جوالدوز – طلاق

جوالدوز – طلاق

توجه فرمایید در مطلب این شماره، هرگونه تشابه اسمی اتفاقی بوده و به فرد خاصی اشاره‌ نشده است. دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. در مورد مادر و پدرم که قبلاً براتون گفتم. یکی از شاخصه‌های این نسل از آدما، پدیدهٔ مهمی به نام احترام به همدیگه بود. نه اینکه همه این‌جوری رفتار کنن، اما درصد بالایی از آدمای اون نسل از این شاخص بهره می‌بردند. پدرم ارتشی بود اما یاد ندارم که تو خونه…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – مُشک آن است که خود ببوید…

جوالدوز – مُشک آن است که خود ببوید…

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. پیرو اطلاعات قبلی در شماره‌های پیشین باید عارض بشم خدمَدِدون که اصی یکی اِز شهرایْ که همراهی خانواده زندگی می‌کردیم، اصفهان بود. آ، بله… شهری گُلا بلبل، شهری سیا سه پُلا، پُلی خاجو. نی‌می‌دونم چرا لهجِه‌م عَوِض شد؟ دقت کردین لهجهٔ اصفهانی از اون لهجه‌هاییه که به‌سرعت سرایت می‌کنه و تا بیای به خودت بجنبی، می‌بینی داری شبیه مخاطب اصفهانیت حرف می‌زنی. البته این لهجه خیلی ریزه‌کاری داره و…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – زبان فارسی

جوالدوز – زبان فارسی

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته! گفته بودم که پدرم ارتشی بود و به‌همین دلیل خانوادهٔ ما زندگی تو شهرهای مختلف کشورمون ایران رو تجربه کرد. یکی از این شهرها آبادان بود. چند سالی به انقلاب ۵۷ مونده بود که ما برای ۱۸ ماه تو این شهر زندگی کردیم. یادم میاد یه شب باشگاه افسران مهمونی بود و از اونجایی که من بچهٔ بزرگ خانواده بودم، مورد عنایت سرهنگ قرار گرفتم تا همراه پدر و…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – خودزنی

جوالدوز – خودزنی

قسمت اول «جوالدوز» را در اینجا بخوانید. دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته! خانجونم که معرف حضور هستن؟! حالا ممکنه بگید: چه خبره؟… همه‌ش تبلیغ خانجونشو می‌کنه. نترسید، ایشون به رحمت خدا رفته و قصد نداریم بندازیمش به کسی. اصلاً به‌قول «مش قاسم»، این بی‌ناموسیا تو مملکت ما سابقه نداره. گفتم مملکت ما، منظورم ایران نیست ها! یعنی هم هست و هم نیست. آخه واقعیتش اینه که من نمی‌تونم بگم کجایی هستم. پدرم ارتشی بود…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – «ایرانیا»

جوالدوز – «ایرانیا»

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته! از «ب»‍ بسم‌اللّه تکلیف خودمو و شما و بقیه رو با موضوعی روشن کنم: یه سوزن دارم، مال خانجونم بوده. این سوزن همیشه از یه روسری به روسری بعدی نقل مکان می‌کرد و خانجون خدابیامرزم باهاش روسری‌شو زیر گلو محکم می‌کرد تا یه وخ زبونم لال زبونم لال، سر از جهنم درنیاره. حالا بنده هم این سوزنو با خودم بیست‌هزار کیلومتر راه آوردم تا ونکوور. البته که مورد استفاده‌ش…

بیشتر بخوانید
1 4 5 6