امید فردا – داستان کوتاهی از شامل کناری

امید فردا – داستان کوتاهی از شامل کناری

شامل کناری – ونکوور مادرم دیروز تلفن زد و گفت: «خانم انتخابی اومده بود به عیادتم. قراره همین جمعه با لوفتانزا به ونکوور بیاد. می‌دونست تو کانادایی. با هم کلی صحبت کردیم؛ از اون برف سنگین و سه سالی که او معلم تو و فرهاد و بهزاد بود. عکست رو بهش نشون دادم و گفتم که من بیشترِ انشاء‌های تو رو هنوز نگه داشته‌م و هر از گاه می‌خونم. علی‌رضا جان، از من دلگیر نشو،…

بیشتر بخوانید

گزارشی از نمایشگاه انفرادی آثار هنری مهتاب فیروزآبادی در وست ونکوور

گزارشی از نمایشگاه انفرادی آثار هنری مهتاب فیروزآبادی در وست ونکوور

مهتاب فیروزآبادی، هنرمند ایرانی ساکن نورث ونکوور، که آثارش تاکنون در نمایشگاه‌ها و حراج‌های هنری در ایران، آلمان، امارات عربی متحده، چین، فرانسه، ایتالیا، آمریکا و کانادا به نمایش گذاشته شده است، از ۶ تا ۲۵ مارس ۲۰۱۸ نمایشگاهی انفرادی از آثارش را در محل گالری The Ferry Building Gallery واقع در وست ونکوور برگزار کرد. رامون کوبیچک (Ramon Kubicek)، هنرمند، نویسنده و مدرس سابق در دانشگاه امیلی کار و کالج لنگارا، دربارهٔ آثار او…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گرافیتی، هنر یا تخریب‌گرایی؟

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گرافیتی، هنر یا تخریب‌گرایی؟

مژده مواجی – آلمان قدمتی به اندازهٔ عمر بشریت دارد. انعکاسی از وقایع زندگی‌اند که غالباً به‌صورت غیرقانونی کشیده می‌شوند، خود را در معرض دید همگان می‌گذارند و همیشه جنجال‌برانگیز بوده‌اند.

بیشتر بخوانید

بهارانه‌ای از سعید جاوید

بهارانه‌ای از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا بهارانه، برای زیباترین بهار آسان به باد می‌رود این روزها روزهای آخر سال بی‌محابا ، آرام و بی‌صدا این روزهای خسته و کشدارِ آخر اسفند اما ، بگذار بگذرد آنجا نگاه کن دارد بهار می‌رسد از راه زیباترین بهار امسال سال دیگری‌ست باور کنید، امسال سال دیگری‌ست امسال پنجره را باز می‌کنم امسال باز، بعد از هزار سال باغچه‌ام را بنفشه می‌کارم و باز بر خوانِ نوروزی‌ام، می‌نشانم؛ شمعدان و آینه، گل…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – حساسیت

دنیای من و آدم کوچولوها – حساسیت

رژیا پرهام – تورنتو روی زمین نشستیم و با گچ‌های رنگارنگ روی آسفالت نقاشی کشیدیم. دخترک طبق معمول نقاشی آدمی را که دست‌ها و انگشتانش از سرش بزرگ‌تر بودند، کشید. دوستش یک گربه کشید و داشت در موردش توضیح می‌داد که خانمی مسن و شیک با دو سگ کوچولوی سیاه از راه رسید. دخترک از پشت سر من چند قدمی به‌سمت سگ‌ها رفته بود. قبل از آنکه لمسشان کند، صدایش زدم و یادآوری کردم که بهترست…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۹)

کاریکلماتور (۱۹)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- ما انسان‌ها دوستانمان را سخت‌تر از دشمنانمان می‌بخشیم. ۲- تکه‌ای از ابر آسمان در حوض خانه‌مان غرق شده است. ۳- صندلی‌ها دورِ نبودن‌ات نشسته‌اند، و ثانیه‌ها در انتظارت یک‌ریز در ساعت گم می‌شوند. ۴- تنها چای و بادام نیستند که تلخ و شیرین‌اند، خواب‌ها هم می‌توانند تلخ و شیرین باشند. ۵- با جابه‌جا شدن زمین روی شاخ‌های گاو، سال تحویل می‌شود. ۶- از پشت سر، دور شدنش را بر سطح آسفالت…

بیشتر بخوانید

نیلوفر بیضایی: زبان فارسی برای من خانه و آشیانه است

نیلوفر بیضایی: زبان فارسی برای من خانه و آشیانه است

گفت‌وگو با نیلوفر بیضایی در ونکوور به بهانهٔ بزرگداشت یک عمر فعالیت هنری‌اش سیما غفارزاده – ونکوور پس از گفت‌وگو با حسام انوری و سینا اتحاد در شمارهٔ ۴۶ نشریه و گفت‌وگو با هیئت مدیرهٔ جامعهٔ‌ فرهنگی زنان ایران در شمارهٔ قبل، افتخار این را داشتیم که با حضور نیلوفر بیضایی، نمایشنامه‌نویس، محقق و کارگردان تئاتر، به تماشای نمایش «بانو در آینه» که بر اساس تعدادی از کارهای او کارگردانی شده است، بنشینیم و همچنین فرصتی…

بیشتر بخوانید

چند شعر از بهار زبردست – ۱۳ ساله از ایران

چند شعر از بهار زبردست – ۱۳ ساله از ایران

بهار زبردست متولد مرداد ماه ۱۳۸۳ در شیراز است. از زمانی که نوشتن را آموخت و پا به دنیای کلمات گذاشت، نوشتن داستان و شعر را شروع کرد. چند شعر از او سال‌ها پیش در روزنامهٔ خبر جنوب و نیم‌نگاه چاپ شده و در سال ۱۳۹۳ در شب شعر دانشگاه علوم پزشکی یزد و در سال ۱۳۹۴ در گردهمایی شاعران جنوب در شهرستان جم نیز شرکت کرده است. بهار در زمینهٔ موسیقی در رشتهٔ ویولن…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – آدمک‌های عاشق

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – آدمک‌های عاشق

مژده مواجی – آلمان در حین قدم زدن با دخترم در مرکز شهر وین، به یک چراغ قرمز عابر پیاده رسیدیم. چراغی که شهرداری وین برای جلب توجه و بالا بردن سطح امنیت گذاشته است؛ چراغی کاملاً متفاوت. دو آدمک زن و مرد قرمز. دو تا عاشق گُرگرفته با ضربان قلب بالا که انتظار می‌کشیدند. انتظار وصال. ما هم به چراغ خیره شده بودیم که سبز شود و بقیهٔ داستان را دنبال کنیم. عشاق با قلبی…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۸)

کاریکلماتور (۱۸)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- ماهی‌ها که لب می‌زدند، معلوم نبود برای هم بوسه می‌فرستادند یا حضور گربه را به هم اطلاع می‌دادند.   ۲- به‌قدری حوصله‌اش سر رفته بود که می‌خواست خودش را بریزد دور. ۳- وقتی موها را از روی پیشانی‌اش پس زدم، فهمید که دارم به او فکر می‌کنم. ۴- گرسنگان می‌گفتند سخنرانی کارشناس تغذیه «فوق‌العاده محشر» بود. ۵- دلم برای آن پروانه‌ای سوخت که وقتی گرد چراغ بالکن چرخ می‌خورد، برق خانه…

بیشتر بخوانید
1 96 97 98 99 100 132