نیکی فتاحی – ونکوور خسته از نگاه ویرانههای سیمانی چشمانم را در دستانم میگذارم و زانو میزنم آب رود مرا به عبور تا کرامت بیدریغ دریا میخواند با سرود شرشر نوید و بشارت دشتهای گسترده دیدگان خسته را به آب رود میدهم و او به عبور آرامی میبرد از من به پهنهٔ دوردستترین دشتها به شیار بیدسترسترین درهها از میان استوارترین کوهها چشمان مرا آزادی اینچنین در تصور نبوده هرگز و کبوتران تشنه از دیدگانم…
بیشتر بخوانیدشعر
شعری از مجموعهٔ «گل سرخ جداشده و باقی اشعار» پابلو نرودا
برگردان: غزال صحرائی – فرانسه اگر هر روز درون هر شب فرو میافتد در جائی چاهی هست که در آن، روشنائیْ محصور مانده باید نشست روی طوقهٔ آن چاهِ سایهگون و صبورانه صید کرد نوری را که در آن ناپدید گشته است…
بیشتر بخوانیدرنگها – شعری از فدریکو گارسیا لورکا
برگردان: غزال صحرائی – فرانسه بر فــراز پاریس ماه بنفش است در شهرهای مرده و متروک به زردی میگراید در تمام افسانهها سخن از ماه سبزرنگی است ماهِ تارعنکبوت ماهِ پنجرهٔ شکستهٔ یک سقف و از فراسوی بیابانها ماهْ ژرف است و خونآلود… اما ماهِ سپید تنها ماهِ راستین روی گورستانهای آرام دهکدهها میدرخشد…
بیشتر بخوانیدشعری از: اعظم داوریان
اعظم داوریان – ایران ای کاش فصل کوچ نمیآمد، از برگریز باغ میترسم در روز بیپرندگیِ ایوان، از نالهٔ کلاغ میترسم از زرد، از طلایی و از قرمز، از برگهای رنگبرگشته از هر چه سبز مانده و میماند، از چشمهای زاغ میترسم از دستهای مستبد پاییز، وقتی فشار میدهد او محکم سوت گلوی سار و قناری را، در مشت اختناق میترسم وقتی که دیگ شعر نمیجوشد، مثل زنی که هیچ نمیزاید در کنج سرد طبعیِ…
بیشتر بخوانیداز مجموعه شعر «بیستویک عاشقانه» اثر ایدرین ریچ
ایدرین ریچ (۱۶ مه ۱۹۲۹ – ۲۷ مارس ۲۰۱۲) شاعر، مقالهنویس و فمینیست رادیکالِ آمریکایی بود. وی یکی از پُرخوانندهترین و تأثیرگذارترین شاعران نیمهٔ دوم قرن بیستم محسوب میشود. همچنین اعتبارِ طرح موضوع ستم و فشار علیه زنان و همجنسگرایان زن در شعر، به او تعلق میگیرد. در سال ۱۹۷۷، در اعتراض به رأیِ سخنگوی وقتِ کاخ سفید به توقف کمک مالی به دفتر «پشتوانهٔ ملی هنرها» و همچنین دیگر سیاستهای دولت کلینتون در ارتباط…
بیشتر بخوانیدچند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان
کافیه جلیلیان – تورنتو (۱) حكايت ديگرى است در شب روبهزوالِ عمر به آئينهٔ چشمانت، مهمانشدن شكفتن لبخندى گنگ، از خوابى ديگر هراس دست و تن، از ديدارى بههنگام نياز شنيدن آن جادوى كلام: دوستت دارم… * * * * * * * * (۲) حتى، اگر نگويى دوستت دارم عشق را، سالهاست در فوارهٔ خندهٔ بهارىات، خواندهام پيش از آنكه به خواب ستاره روم تنات را به ميهمانى نگاهــم بسپار * * * *…
بیشتر بخوانیداردوگاه گرسنگی در یاسلو – شعری از ویسواوا شیمبورسکا
برگردان: لیلای لیلی بنویساش، بنویس. با جوهر معمولی بر روی کاغذ معمولی: به آنها غذایی داده نشد، آنها همه از گرسنگی مُردند. «همه. چند نفر؟ آنجا چمنزار وسیعیست. چقدر علف برای هر یک؟» بنویس: نمیدانم. تاریخ بقایای استخوانهایش را با اعداد گرد میشمرد. هزارویک میشود یکهزار گویی آن یک هرگز وجود نداشته است: جنینی تخیلی، گهوارهای خالی، «الف – ب – پ»ای هرگز خوانده نشد، هواست که میخندد، گریه میکند، رشد میکند، هیچوپوچی که از…
بیشتر بخوانیدشعری از پل الوار
برگردان: غزال صحرائی – فرانسه روزهای لختی و رخوت روزهای باران روزهای آینههای خردشده عقربههای گم گشته روزهای پلکهای بسته به روی کرانهٔ دریاها… ساعات همشکل، همانند روزهای اسارت و ذهن من که هنوز میدرخشید به روی برگها، به روی گلها و ذهن من که همانند عشق عریان است و ذهن من که فراموش میکند سر صبحگاه را فرود آورد و پیکر عبث و مطیعاش را به تماشا بنشیند با اینهمه من زیباترین چشمهای جهان را…
بیشتر بخوانیدریاضت – شعری از گونتر گراس
در اوایل دههٔ ۵۰ میلادی آدرنو در مقالهٔ «نقد فرهنگ و جامعه» نوشته بود: «بعد از آشویتس، نوشتن شعر بربریت است». گونتر گراس در دههٔ ۶۰ در شعر زیر میکوشد تا به او پاسخی مناسب بدهد و چگونگیِ زیستن و شعرنوشتن را در عصری توصیف کند که دنیا دیگر در آن سیاه یا سفید نیست، بلکه خاکستری است. گراس در شمارهٔ ۹ روزنامه «تسایت» بهتاریخ ۱۹۹۰ در این مورد میگوید: «از آنجایی که من خود…
بیشتر بخوانیدشعر آقای محمدطاهر پیک برای «همیاری»
آقای محمدطاهر پیک از خوانندگان نشریه در مشهد، ما را مورد لطف فراوان قرار دادهاند و این شعر را بههمراه «خسته نباشید» به مدیران و مجریان جریدهٔ همیاری در کانادا [عینِ کلامِ مهرآمیز ایشان است]، تقدیم کردهاند. گرچه خود را شایستهٔ این میزان تعریف و ستایش نمیدانیم، شرط ادب حکم کرد با چاپ شعر ایشان، اندکی قدردانِ محبتشان باشیم. شنیدهام که در اقلیم سبز کانادا شدهاست چشمهای از عشق و عاشقی جاری نه چشم…
بیشتر بخوانید