کافیه جلیلیان – تورنتو یوما*، هنوز شهرتفزده از مويههای تو بیتاب است آن روزِ سياه عبا به سر کشيدی سرمه به چشم کل زدی حجله بستی تنهای سرد سه سروِ جوانت را زيرِ نخلهای سربريده چال کردی يوما، غرش تانکها کاتيوشاها تکتيرهای دور و سايههای ترسناک اجنبی بر خانهها ضجهٔ «يا ولدی»ات کمر شهر را شکست يوما، بیزمان، بیروايت مرگ زندگی درچشم خونیات، فرياد شد غزل، ترانه نوحهکنان، بر درگاه خانهٔ گِلیات باريد يوما، ديگر…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
دنیای من و آدم کوچولوها – حساسیت
رژیا پرهام ادمونتون – کانادا خواهر دوازدهسالهٔ دخترک در یکی از گردشهای مدرسه به مکانی رفته بود که سگهای بیسرپرست را نگهداری میکنند. چند روز بعد، پدر دخترک زودتر از معمول بهدنبالش آمد و گفت، یک «سورپرایز» برای او دارد. یک سگ یکسالهٔ خوشگلِ سفید و مشکی! موضوع صحبت دخترک تغییر کرد. دائم از عضو جدید خانواده میگفت. از کارها و شیطنتهایش. از خوشحالی خواهرش که یک کار خوب انجام داده و … اواسط ماه…
بیشتر بخوانیدشنبهها
علیرضا غلامی شیلسر شنبه دو سال از ازدواجمان میگذرد. دیگر رمقی برای ادامهٔ زندگی مشترکمان ندارم. کاش او نبود. چه میشد بلایی بر سرش میآمد. سرطان، تصادف، نوع مردنش مهم نیست، فقط شرش کم میشد. دیروز وقتی زن همسایه را دیدم، فهمیدم که دیگر زنم را دوست ندارم. قیافهٔ همسرم بیروح و فاقد هرگونه شادیِ واقعیست. اما در عوض زن همسایه پر از نشاط و انرژی است. کاش میشد زنم میمرد. لبخند زن همسایه را…
بیشتر بخوانیدیادی از سال بلو (Saul Bellow)
حمیدرضا یعقوبی به بهانهٔ پنجم آوریل ۲۰۰۵ میلادی – روز وداع همیشگیِ سال بلو – ادای احترامی و یادی… به گفتهٔ فیلیپ راث (Philip Roth) نویسندهٔ آمریکایی، ستون ادبیات قرن بیستم آمریکا توسط دو نفر بنا نهاده شده است؛ ویلیام فاکنر و سال بلو. این دو در کنار هم هرمان ملویل (Herman Melville)، ناتانیل هاوثورن (Nathaniel Hawthorne) و مارک تواینِ (Mark Twain) قرن بیستماند. اصل و نسب به مردمان سن پترزبورگ داشت، اما زادهٔ شهر…
بیشتر بخوانیدکارگاه داستاننویسی، کارگاه ترجمه
سُلماز لکپور بههمراه سردبیر نشریه، خانم سیما غفارزاده برای تهیهٔ گزارش به کارگاه داستاننویسیِ استاد محمد محمدعلی در خانهٔ فرهنگ و هنر ایران رفتهایم. کارگاه در اتاقی نسبتاً بزرگ برگزار میشود؛ جایی که دیوارهای آن به تابلوهای خطاطی زیبایی، کارِ گروه خوشنویسی خانهٔ فرهنگ و هنر ایران، مزیّن است. میز بزرگ میان اتاق با تکههایی از رومیزیهای سنتی پوشیده شده و ظرفهایی پر از شیرینیهای ایرانی روی آن قرار دارد. فضای اتاق و خصوصاً بویی…
بیشتر بخوانیدنمایش «ماتریوشکا» در ونکوور
نمایش «ماتریوشکا» بر اساس ۸ داستان کوتاه از آنتون چخوف، توسط پارسا پیروزفر نوشته و کارگردانی شده است. پارسا پیروزفر، بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر ایران، که در فیلمها و سریالهایی چون «در چشم باد»، «میهمان مامان»، «زن زیادی»، «نقاب» و «اینجا بدون من» ایفای نقش کرده است، اینک به تنهایی ایفاگر نقش تمام شخصیتهای این اثرِ نمایشی، مشتمل بر ۸ اپیزود، است. این تئاتر که در اجراهای پیشین خود در لسآنجلس، تورنتو و مونترآل…
بیشتر بخوانیدگفتوگوی اختصاصی با ساسان قهرمان – قسمت دوم
قسمت اول این گفتوگو را در اینجا بخوانید سُلماز لکپور چه شد که ادامهٔ کار نشریهٔ وزین «سپیدار» با وجودِ سه دوره انتشار میسّر نشد؟ در یک کلمه، مشکل مالی و دستتنهایی! البته جز دورهٔ سوم، که نشر اینترنتی بود. گرچه در آن مورد هم باز کمبود امکانات و وقت (و باز، ناشی از کمبود مالی و گرفتاریهای شغلی و بهقول سعدی «کارِ گل»!) ادامهٔ کار را ناممکن کرد. دورهٔ اول «سپیدار» (که در آن…
بیشتر بخوانیدمعرفی یک هنرمند- اسماعیل قنبری
اسماعیــــل قنبری(۱۳۵۵) مازندران – نکا دیپلم ریاضی کارشناسی صنایع دستی ۱۳۸۵، دانشگاه هنر تبریز □ «مشقهای اسماعیل» – ۱۳۸۴ – نگارخانهٔ پردیس، دانشگاه هنر تبریز □ «انعکاس در۵۵۶٫۲ متر مربع» – ۱۳۸۵ – نگارخانهٔ پردیس، دانشگاه هنر تبریز □ فقدان معنا در مزرعهٔ پلاستیکی» – ۱۳۸۶- حیاط دانشگاه هنر تبریز □ «الف ساکن دار» نقاشی – ۱۳۸۸ – گالری هفت آینه در ساری □ نمایشگاه گروهی نقاشی در گالری حنا بهمن – ۱۳۹۲ □…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – «ایرانیا»
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته! از «ب» بسماللّه تکلیف خودمو و شما و بقیه رو با موضوعی روشن کنم: یه سوزن دارم، مال خانجونم بوده. این سوزن همیشه از یه روسری به روسری بعدی نقل مکان میکرد و خانجون خدابیامرزم باهاش روسریشو زیر گلو محکم میکرد تا یه وخ زبونم لال زبونم لال، سر از جهنم درنیاره. حالا بنده هم این سوزنو با خودم بیستهزار کیلومتر راه آوردم تا ونکوور. البته که مورد استفادهش…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها
رژیا پرهام ادمونتون – کانادا دخترک چهارساله همه صبحها را با شادی خبری ساده و خوب شروع میکند! ولی خبر امروز او کمی متفاوت بود. بعد از گفتن صبحبهخیر با لحنی ذوقزده ادامه داد Guess what, Razhia? We all are humans! (فکر کن چی، رژیا! ما همه انسانیم!) نمیدانستم چه بگویم. با لبخند گفتم، بله هستیم. پدرش که متوجهِ تعجبم شده بود، تعریف کرد که، من و همسرم سعی میکنیم هر روز یک رفتار خوب…
بیشتر بخوانید