داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران شب از نیمه گذشته است و من هنوز بیدارم. چند شب است که درست نخوابیدهام. هفتهٔ پیش توی دانشگاه اتفاقی افتاد که زیرورویم کرد. دو روز است آژانس نرفتم. فکر نمیکنم فردا هم بتوانم بروم. سعید یکی از بهترین دانشجویان ارشد دانشگاه است. شغل خوبی دارد. از آن آدمهایی که توی کارشان حسابی موفقاند. رابطهٔ دوستانهای با هم داریم. در…
بیشتر بخوانیداجتماعی
در جستوجوی بهشت – آیا پناهنده، پناهنده است؟
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید: «از صبح تا شب کار میکنم. دستهایم دیگر جان ندارند. هر چه پول داشتیم، بهخاطر رفتن از دست دادیم. آخرش هم من ماندم همینجا و شوهرم هم در جنگلهای اروپا آواره شد.» توی آرایشگاه روبهروی آژانس مسافرتی کار میکند. چند بار مسافرم بوده است. همیشه سکوت میکرد و معمولاً در طول راه میخوابید. میرفت ایستگاه اتوبوسهای کرج پیاده میشد….
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – میخواهم جایی باشم که به من احترام گذاشته شود
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میانسال است و بسیار مؤدب. کراوات زده است. تا سوار میشود با خوشرویی میگوید چقدر خوششانس است که یک رانندهٔ خانم دارد او را میرساند. تلفن همراهش زنگ میزند، به کسی که آن طرف خط است میگوید بزن روی آیفون. با لحن محبتآمیزی حرف میزند: «هَپی… پسر قشنگم. بابا داره میاد خونه. میام کلی باهات بازی میکنم. پسر خوبی باش…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – نمیخواهم بدهکار خودم شوم
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران زن نتوانسته شوهرش را برای زندگی در یک کشور خارجی متقاعد کند و تصمیم به جدایی از او گرفته است. چهار ماه پیش حکم طلاقش رسماً صادر شده، و حالا دارد با هیجان برای رفتن به کانادا کارهایش را میکند. از همان لحظهٔ اولی که سوار میشود، میتوانم هیجان را در وجودش و در نوع سلامش احساس کنم. میدانم که…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – آنهایی که ماندهاند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران فنجان قهوهاش را آرام آرام مزه میکند و میگوید: «وسوسه شدهام. سر دو راهی بدی گیر کردهام. از یکطرف احساسم به مازیار و از طرف دیگر وسوسهٔ زندگی در شهر فرشتگان. جایی که میتوانی رها و آزاد زندگی کنی. اگر شهرت پیدا کنی، شهرتت جهانی میشود و برای هنرت قدر و قیمت قائلاند. همیشه دلم میخواست بروم. دلم میخواست با…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – هیچکس خانهاش را ترک نمیکند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران دختر جوان با مادرش سوار ماشین میشوند. بیست و یکی دو ساله بهنظر میرسد. اخم کرده است. فراتر از اخم، بغض دارد. مادر میگوید: «عالم و آدم آرزو دارند شرایط تو را داشتند، آنوقت تو برای من بغض کردهای. انگار داری میروی قربانگاه. انگار داری میروی شکنجهگاه. انگار نه انگار که داری به یکی از بهترین و مرفهترین کشورهای دنیا…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – عشق اول
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران حتی با گذشت سالها، فکر کردن در مورد عشق اولمان لرزشی در قلبمان ایجاد میکند. چه چیز باعث میشود که با گذشت پنج، ده یا حتی بیست سال، اولین عشقها همیشه فکرمان را به خود مشغول کند؟ دلیلش هر چه باشد و آن فرد هر کس که بوده باشد، عشق اول همیشه جزئی از وجود ما میشود. نمیتوانیم آن را…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – در سودای بیوطن بودن
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران تلفنش را با تغیر جواب میدهد: «مامان، چقدر تلفن میزنی؟ تازه از دفتر آمدم بیرون. صبر کن برسم خانه، برایت تعریف میکنم. مامان، وقتی رفتم چکار میکنی؟ توی کانادا هم میخواهی ساعتی یکبار تلفن بزنی؟» یاد خودم میافتم. چقدر روی جملۀ «کجایی؟» حساس بودم. سالهایی که خیلی جوانتر بودم. ده سال پیش. چقدر با مادرم مرافعه راه میانداختم که مدام…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – تنها صداست که میماند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید: «ضبطت را خاموش کن. خودم یک دهن برایت بخوانم کیف کنی. من خوانندهٔ حرفهایام که از بخت بد اینجا به دنیا آمدهام. دوست داری چه برایت بخوانم؟ مرد و زن ندارد. من هم پاپ میخوانم، هم سنتی. بخواهی، برایت چهچهه هم میزنم. حالا آهنگ انتخاب کن.» و غشغش میخندد. ضبط را خاموش میکنم و میگویم آهنگ دوپنجرهٔ گوگوش را…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – آخرین نفر چراغ را خاموش کند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران سی و چند ساله بهنظر میرسد. از آن آدمهایی که حس خوبی به آدم میدهند یا به اصطلاح انرژیشان مثبت است. میگوید: «میدانید من یکبار رفتهام، پنج سال آنجا سرگردان بودم. برگشتم. حالا میخواهم دوباره بروم!» جواب میدهم: «خب چرا برگشتید؟ حالا چرا میخواهید دوباره بروید؟» میگوید: «راه درستی را انتخاب نکردم. داستانم مفصل است. دوست داری بشنوی؟» جواب میدهم:…
بیشتر بخوانید