نقطهٔ سرخ – داستان کوتاهی از فرزانه کرم‌پور

فرزانه کرم‌پور

چراغ سردر ساختمان خاموش بود. دست توی کیف برد و دنبال کلید گشت. گربه‌ای از روی دیوار با صدای خفه‌ای جلوی پاش پرید. به در تکیه داد و خیس عرق شد. چشم‌های سبز گربه در تاریکی درخشید. دستگیرهٔ در را گرفت، در را جلو کشید و کلید را در قفل چرخاند. پا به راهرو گذاشت و در آخرین لحظه به کوچه نگاه کرد. تابلوی رستوران سر خیابان، با نور زرد و سرخ و سبز، چشمک می‌زد. اتوموبیلی با چراغ خاموش رد شد و بوق کوتاهی زد. در را بی‌صدا بست و امتحان کرد که بسته شده باشد. ایستاد و به تاریکی خیره شد. دست پیش برد و دیوار را لمس کرد و قدمی‌ جلو رفت. دستش را از روی کلید برق کنار کشید. قدم دیگری پیش گذاشت و به پله‌ها رسید. کفش‌های پاشنه‌بلند را درآورد و به دست گرفت . سرما از سنگ‌فرش راهرو تا زانوهاش بالا رفت و تنش مورمور شد. دو تا از انگشت‌های پای راستش تیر می‌کشید. پله‌ها را بالا رفت و پاگرد را چرخید تا به طبقهٔ اول رسید. از زیر در آپارتمان آقای احمدی، نورْ در خطی باریک بیرون می‌زد و صدای رادیو شنیده می‌شد. از کنار جاکفشی گذشت و زانوش محکم به پایهٔ زمخت چوبی خورد. گلدان روی جاکفشی با دسته‌ای گل پلاستیکی لرزید. گلدان را گرفت و با دست چپ زانوش را مالید. ناخن انگشت اشاره‌اش شکسته بود. دست به نرده‌ها گرفت و پله‌ها را بالا رفت. پشت در آپارتمان ایستاد و گوش را به در چسباند. ضربان قلبش تند و بلند توی گوش‌هاش می‌زد. کلید را در قفل چرخاند و دستگیره را پایین داد. وارد شد و در را آرام پشت سر بست. پشت به در داد، نفس عمیقی کشید و سر خورد تا روی زمین. کفش‌ها را کنار در گذاشت. انگشت‌های دردناک پایش را با دست لمس کرد و محل درد را فشرد. در کیفش را باز کرد و به درِ نیمه‌باز اتاق خواب نگاه کرد. از جیب کیف حلقه‌اش را در آورد. حلقه به سختی به انگشت ورم‌کرده فرو رفت. از میان دسته اسکناس‌های داخل کیف پنج برگ جدا کرد و زیر پادری گذاشت. آرام از روی زمین بلند شد و به طرف حمام رفت. سر راه کیف را روی پیشخوان آشپزخانه گذاشت. در را پشت سر قفل کرد و دست روی کاشی‌ها کشید. چراغ روشن شد و نور چشم‌هاش را زد. روسری را پشت و رو سر کرده بود. زیر چشم چپش‌ هاله‌ای صورتی‌رنگ پیدا بود. زیر ناخن انگشت اشاره، لکه‌ای نیلی می‌زد. قیچی را از جلوی آینه برداشت و ناخن‌های شکسته را از ته گرفت. شیر آب را باز کرد و تا گرم شود، لخت شد. لباس‌ها را به سبد رخت چرک‌ها پرت کرد. روی بازو و بالاتر از زانوی راستش کبود شده بود. زیر دوش ایستاد و چشم‌ها را بست…

حوله را دورش پیچید و کمی‌ کرم به صورت و دست‌ها مالید. چراغ را خاموش کرد و پا به راهرو گذاشت. از لای درِ نیمه‌باز اتاق خواب سرک کشید و وارد شد. نقطهٔ سرخ نورانی حرکت کرد. پک محکمی‌ که مرد به سیگار زد، قسمتی از چانه و لب‌ها و سبیلش را در یک لحظه روشن کرد. زن با صدای خفه‌ای پرسید: «بیداری؟»

نقطهٔ سرخ بالا رفت: «می‌بینی که؟!»

زن با بالِ حوله سر و گردنش را خشک کرد: «کرایهٔ این ماه در اومد. چکت بر نمی‌گرده. پول تو کیفمه. صبح اول وقت بریز به حسابت.»

نقطهٔ سرخ پایین لغزید. زن پتو را کنار زد و حوله را روی زمین انداخت. تا چانه زیر پتو فرو رفت. ملحفه‌ها سرد و یخ‌کرده بود. خود را به‌طرف مرد کشید و زمزمه کرد: «دو تا از ناخنای پام و یکی از ناخنای دستم شکسته. کبود هم شده… ناخنش می‌افته؟»

مرد به‌طرفش برگشت. زن نقطهٔ سرخ را دنبال کرد. عضلهٔ بازوش سفت شد. نقطهٔ سرخ جلو آمد و روی بازوش چسبید و خاموش شد. زن از لای دندان‌ها جیغ خفه‌ای کشید. بوی سوختگی همراه بوی صابون عطری و سیگار در هوا بود. زن نیم‌چرخی زد و کشوی کنار تخت را جلو کشید و به دنبال لولهٔ پماد سوختگی گشت. انگشتش تیر کشید. مرد گفت: «برا اینکه عادت نکنی. وقتی کار پیدا کنم، این وضع تموم می‌شه!»

از زن فاصله گرفت و پشت به او زیر پتو رفت. زن پماد را روی سوختگی مالید و با سرانگشت جای بقیهٔ فرورفتگی‌ها را روی بازوش شمرد.   

ارسال دیدگاه