فرزانه بابایی – ایران نقشی برآورم از کلمه که نفس نشدن را بگیرد دست ببرد بر حنجرهٔ «نه» گلوی نبودنت را بفشارد من از نفس افتادهام اما این حرف به گوشم آشنا نمیشود من پیرِ رنگِ سفیدِ موهایم شدهام اما نقش پیچدرپیچ موهایت از سرم نمیرود ستاره بشوی، محصور در اتاق چوبیات من ظلمات شب میشوم سر میکوبم به پنجرهها. در آن ظلمات مثل ماه بدرخشی من آئینهگردان میشوم، عکس چشمهایت بیافتد به…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
کوچهپسکوچههای ذهن من – روزهای شنبه اصلاً خرید نمیروم
مژده مواجی – آلمان کلاه ایمنی دوچرخه همانقدر برایم دستوپاگیر است، که چتر. آن هم در کشوری پر از دوچرخه با هوای بارانیاش. بیش از نیمی از عمرم را دوچرخه داشتهام و باعلاقه رکاب زدهام، بدون کلاه ایمنی. اما حادثهای باید حالم را جا میآورد تا آنکه دیگر بدون کلاه ایمنی سوار دوچرخه نشوم. حادثهای که دیروز اتفاق افتاد. روزهای شنبه اصلاً خرید نمیروم، مگر آنکه مجبور باشم. همهٔ مراکز خرید شلوغاند و برای پرداخت…
بیشتر بخوانیددو شعر تازه از کافیه جلیلیان
کافیه جلیلیان – تورنتو شعر حروفچین با واژههای خسته و نیمهجانِ شعرم مهربانتر از این باش اینها ستارههای زخمی شبهای ابری مناند ****************** غرور در تو غروری بود، سرکش در من نیازی، تا طلوع عشق افسوس بر من، بیتو نمردم اما دریغا در خود شکستم
بیشتر بخوانیدپسرک بینوا – داستان کوتاهی از دینو بوتزاتی
از مجموعه داستانهای کوتاه کولومبره برگردان: غزال صحرائی خانم کلارا طبق عادت همیشگی پسرکوچولوی پنجسالهاش را به پارک کنار رودخانه آورد. ساعت حوالی سه بعدازظهر بود. هوای فصل نه خوب بود و نه بد. خورشید قایمموشکبازی میکرد و گهگاه نسیمی از سمت رودخانه میوزید. نمیشد گفت که پسربچه زیبائی بود، برعکس، بیشتر سرووضعی رقتبار داشت، لاغر و رنجور با چهرهای رنگپریده که به سبزی میزد؛ آنقدر که همبازیهایش برای دستانداختن او، کاهو صدایش میکردند….
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – اندر حکایت دفاع از مقدسات
رژیا پرهام – ادمونتون موضوع بحث امروزِ بچههای مهدکودک من جالب بود! گفتوگویی که بین دو دختربچه سهساله و سهسالونیمه و پسرکوچولوی چهارساله رد و بدل شد. دختر کوچولوها مثل بیشتر دختربچههای کانادایی بلوزی پوشیده بودند و دامن خوشگل چینداری با شلوار نخی بلندی هم زیرِ دامنشان و مشغول صحبت در مورد دامن و «فنسی»بودن لباسهاشان بودند، که پسرکوچولو وارد بحثشان شد و گفت او هم تصمیم دارد فردا دامن تنش کند! اولین واکنش دختربچهها…
بیشتر بخوانیدحضور موفق دو فیلمساز ایرانی در جشنوارهٔ دوسالانهٔ فیلم ناشنوایان تورنتو
لادن صحرایی برای فیلم مستند «پسر ناشنوای دانهام» و علی سعیدی برای انیمیشن «ساعت شنی» موفق به دریافت جایزه از ششمین جشنوارهٔ دوسالانهٔ جهانی فیلم و هنر ناشنوایان تورنتو شدند. به گزارش «رسانهٔ همیاری»، این جشنواره که آخر هفتهٔ گذشته در روزهای ۲۶ و ۲۷ ماه مه برگزار شد، به رقابت آثار فیلمسازان ناشنوا، کمشنوا، نابینا و هنرمندانی که با همکاری ناشنوایان فیلم ساختهاند اختصاص داشت و امسال پذیرای آثار این دو هنرمند ایرانی بود….
بیشتر بخوانیدجوالدوز – انتخابات
دوستان سلام جوالدوز هستم، دامت برکاته خُب دیگه خسته نباشید، مدتی درگیر این انتخابات بودید و حالا هم این آخر هفتهای درگیر اون انتخابات. راستیتش این مسئلهٔ انتخابات هم خودش جریانیه ها، اصلاً انتخاب خیلی کار سختیه. همین که مثلاً از صبح که بیدار میشی، انتخاب شروع میشه. دست و صورتت رو میشوری و بعد باید انتخاب کنی که مسواک بزنم یا نزنم، چی بپوشم؟ صبحونه چی بخورم؟ میرسی دم در، کفش چی بپوشم؟ میای…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – کیفیت عالی!
مژده مواجی – آلمان گوش شیطان کر، هوای آلمان بالاخره گرم شد. یعنی در واقع تابستانی شد. با دوستی آلمانی قرار گذاشتیم که برویم پیادهروی در کوهستانهای جنگلی «هارتز» که فاصلهٔ کمی تا هانوفر دارد. کولهپشتیمان را برداشتیم و سوار قطار شدیم. توی قطار دوستم خندید و گفت: «چیزهایی که با خودم آوردهام، خیلی سبک آلمانی دارد.» محتویات کولهپشتی او، به شیوهٔ محتاطانهٔ آلمانی: کیف پول، نقشهٔ راه، موبایل، کرم ضدآفتاب، آب، دو تا سیب،…
بیشتر بخوانیدمعرفی کتاب: «زندگی من یک جوک است»
سیما غفارزاده – ونکوور مجموعه داستان «زندگی من یک جوک است و داستانهای دیگر» شامل ۱۰ داستان کوتاه از نویسندگان کانادایی، آمریکایی، انگلیسی، ایرلندی و روس به ترجمهٔ داود مرزآرا، نویسندهٔ ساکن شهرمان ونکوور، اوایل ماه مه امسال در همین شهر بهچاپ رسید. این کتاب عنوانش را از یکی از داستانهای کوتاه این مجموعه یعنی «زندگی من یک جوک است» نوشتهٔ شیلا هتی (Sheila Heti) گرفته است. شیلا هتی، نویسندهٔ کانادایی در ۴۰ سالگی صاحب…
بیشتر بخوانیددو شعر از مجموعهٔ جدید در حال انتشار «چهل معشوق گیسوبلند»
دکتر مریم اسحاقی – ایران هر ماه تو را در خود به قتل میرسانم ماهی چند روز افسرده میشوم و هیچ کس دلیل خونریزیام را نمیفهمد من قاتل زنجیری توام دوستداشتنات عادت زنانهٔ من است. تبعیدت میکنم به ناخن انگشت شست پایم به جزیرهٔ هنگام و با لکنت میرقصم. دیگر وقتِ قایمباشکبازی است خاطرات رنگارنگ را پنهان کن از خانه دور بریز انگشتانی که بوسیدی. چمدان را به من مرا به سال نو تحویل بده!…
بیشتر بخوانید