نقطهٔ سرخ – داستان کوتاهی از فرزانه کرم‌پور

نقطهٔ سرخ – داستان کوتاهی از فرزانه کرم‌پور

فرزانه کرم‌پور چراغ سردر ساختمان خاموش بود. دست توی کیف برد و دنبال کلید گشت. گربه‌ای از روی دیوار با صدای خفه‌ای جلوی پاش پرید. به در تکیه داد و خیس عرق شد. چشم‌های سبز گربه در تاریکی درخشید. دستگیرهٔ در را گرفت، در را جلو کشید و کلید را در قفل چرخاند. پا به راهرو گذاشت و در آخرین لحظه به کوچه نگاه کرد. تابلوی رستوران سر خیابان، با نور زرد و سرخ و…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – عاشقِ زن‌ها

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – عاشقِ زن‌ها

مژده مواجی – آلمان فنجان بزرگ قهوه را با دو دستم گرفته‌ام. گرمایش از نوک انگشت‌هایم آرام‌آرام می‌لغزد و خودش را به دستم می‌رساند. کافه با گرمای مطبوعش پر از کسانی است که از سرمای بیرون فرار کرده‌اند. نگاهش به‌‌رویم سنگینی می‌کند. کنارم نشسته است. سرم را به طرفش برمی‌گردانم. چشمانش آبی است، رنگ اقیانوس. به من خیره شده است و بی‌توجه به هر چه در اطرافش می‌گذرد. دستش را به‌طرفم دراز می‌کند، شالم را…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – گردش‌های عصرانه

دنیای من و آدم کوچولوها – گردش‌های عصرانه

رژیا پرهام – ادمونتون یک روز صبح با بچه‌ها در مورد برنامهٔ غروب صحبت می‌کردیم. یکی از آن‌ها دستش را زیر چانه‌اش گذاشت، آهی کشید و با لب و لوچهٔ آویزان گفت: «امروز قراره با مامانم برای خرید مواد غذایی به فروشگاه کاسکو بریم. بُرینگ (کسالت‌آور)…» دیگری با شوق و ذوق گفت: «من و مامانم امروز دِیت داریم و قراره عصر آیکیا تریپ داشته باشیم! به هر دو ما خوش می‌گذره.» شکل‌های هندسی و رنگ‌های…

بیشتر بخوانید

دلتنگی – شعری از علیرضا روشن

دلتنگی – شعری از علیرضا روشن

علیرضا روشن – ایران لب بر لبت چنانت به درخت بچسبانم به دلتنگی كه درخت شوی كه رفتن اگر بخواهی، نتوانی كه بمانى وگر سخن از رفتن كنى بر اسبت بنشانم پيشاروى خويش در شبِ مهتاب موی تو با یالِ اسب هر دو در باد موىِ تو از يالِ اسب تشخيص نتوان داد رویت از ماه به‌سمتِ خويش بگردانم چنان ببوسمت به دلتنگى كه ماه آه بتابد برای شنیدنِ این شعر با صدای شاعر، ویدیوی…

بیشتر بخوانید

گفت‌وگو با لادن نیکنام – آرامش من در سایهٔ خطرکردن‌هایم محقق می‌شود

گفت‌وگو با لادن نیکنام – آرامش من در سایهٔ خطرکردن‌هایم محقق می‌شود

بی‌تردید تاریخ ژورنالیسم ادبی معاصر در ایران؛ نمی‌تواند از کنار نام «لادن نیکنام» به‌سادگی عبور کند. گواه این ادعا نه فقط سال‌ها تلاش او در روزنامه‌های «شرق» و «اعتماد» و نشریاتی چون  «هفت» و «سینما و ادبیات» است، بلکه نیکنام خود شاعر و نویسنده است و در این جرگه دست به تجربه‌های موجد و آوانگاردی زده است. با لادن نیکنام، شاعر، نویسنده، منتقد و روزنامه‌نگار، دربارهٔ ژورنالیسم ادبی یا ادبیات ژورنالیستی به گفت‌وجو نشستیم. او…

بیشتر بخوانید

فرجام گلنگدن، اسب کهر و سوار کُمِسَری‌اش در کمی مانده به مقصد

فرجام گلنگدن، اسب کهر و سوار کُمِسَری‌اش در کمی مانده به مقصد

سام م. سرابی – ونکوور حالا که ۱ سال و ۱۳ ماه و ۳۸ روز و ۴۲ ساعت از تاب‌آوردن کابوس‌هات می‌گذرد، بیا و خیرِ سرت اعتراف ‌کن به زخمی که کهنه نمی‌شود لعنتی. آن‌هم وقتی تکیه‌گاهت بی‌خبرِ قبلی، به دشنهٔ استحاله‌شده، بنشیند روی گُرده‌‌های لرزانت… بیا و بگو که همه‌چیز از آن فرودگاه لعنتیِ ونکوور شروع شد، از حسی که بی‌خبر قبلی سوارت شده بود تا منِ راوی لحظه‌ای را تصور کنم در تناسخ…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – هم‌اتاقیِ منحصربه‌فرد

دنیای من و آدم کوچولوها – هم‌اتاقیِ منحصربه‌فرد

رژیا پرهام – ادمونتون دخترک سه‌سالهٔ مهدکودکم مثل همهٔ بچه‌های هم‌سن‌وسالش، نازنین و منحصربه‌فرد است و من کلی از او انرژی خوب می‌گیرم. این خانوم کوچولو اصرار دارد که فقط با اسم خودش صدایش کنند و نه به‌همراه هیچ صفت خوبی. از نظر دخترک، اسم او مهم‌ترین صفت دنیاست، شاید هم خودش، ولی هر چه که هست، خوب است. دخترک امروز کلی در مورد اِدی صحبت کرد. که «اِدی، عاشقِ مامی، ددی و خواهرمه.» پرسیدم:…

بیشتر بخوانید

می‌خواهم افرایی ارغوانی باشم – شعری از مریم اسحاقی

می‌خواهم افرایی ارغوانی باشم – شعری از مریم اسحاقی

دکتر مریم اسحاقی – ایران این بار اگر به دنیا بیایم می‌خواهم افرایی ارغوانی باشم که یک بار تو را در باغی بهاری دیده بود می‌خواهم پنجره‌ای باشم که زندگی از آن به تو نگاه می‌کند منظومه‌ای که از سرانگشتانت می‌چکد می‌خواهم رازی باشم رازی در شب که هر شب زنی تنها به بستر می‌بُرد. می‌خواهم این بار به شکل آسمان به دنیا بیایم آسمانی آرام در روستای گیلده در فصل گلاب‌گیران اردیبهشت می‌گویند یک…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – پابرهنه‌های مدرن

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – پابرهنه‌های مدرن

مژده مواجی – آلمان هایو مردی بود که شغلش را به‌عنوان مربی مهدکودک، دوست داشت. تجربه‌اش با پسر کوچکش، به کارش در مهدکودک کمک می‌کرد. مرتب با والدین جلسه می‌گذاشت و راجع به مسائل تربیتی صحبت می‌کرد. با هیجان و علاقه شروع به صحبت می‌کرد، من اما با تمام علاقه‌ام به دنبال‌کردن آن مباحث، گاهی موضوعات و بحث‌ها به‌نظرم مبالغه‌آمیز می‌آمدند. آن‌قدر بحث ادامه پیدا می‌کرد که تا پاسی از شب طول می‌کشید. هایو روی…

بیشتر بخوانید

نشانی – داستان کوتاهی از مرجان ریاحی

نشانی – داستان کوتاهی از مرجان ریاحی

مرجان ریاحی – ایران از همان روزهای بچگی می‌دانستم یک جای کارمی‌لنگد، از همان وقتی که مادر و پدر اصرار  داشتند که پدر و مادرم هستند و خواهر به من می‌گفت، داداش! مطمئن بودم این کلمات سرجایشان نیستند. یک جای کارشان اشکال داشت. بند محکمی‌ بین خودم و پدر و مادر و خواهر حس نمی‌کردم، دیگر چه برسد به عمه و عمو و خاله. همان روزها، چند بار یواشکی همهٔ آلبوم‌ها را بررسی کردم و…

بیشتر بخوانید
1 54 55 56 57 58 64