گفتوگو با پرینوش صنیعی، نویسنده و محقق، به بهانهٔ حضورش در ونکوور سیما غفارزاده – ونکوور اوایل ماه اکتبر، پرینوش صنیعی، محقق، روانشناس و رماننویس شناختهشدهٔ ایرانی، سفری چندروزه به ونکوور داشت و با هماهنگی گروه کتابخوانی کتابخانهٔ نورث ونکوور برنامهٔ دیداری تدارک دیده شده بود که گزارش کوتاهی از این نشست در شمارهٔ ۶۶ رسانهٔ همیاری منتشر شد. با توجه به حجم کار بسیار سنگین نشریه بهدلیل انتخابات شهرداریها در ماه اکتبر و رفراندوم…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
برگزاری نمایشگاه «نگاهی به پرسپولیس: دوربین در ایران، ۱۸۵۰ تا ۱۹۳۰» در نورث ونکوور
نمایشگاهگردان: پانتهآ حقیقی – ونکوور اسناد مصور از حفاریهای تخت جمشید در نزدیکی شیراز که بهعنوان شهری تاریخی که در آن جشن و مراسم تشریفاتی برگزار میشد و قدمت آن به ۵۱۵ سال پیش از میلاد مسیح باز میگردد، اهمیت ورود و معرفی دوربین در ایران را نشان میدهد. تصاویری از این کشور را میتوان به سال ۱۸۴۲، یعنی تنها سه سال پس از اختراع داگروئوتایپ، نسبت داد و در سالهای دههٔ ۱۸۵۰، ایران میزبان…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – خیامخوانی بوشهر
مژده مواجی – آلمان صبح زودِ روزهای کار، نوع رانندگی خودروها در خیابانها نشانگرسطح استرس آنهاست. بهخصوص روز اول هفته، که بعد از دو روز آخر هفته و تعطیلات، استارت سختِ کار زده شده است. در راه دوچرخه نیز، که معمولاً استرس کمتری نمایانگر است، گاهی از این تلاطم مستثنا نمیماند. دوچرخهسوارهای کمحوصلهای که غُرغُر میکنند و زنگ میزنند تا راه را باز کنند و سریعتر به جلو حرکت کنند. با دوچرخه که به محل کارم…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – مواظبت از راه دور
رژیا پرهام – تورنتو دخترک پرسید: «امروز مادرت مواظب توئه و میخواد خوشحال باشی؟» پرسیدم: «چطور؟» خیلی شمرده جواب داد: «آخه روی بلوزت عکس یه قلب هست.» با تعجب نگاهش کردم. ادامه داد که: «مادرم گفته هر وقت نمیتونیم کنار هم باشیم، کافیه من یه لباس با طرح قلب بپوشم و هر وقت دلم گرفت یا ناراحت بودم، قلب رو لمس کنم، بعد همهچی خوب میشه…» خواهرِ بزرگترِ دخترک گوشهای نشسته بود و گوش میداد. وقتی…
بیشتر بخوانیدتئاتر در حضور تماشاگر معنا پیدا میکند، رشد میکند و به بلوغ میرسد
گفتوگو با حسام انوری دربارهٔ تئاتر «سطان مار» سیما غفارزاده – ونکوور حسام انوری اردکانی، هنرمند جوان شهرمان، اواخر ماه نوامبر پس از اجرای چهار نمایش، کار تازهای با عنوان «سلطان مار» که از آثار قدیمی استاد بهرام بیضاییست، به روی صحنه خواهد برد. این نمایش در پنج شب در تاریخهای ۱۸، ۲۰، ۲۲، ۲۳ و ۲۴ نوامبر در محل The Dance Centre در دانتاون ونکوور اجرا خواهد شد. (اطلاعات بیشتر دربارهٔ این نمایش را…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – سرشت مهربان
مژده مواجی – آلمان چند نفری در صف پرداخت پول دراگ استور ایستاده بودیم. مرد جوان تنومندی که رنگ پوستی روشن، موهایی پرپشت و ریشی حناییرنگ داشت، پشت صندوق نشسته بود. مبلغ پرداختی لوازم بهداشتی خانم مسنی را که اول صف بود با دستگاه بارکدخوان سریع حساب کرد و به او گفت. خانم مسن در حالیکه با یک دستش دستهٔ واکر چهارچرخش را نگه داشته بود، با دست ناتوان و پرچین و چروک دیگرش آهسته شروع…
بیشتر بخوانیدبازگشت – شعری از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران من باز نخواهم گشت وقتی از فراخنای مرگ بگذرم دیگر باز نخواهم گشت نه چون مرغی بر شاخسار و نه چون نسیمی در دشت و نه چون سایهای به وقت غروب دیگر به زندگی خیره نخواهم شد جهانی که در آنسوی من دستش به خون آغشته است آرزوی دوباره دیدنش هرگز وسوسهام نخواهد کرد حتی اگر زیر تختهسنگهایش بذر چند بیت شعرریخته باشم و در کنار بادبزن خنک تابستانهایش چند قصهٔ…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – تجربهای سخت
رژیا پرهام – تورنتو دخترک چهارساله به محض آنکه چشمش به مادرش خورد، شروع کرد به تعریف داستانی که از صبح بارها برای من تکرار کرده بود. اینکه دلش میخواسته با دوستش قصر بسازند و فکر کرده که دوستش میآید و با او بازی میکند. ولی دوستش او را نادیده گرفته، او هم عصبانی شده، داد زده و دیگر دلش نخواسته است با او بازی کند. مادرش کمی فکر کرد و گفت: «حدس میزنم تو و…
بیشتر بخوانیدطبیعت به ما نیاز ندارد، ماییم که به آب و خاک پاک نیاز داریم
نگاهی به مستند مادر زمین گروه سینمایی پلان ونکوور مستند مادر زمین روز جمعه دوم نوامبر ساعت ۷ شب در دانشگاه سایمون فریزر با همکاری گروه نمایش فیلم پلان و داکیونایت بهنمایش در خواهد آمد. مستند «مادر زمین» درباره چیست؟ هایده شیرزادی در حوزهٔ زنان کارآفرین و حافظان محیط زیست ایران، نامی آشناست. عنوان این مطلب جملهای است از او که در مستند «مادر زمین» گفته میشود. این فیلم نگاهی دارد به زندگی و کارِ…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – رؤیاهای روزانه
رژیا پرهام – تورنتو دخترک از لحظه ای که رسید، اعلام کرد که اسم امروز او «انیکا» است. بدون هیچ اعتراض یا تصحیحی، انیکا صدایش زدند! غیر از من که چند بار حواسم نبود و اسم خودش را گفتم. دوست پنج سالهاش همانطور که از کنارم میگذشت، گفت: «رژیا، بهتره یادت باشه؛ توی رؤیاش اسم امروزِ اون انیکاست! اگه اسم خودش رو بیشتر دوست داری، میتونی فردا با اون اسم صداش کنی!» نگاهش کردم و گفتم: «بله…
بیشتر بخوانید