به بهانهٔ روز مرد / روز پدر

مژده مواجی – آلمان

نه‌تنها تخم‌های درشت می‌گذاشت، آنچنان گردنش را بالا می‌انداخت و با ناز و ادا راه می‌رفت که نه‌تنها توجه خروس، بلکه توجه همه را به‌خود جلب می‌کرد. با همهٔ مرغ‌ها فرق داشت. خروس فقط دور و بر او می‌گشت، در خاک‌ و خُل هم که بود، برایش دانه پیدا می‌کرد، با پا به‌طرفش پرتاب می‌کرد و در کنارش چنان قوقولی‌های مستانه‌ای سر می‌داد که صدایش تا آسمان هفتم بالا می‌رفت.

این دو و بقیهٔ مرغ‌ها در کُنج حیاط خانه قدیمی‌مان، آنجا که انبوهی از نخل‌ها سر در سر هم داشتند، در کلبهٔ کوچکی نگهداری می‌شدند. مادرم حیاط بزرگ خانه را بدون مرغ مثل سفرهٔ بدون نان تصور می‌کرد. تخم مرغ و عسل هم که بخش مهمی‌ از صبحانه بود.

مریضیِ این مرغ برای همه‌مان غافلگیرکننده بود. ضعیف‌شدن، روزبه‌روز به تحلیل‌رفتنش و خروس، که کلافه دورش می‌گشت. مادرم در پی دوا و درمان بود و داروهای گیاهی را در حلقوم مرغ ناخوش می‌ریخت. بیماری اما، مرغ را از پا درآورد. کمبودش برای مادرم تأثربرانگیز بود و خروس بدون مرغ محبوبش روزبه‌روز رنجور و ناتوان‌تر شد. قوقولی‌هایش از رنگ و رو افتاد و یک روز صبح زود او را کنار کلبه‌شان نقش بر زمین دیدیم.

مادرم آنچنان تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته بود که تا مدت‌ها بحث داغ خانواده بود. مادرم هی می‌نشست و پا می‌شد، می‌گفت: بنازم به غیرت خروس و دلباختگی‌اش.

ارسال دیدگاه