستان سهپردهای، یعنی ۲۱ بار صحنه عوض میشد، که با گروهی ۲۰ نفره از بچهها در گروه تئاتر رها در کلگری اجرایش کردیم. فکر کردم بعد از آن کار، این چالش برای من هیجانانگیز است.
باید اینجا از گروهم تشکر کنم که به تحقق این اتفاق کمک کردند و بدون همکاری همهجانبهشان من نمیتوانستم ببینم که چنین اتفاقی روی صحنه بیافتد.
در نگاه اول، برای من و خیلیهای دیگر غیرعملی بود، ولی با دیدن تواناییهای گروهم و آمادگیشان برای به چالش کشیدن تواناییهایشان و جابهجا کردن مرزهایشان، کمکم این اتفاق افتاد. بزرگترین چالش در مقابلمان این بود که کیفیت هر سه کارمان حفظ بشود و الان در فاصلهٔ دو هفته از اجراها حس میکنم که به نقطهٔ قابل قبولی رسیدهایم.
نحوهٔ کار هم به این صورت است که ما هر شب تمرین کردهایم و اینکه قسمتهای بزرگی از مسئولیتهای مختلف تولید را اعضای تیم من بهعهده گرفتهاند، مثل هماهنگیهای محل تمرین، مدیریت صحنه، گریم و لباس، تیزر و کارهای گرافیکی و این باعث شد که من بتوانم تمرکزم را صرفاً روی کارگردانی کارها حفظ کنم. باز هم از همهٔ اعضای تیمم ممنونام.
مضمون آثار مارتین مکدونا بیشتر دربارهٔ مسائل اجتماعی مثل فقر، قتل، کودکآزاری، خشونت، تجاوز جنسی و خودکشی است. نمایشهای «سهگانهٔ لینِین» در کدام دسته قرار میگیرند؟
تمام این مضامینی که فرمودید کم و بیش در این سه اثر هستند. برای شخص من، مارتین مکدونا در نویسندگی یک اسطوره محسوب میشود. او تمام این مضامین را به روش خاص خودش روایت میکند و در خلق موقعیتهای داستانی عجیب و پیچیده در عین سادگی استاد است. جنس خشونتی که در کارهای مکدونا به چشم میخورد، جنس منحصربهفردی است، یعنی مثل کوئنتین تارانتینو یا میشل هانکه که جنس خاص و منحصربهفرد خودشان را از خشونت در کارهایشان به نمایش میگذارند، مکدونا هم در این عرصه جنس متفاوتی از خشونت – اغلب خانگی – را در آثارش تقریر کرده است، و اجرای آن روی صحنه بهشدت چالشبرانگیز است.
محور اصلی داستان این سه نمایشنامه، سه فقره قتل است که در بستر جامعهای بهشدت سنتی و مذهبی (کاتولیک) اتفاق میافتند و بهدنبال آن، موضعگیری آدمهای روستای لینِین در قبال این قتلها. بهغیر از این محورهای اصلی، خردهپیرنگهای فراوان دیگری هم وجود دارند که در ترسیم فضایی که منجر به این قتلها شدهاند و در خدمت پیرنگ اصلی، به زیبایی و با استادی تمام نوشته شدهاند.
تیم بازیگران این نمایش را چگونه انتخاب کردید؟ چه مدت است کار روی این نمایش و تمرین با بازیگران را شروع کردهاید؟
تیم بازیگران این کار هم تیم رنگارنگی است. ایدهٔ این کار مدتها بود که در ذهن من میچرخید و من آدمهایی را که میدیدم و با آنها آشنا بودم و میدانستم برای این کار میتوانند در نقشهای مختلف این سه نمایش به من کمک کنند، مدتها در ذهنم بالا و پایین کردم. شانسی که آوردم این بود که از گروه بازیگران ایدهآلی که در ذهنم برای این کار چیده بودم، تقریباً همهشان با این طرح موافقت کردند و شروع به همکاری با من کردند.
خیلی از کسانی که برای این نقشها مناسب دیدم، کسانیاند که در ونکوور تابهحال تئاتر بازی نکردهاند. سه نفر از اعضای تیمم کلاً دفعه اولشان است که روی صحنه میروند، ولی وقتی که انتخاب درست صورت بگیرد و نقش با تواناییهای آدمها متناسب و همخوان باشد، نتیجه بسیار دلپذیر میشود. من از تمام انتخابهایم در نقشها راضیام و از همهٔ اعضای تیم بازیگریام برای تلاش شبانهروزیشان برای جان دادن به کاراکترهای قصههای لینِین، تشکر میکنم.
چه سوپراستارهای نامآشنای صحنهٔ تئاتر ونکوور و چه کسانی که برای مخاطبان تئاتر ونکوور جدیدند، اجراهایی از خودشان نشان خواهند داد که فکر میکنم برای مخاطبان هم مثل خودشان جدید و هیجانانگیز خواهد بود.
پروسهٔ پیشتولید این کار حدوداً دو ماه طول کشید؛ از فکر اولیه تا آن چیزی که شما روی صحنه خواهید دید و کل مدت زمان تمرین فشردهٔ ما سه ماه تا زمان اجرا خواهد بود.
این نمایشها چه ارتباطی با هم دارند و به اصطلاح نخ تسبیحی که از میان این سهگانه میگذرد، چیست؟ آیا تماشاچیان باید هر سه نمایش را ببیند تا کل کار را درک کنند یا آنکه هر نمایش بهتنهایی اثری کامل است؟
هر نمایش به تنهایی کامل است؛ مثل هر سهگانهٔ دیگری. البته دو مدل سهگانه داریم. یک مدل کاراکترهای ثابت و تکرارشونده دارند، مثل «ارباب حلقهها» یا «پدرخوانده» یا هر فرانچایز دیگری. یک مدل هم ارتباط مفهومی و ارجاعات دارند، مثل سهگانهٔ «آبی قرمز سفید» کیشلوفسکی یا سهگانهٔ «کوکر» (Koker) از عباس کیارستمی. میتوانم بگویم که سهگانهٔ لینِین بین این خطوط حرکت میکند. درست است که شخصیتی در هیچ دو نمایش حضور فیزیکی تکرارشونده ندارد، ولی ارجاعات متعددی، مخصوصاً در «غرب دلگیر»، به شخصیتهای کارهای دیگر این سهگانه داریم. «غرب دلگیر» بهنوعی سرنوشت این سهگانه را مشخص میکند و با اینکه دیدنش به تنهایی هم کامل و مفهوم است، ولی در صورت دیدن دو نمایش دیگر، تمام ارجاعات، مفهوم واضحتر و دلپذیرتری پیدا میکنند.
نخ تسبیح این سهگانه محل زندگی این خانوادههاست که در همسایگی هم در روستای لینِین زندگی میکنند؛ روستای کوچکی که در آنجا همه از کار همدیگر خبر دارند، با تمام خصوصیات یک محیط محدود و سنتی-مذهبی.
با چه محدودیتهایی در کارتان دست و پنجه نرم میکنید و این محدودیتها چه تأثیری در کیفیت کار شما میگذارد؟
دو راه برای جواب به این سؤال هست؛ یکی اینکه شروع کنم محدودیتها را دانهدانه بگویم، محدودیت مالی، محدودیت برنامهٔ زندگی اعضای گروه، محدودیت مخاطبان و… که این از تلهٔ بزرگی که در کمین همهٔ فعالان فرهنگی-هنری هست، سرچشمه میگیرد؛ تلهٔ «مقایسه». محدودیت نسبت به کجا؟ ما نسبت به کجا و نسبت به چه شرایطی محدودتریم؟!
یکی دیگر آنکه بگویم حقیقتاً محدودیتی نیست. یک اتمسفر یا سپهر فعالیت فرهنگی-هنری در شهر ونکوور وجود دارد که هر کس بخواهد در آن فعالیت کند، مطمئناً باید از قبل مشخصات این فضا را بشناسد. دیگر آنوقت اسم اینها محدودیت نمیشود، میشود شرایط؛ شرایطی که در آن آدم عملگرایی را بهجای انفعال انتخاب میکند.
من جواب دوم را انتخاب میکنم. هیچ محدودیتی برایم نیست. شرایطی هست که دیدهام و انتخاب کردهام و اتفاقاتی که برایم افتاده است، از تیم همکارانم گرفته تا امکاناتی که برای این کار فراهم شد، تا حالا بسیار فراتر از انتظارم بوده است. من و همهٔ اعضای تیممان تمام تلاشمان را میکنیم که با این شرایط بهترین کیفیت ممکن را به مخاطبانمان عرضه کنیم. امیدوارم در عرصهٔ جذب مخاطب هم تلاشمان به ثمر بنشیند و بتوانیم حاصل این تلاش را به تعداد بیشتری از همشهریهایمان نشان بدهیم.
در صورت استقبال مردم از اجرای ونکوور، آیا به اجرای آن در دیگر شهرهای بزرگ کانادا که ایرانیان حضور پررنگی دارند، فکر میکنید؟
فکر میکنم کارهایی که برای رفتن به شهرهای مختلف طراحی میشوند، خصوصیات دیگری دارند. مثلاً تیم کوچکتری از بازیگرها دارند. من با این تیم ۱۵نفرهٔ متشکل از بازیگران و دیگر عوامل اگر بخواهم جای دیگری اجرا کنم، باید بتوانم هزینههای سفر به مقصد اجرا را تأمین کنم. اگر بتوانیم این کار را انجام بدهیم، مطمئناً دوست دارم که این اتفاق بیافتد.
اشاره کردید که در ایران هم کار هنری کردهاید. چه تفاوتهای عمدهای بین کار در ایران و اینجا میبینید؟
من در ایران بهغیر از تئاترهای دانشجویی که صحبتش را کردم، در پروژههای سینمایی و تئاتری بهعنوان دستیار یا عکاس حضور داشتهام که بیشتر برای من حکم کلاس درس را داشتند. تفاوت عمده بین ایران و اینجا، حضور آدمهایی است که کسی مثل من میتواند پیششان شاگردی کند و حتی یک روز حضور سر صحنهٔ فیلمبرداری یا یک روز حضور سر تمرین تئاتر این بزرگان، برای دانشآموزی مثل من فرصتهای مغتنمی است. فکر میکنم تمام فعالان فرهنگی-هنری این شهر چیزی که بیش از همه دلتنگش میشوند اساتیدیاند که در ایران فعالیت دارند و ما متأسفانه از حضورشان در اینجا بیبهرهایم.
بهشخصه ترجیح اولم این است که بهعنوان عضو گروههایی که به فضای دلخواه من نزدیکاند، تا حد امکان درس یاد بگیرم، ولی چیزی که هست این است که آن فضای دلخواه من در ونکوور کمتر اتفاق میافتد یا من فرصت حضور در آن پروژه را پیدا نمیکنم. برای همین علیرغم میل باطنیام ولی برای نفس کشیدنام، سعی در ایجاد فضای دلخواهم کردهام.
چه برنامههایی برای آینده دارید؟
من هر وقت هر چه دربارهٔ این پدیدهٔ موهوم «آینده» صحبت کردهام، آنی که گفتهام نشده است. خیلی وقتها بهتر شده و خیلی وقتها هم نه. مثلاً من به همهٔ دوستانم گفته بودم که در ونکوور تئاتر کارگردانی نمیکنم، که خب، حالا دارم میکنم. برای همین دیگر برنامهریزی برای آینده را رها کردهام!
من دوست دارم در زمینهٔ تئاتر و سینما فعالیت کنم. برنامهٔ خاصی ندارم، ولی هر فرصتی که پیش بیاید، سعی میکنم استفاده کنم. اگر کارگاه بازیگری باشد، کارگاه نقد فیلم باشد، نمایشنامهخوانی باشد، پیوستن به دیگر گروههای فیلم یا تئاتر باشد… اینها برنامهٔ آینده نیستند، علاقهمندیهای من هستند. هر وقت آینده آمد و هر کدام از اینها را در خودش داشت، من آغوشم را باز میکنم.
با سپاس دوباره از شما که دعوت ما را برای این گفتوگو پذیرفتید، اگر موضوعی هست که مایلاید دربارهٔ آن صحبت کنید و در سؤالات بالا مطرح نشده است، لطفاً بفرمایید.
من هم از جانب خودم و گروهم خیلی از شما تشکر میکنم. سؤالات شما نکات بسیار جالبی را پوشش داد و من هم زیاد حرف زدم. امیدوارم که ملالآور نبوده باشم. یکبار دیگر از همهٔ کسانی که این مصاحبه را میخوانند و دوستان و خانوادههایشان و همکاران ادارهشان و هر کسی که آنها میشناسند که ممکن است از دیدن این کار لذت ببرند، دعوت میکنم که به تماشای این فستیوال سهگانه بنشینند.
کار گروه تئاتر بدون تماشاگر بیمعنی است.
عزت زیاد.