دو شعر از مجموعهٔ جدید در حال انتشار «چهل معشوق گیسوبلند»

دکتر مریم اسحاقی – ایران

هر ماه

تو را در خود به قتل می‌رسانم

ماهی چند روز افسرده می‌شوم

و هیچ کس دلیل خونریزی‌ام را نمی‌فهمد

من

قاتل زنجیری توام

دوست‌داشتن‌ات عادت زنانهٔ من است.

تبعیدت می‌کنم

به ناخن انگشت شست پایم

به جزیرهٔ هنگام

و با لکنت می‌رقصم.

دیگر وقتِ قایم‌باشک‌بازی است

خاطرات رنگارنگ را پنهان کن

از خانه دور بریز

انگشتانی که بوسیدی.

چمدان را به من

مرا به سال نو تحویل بده!

در دورترین کهکشان

در شهرم

در خانه‌ام پنهان می‌شوم

و تو هرگز پیدایم نمی‌کنی.

********************

تکه هایی از روح من

تکه‌هایی از روح من

دور میز، دور استکان چای پرسه می‌زنند

انگار جرقهٔ رازی

این مه نیست که دور دهان می‌چرخد

که توی گلوی کوهستان گیر کرده

سکوت من است.

در خواب من هر شب باغبانانی کهنه‌کار

علف‌های هرزِ تو را از ریشه می‌کنند

در من ییلاقی خواب‌آلود

هر صبح به یاد می‌آورد فراموشت کند

و هر غروب اما

ماه وروجکی در من بیدار.

در من زنی کولی

غروب که می‌شود

نشانی چشمانت را در کف می‌بیند

پابند می‌بندد

در گردنه‌های تو حیران، آوازی مغموم می‌خواند

زنی دوره‌گرد که طعم دوسیب می‌دهد

گاهی، هنوز گاهی به تو فکر می‌کند

و کوهستان‌های جهان مه‌آلود می‌شود.

زنی که تو را دوست داشت

امروز کفشدوزکی است در کوهستانی مه‌آلود.

در من امروز

زنی از سنگسار خود بازمی‌گردد

و سینه‌های فراموش‌شده‌اش

سینه‌های مه‌گرفته‌اش بوی خرزهره می‌دهد.

زنی که از ریشه‌های خود طلوع کرده بود

موهایش را می‌بُرد

دست‌هایش را می‌بُرد

روحش را می‌بُرد

زن می‌بُرد

و به‌تنهایی

به آخرین رسول ایمان می‌آورد.

ارسال دیدگاه