داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران زن نتوانسته شوهرش را برای زندگی در یک کشور خارجی متقاعد کند و تصمیم به جدایی از او گرفته است. چهار ماه پیش حکم طلاقش رسماً صادر شده، و حالا دارد با هیجان برای رفتن به کانادا کارهایش را میکند. از همان لحظهٔ اولی که سوار میشود، میتوانم هیجان را در وجودش و در نوع سلامش احساس کنم. میدانم که…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
شمسیداموس و گوی بلورینش – هوای زمین را داشته باشید!
طالعبینی دوهفته! سلام به همۀ فرزندان گلم. برایتان خبر دارم؛ خبر دسته اول. در این دو هفته مریخ کمی به زمین نزدیکتر شده است. آنقدر نزدیک که شبها با هم گپوگفت میکنند. زمین از دست ساکنانش و بلاهایی که دارند سرش میآورند، با مریخ درددل میکند. در این دو هفته بیش از هر چیز حواستان به زمین باشد که حسابی دلش شکسته و از دست ما آدمیزادها حسابی شاکی است. اگر میخواهید از ونکوور تشریف…
بیشتر بخوانیدصدای تلخ تنهایی
نگاهی به کتاب شعر «آدم از کدام فصل به زمین افتاد» سرودهٔ فرناز جعفرزادگان ایرج خواجهپور – ایران مجموعه شعر «آدم از کدام فصل به زمین افتاد» سرودهٔ فرناز جعفرزادگان پس از مجموعه شعر اول او، «ثانیههای گیج»، نشان از آن دارد که شاعر هرچند هنوز کوتاه میسراید و ساده و بیتکلف، اما در این مسیر به پختگی بیشتر در اندیشه و محتوا دست یافته است و هم بیگرایش به افراط، به فرم و زبان…
بیشتر بخوانیدخانم معلمی که منم – خداحافظی
فرزانه بابایی – ایران امروز تعطیل شدهام. خبر کوتاه است و بعدش یک آخیش گرم و شیرین به گوش میرسد. امروز تعطیل شدهام. خبر کوتاه است و قبلش هشت ماه سختکوشی بیوقفه از مقابل چشمهایم عبور میکند. امروز تعطیل شدهام و این خبر کوتاه، یعنی من یکسال دیگر به تعداد شاگردانم تکثیر شدهام. رخنه کردهام در عادتهای «د» که همیشه ناراضی و پرتوقع بود، و دیدن پدر و مادرش، شعاع مشکل را چندین برابر میکرد. راه…
بیشتر بخوانیدهمسایگان (۷) – وابستگی
مژده مواجی – آلمان بهسختی از هم جدا میشوند. هر بار آنها را میبینم، توی دلم میگویم، سهتفنگدار. خانوادهای سهنفرهاند. دخترشان به دبیرستان میرود. خیلی بیشتر از سنش نشان میدهد. قد بلندی دارد که بیش از نیمی از اندامش را پاهای کشیدهاش در برگرفته است. موهای بلند بلوندِ تیرهرنگش را بیشتر دماسبی میکند. هر سه نفرشان خیلی آراماند. وقتی که صحبت میکنند، تن صدایشان خیلی بالا و پایین نمیرود. خندههایشان لبخند عمیقی است بر روی لبهایشان….
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – دلتنگی
رژیا پرهام – تورنتو اولین روز کاریِ بعد از سفرم به کوبا، دخترک چهارسالهٔ مهد کودکم با چند تکه کاغذی که داخل پاکتی بود، آمد. اولین حرفش این بود که دلش برایم تنگ شده بود. پاکت را باز کرد و چند نقاشی قشنگی را که کشیده بود، به من نشان داد. همگی تصاویری بودند از من خودش و ساحل کوبا، و توضیح داد که «توی این نقاشیها دوتایی «ریلکس» کردهایم!» بعد از توضیحات کاملش در مورد…
بیشتر بخوانیدشمسیداموس و گوی بلورینش – تأثیرات ماهگرفتگی
طالعبینی دوهفته! سلام و صد سلام به همهٔ فرزندان گل و بلبلم، حالتان چطور است، مادر؟ تابستان خوش میگذرد؟ قبل از اینکه سراغ گوی بلورینم بروم، باید بگویم همانطور که خبر دارید تازگیها ماهگرفتگی بود. این ماهگرفتگی روی طالع شما توی این دو هفته تأثیراتی میگذارد. اگر لولهٔ خانهتان گرفت یا سرتان درد گرفت و کلاً هر چیزی که به گرفتن ربط دارد، مربوط به گرفتن ماه است. اما نگران نباشید. عین برق و باد…
بیشتر بخوانیدعاشقانههایی از خالد بایزیدی (دلیر)
از مجموعه شعر «باران عشق»، انتشارات ایران جام – تهران، ۱۳۹۳ خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور ۱ اگر لمس تن تو گناه است من عاشقانه آن گناه را دوست دارم و نوید آن آتش جهنم را نیز… ۲ من هرگز تسلیم هیچ جنگی نشدم اما بهگاهِ رقصِ تن مرمرینت برای بهدست آوردن یک وجبش چون سربازی خسته از جنگ بدون هیچ نبردی تسلیمت شدم ۳ تو را که بوسیدم من به جاری شدن رودخانهٔ عسل…
بیشتر بخوانیدخانم معلمی که منم – اسراری از جنس فلان و بهمان
فرزانه بابایی – ایران روز دوشنبه، مدرسه نرفته بودم. کاری پیش آمده بود که باید در منزل میماندم؛ همان حس عدم اجبار برای صبح زود بلند شدن، خودش کافیست تا کارها روی روال پیش برود، گر چه از صبح علیالطلوع بیدار بودم و مشغول هزار و یک کاری که ماه اسفند برای همه رقم میزند. همین چند دقیقه پیش خانمی از اولیای دانشآموزانم که رابط من با بقیهٔ اولیاست، برایم پیام دادند که: «سپهر از مدرسه…
بیشتر بخوانیدهمسایگان (۶) – توهم
مژده مواجی – آلمان وقتی که خانم و آقای روکهمن، همسایههای طبقهٔ زیرین آپارتمان ما، به خانهٔ سالمندان منتقل شدند، آپارتمانشان مدتها خالی ماند. خانم صاحبخانه نیز که همسنوسال آنها بود، همزمان با انتقال آنها فوت کرد. آپارتمان را دکتر خانوادهاش به ارث برد. دکتر آنقدر به او رسیدگی کرده بود و قربان صدقهاش رفته بود، که خانم صاحبخانه هر چه اموال داشت به او داد. در واقع بهجز دکتر خانواده کسی را نداشت که وارثش…
بیشتر بخوانید