مژده مواجی – آلمان خانم و آقای روکهمن در طبقهٔ دوم زندگی میکردند. آپارتمانشان زیر آپارتمان ما بود. از تمام اهالی ساکن ساختمان مسنتر بودند. سنشان داشت کمکم به نودسالگی سلام میکرد. بچه نداشتند. تمام عمرشان را سیگار کشیده بودند. کشتی بخار بودند، اما بهجای بخار از نفسهایشان دود به بیرون تراوش میکرد. تمام فعالیت بدنی آنها در این خلاصه میشد که هر روز به آرامی تقریباً چند بار پنجاه پله را تا طبقهٔ همکف پایین…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
در جستوجوی بهشت – در سودای بیوطن بودن
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران تلفنش را با تغیر جواب میدهد: «مامان، چقدر تلفن میزنی؟ تازه از دفتر آمدم بیرون. صبر کن برسم خانه، برایت تعریف میکنم. مامان، وقتی رفتم چکار میکنی؟ توی کانادا هم میخواهی ساعتی یکبار تلفن بزنی؟» یاد خودم میافتم. چقدر روی جملۀ «کجایی؟» حساس بودم. سالهایی که خیلی جوانتر بودم. ده سال پیش. چقدر با مادرم مرافعه راه میانداختم که مدام…
بیشتر بخوانیدهر اجرا با شرایط خاص خود به اثری منحصربهفرد تبدیل میشود
گفتوگو با طوفان مهردادیان، بهبهانهٔ اجرای نمایش «خانهٔ برناردا آلبا» در ماه ژوئن در ونکوور سیما غفارزاده – ونکوور بیش از بیست سال است که در ایران نیستم و بههمین دلیل متأسفانه هنرمندان ایرانیای را که در دو دههٔ گذشته به دنیای فیلم و نمایش قدم گذاشتهاند، چندان نمیشناسم. بهرغم آنکه از آشناییام با طوفان مهردادیان در ونکوور یکی دو سال میگذرد، اولین هنرنمایی درخشان او را همین دو ماه قبل در نمایش «دندونطلا» شاهد…
بیشتر بخوانیدشمسیداموس و گوی بلورینش – فال عشق
طالعبینی دوهفته! سلام فرزندان گوگولی مگولی من. مادر جان در این دو هفته کلی پیغام دادید و از من خواستید توی گوی بلورینم وضعیت عشق و عاشقیتان را ببینم. با خودم فکر کردم، دیدم بیراه هم نمیگویید و حق دارید هوای عشق بزند به کلهتان. بهار است و فصل عشق. پس فال این دو هفته را کلاً به عشق و عاشقی اختصاص دادم که شما فرزندان گلم هم خجسته شوید. اینروزها جذابیت شما باعث شده…
بیشتر بخوانیدکاش «خانهٔ برناردا آلبا» را میدیدی
اشکان صادقی – ایران اولین بار که اسم لورکا به گوشم خورد، سال هفتاد و شش بود که دکتر علی رفیعی «عروسی خون» را در تالار وحدت بهروی صحنه برد. ترانهها با صدای حسن نجف و پنجهٔ فرزاد دانشمند اجرا میشدند و کار با بازیهای درخشان رؤیا تیموریان، حسن معجونی، نسرین جمالی، گوهر خیراندیش، سیامک صفری و… مزین شده بود. شاید شش بار آن کار را دیدم و چنان تأثیری گرفتم که هر بار در…
بیشتر بخوانیدخانم معلمیکه منم – حقهٔ مهر بدان نامونشان است که بود
فرزانه بابایی – ایران زنگ خورده است. بچهها معمولاً به سه شماره کلاس را ترک میکنند، اما همیشه دو سه نفر هستند که آرامترند، آهسته کیف و کتابشان را جمع میکنند، سر صبر و حوصله کاپشن میپوشند، بند کلاهشان را زیر چانه محکم میکنند و طوری کار را به اتمام میرسانند که انگار چندان هم منتظر شنیدن صدای زنگ نبودهاند. تا آن دو سه نفر بالاخره آمادهٔ رفتن شوند، من هم روی میزم را مرتب میکنم،…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – اندر فواید کرم ضدِآفتاب
رژیا پرهام – تورنتو امروز صبح در مورد ضرورت استفاده از کرم ضدِآفتاب برای فسقلیها سخنرانی کردم! بعد از اینکه صحبتم تمام شد، دخترک سهسالونیمه و موطلایی مهدکودکم که بر خلاف معمول ساکت بود و گوش میداد، پرسید: Razhia, did you forget to put sunscreen on your hair, and that’s why your hair is black and not blonde anymore? (رژیا، تو یادت رفته روی موهات کرم ضدِآفتاب بزنی، و برای همینه که موهات سیاهه و دیگه…
بیشتر بخوانیدهمسایگان (۳) – دوستی خالهخرسهٔ خانم هاینهمن با همسرش
مژده مواجی – آلمان هر بار که خانم هاینهمن و آقای هاینهمن را از دور میدیدم، آقای هاینهمن پشت سر همسرش راه میرفت. ساکت بود و تُنِ صدایش آرام. در واقع حرف اول را خانم هاینهمن میزد. او همهچیز را دیکته میکرد، دستور میداد و همسرش فقط شنونده بود. خانم هاینهمن از شهر لایپزیگ در آلمان شرقی سابق میآمد و آقای هاینهمن از غرب آلمان، از شهر مونستر. فرزندی نداشتند و دوران بازنشستگی را با هم…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – تنها صداست که میماند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید: «ضبطت را خاموش کن. خودم یک دهن برایت بخوانم کیف کنی. من خوانندهٔ حرفهایام که از بخت بد اینجا به دنیا آمدهام. دوست داری چه برایت بخوانم؟ مرد و زن ندارد. من هم پاپ میخوانم، هم سنتی. بخواهی، برایت چهچهه هم میزنم. حالا آهنگ انتخاب کن.» و غشغش میخندد. ضبط را خاموش میکنم و میگویم آهنگ دوپنجرهٔ گوگوش را…
بیشتر بخوانیدمجتبی دانشی: نمیتوانستم اجازه بدهم تمام سالهای تجربهٔ من در این غربت گم شود
گفتگو با مجتبی دانشی، کارگردان نمایش «عاقبت عشاق سینهچاک» سیما غفارزاده – ونکوور چند سال قبل، نمایش «آرش» بهانهٔ آشناییام با مجتبی دانشی و همسرش، بهاره دهکردی، شد و سپس نمایش «خلوتگاه» که این دو هنرمند جوان شهرمان با سهراب سلیمی، بازیگر و کارگردان کهنهکارِ تئاتر، آن را کار کردند، موجب آشنایی بیشترمان شد. مجتبی دانشی، که علاوه بر بازیگری و کارگردانی تئاتر، در کار خط و نقاشی نیز بسیار هنرمند است، اخیراً نمایش «عاقبت…
بیشتر بخوانید