اَکلِ میّت، داستان کوتاهی از ناصر زراعتی

اَکلِ میّت، داستان کوتاهی از ناصر زراعتی

ناصر زراعتی – سوئد استاد نفَسِ آخر را که کشید، ما شاگردان همه بالاسرش بودیم.  هنوز چشم‌هاش را نبسته بودیم که زنگ درِ خانه به‌صدا درآمد. یکی‌مان رفت در را باز کند. پلک‌هاش را بسته بودیم و داشتیم دست‌های بی‌جانش را که هنوز کاملاً سرد نشده بود، روی سینه‌اش می‌گذاشتیم که صداها را شنیدیم: ـ لا اله الا الله! اوّل، دو آخوند جوان وارد شدند: یکی عمامّه‌سیاه و دیگری عمامّه‌سفید. هر دو عبای نازکِ کرِم‌رنگ…

بیشتر بخوانید

گریز کانادایی

گریز کانادایی

مروری بر عملیات فراری‌‌دادن دیپلمات‌های آمریکایی گرفتارشده در ایران به‌کمک سفارت کانادا در تهران به‌مناسبت چهل و دومین سالگرد انجام این عملیات ترجمه و تلخیص: زهرا آهن‌بر – ایران گریز کانادایی نامی بود که به عملیات مخفیانهٔ نجات مشترک بین دولت کانادا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) برای فراری‌دادن شش دیپلمات آمریکایی از ایران اطلاق شد. این دیپلمات‌ها در جریان حادثهٔ حمله به سفارت آمریکا در تهران و اشغال آن توسط دانشجویان و شبه‌نظامیان اسلامی به…

بیشتر بخوانید

مسابقات باشگاه‌های آسیا: نه قرمز، نه آبی

مسابقات باشگاه‌های آسیا: نه قرمز، نه آبی

علیرضا فدایی – ونکوور آبی یا قرمز؟ یکی از سؤالات بسیار شایع خصوصاً در کودکی و نوجوانی. کُرکُری، شوخی و گاهی دلخوری… چه دورانی بود. گویا علاقه به فوتبال و تعلق خاطر به یکی از دو تیم قرمز و آبی حقیقت محض و بدون چون و چرا بود. قدمت تیم‌های تاج و پرسپولیس به دهه‌ها قبل می‌رسد. رقابت این دو تیم از پیش از انقلاب و جام تخت جمشید تا به امروز ادامه دارد. دربیِ پایتخت…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – نمی‌دانم آن‌هایی که می‌میرند کجا می‌روند، اما می‌دانم که کجا می‌مانند

در جست‌و‌جوی بهشت – نمی‌دانم آن‌هایی که می‌میرند کجا می‌روند، اما می‌دانم که کجا می‌مانند

به‌یاد جانباختگان پرواز ابدی ۷۵۲ آرام روانشاد – ایران بامداد ۱۸ دی ماه ۹۸ بود، شهر هنوز بیدار نشده و بسیاری از ما در خواب ناز بودیم. نمی‌دانستیم که به‌زودی قرار است یکی از هولناک‌ترین خبرهای زندگی‌مان را بشنویم. هنوز بعد از دو سال از یادآوری آن روز صبح چنان بر خودم می‌لرزم که هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا گرم کند. خبری جانکاه که پس از آن قرار نبود دیگر هیچ‌چیز شبیه قبل از آن باشد. ما خواب…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – رفتن، گریزگاه امنِ آدم‌ها

در جست‌و‌جوی بهشت – رفتن، گریزگاه امنِ آدم‌ها

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران از لحظه‌ای که سوار ماشین می‌شود، دستمال دستش است و دارد گریه می‌کند. اشک‌هایش بی‌آنکه بند بیایند همین‌طور جاری‌اند. هر چند ثانیه یک‌بار می‌گوید ببخشید و توی دستمالش فین می‌کند. سر و وضع بسیار شیکی دارد. پالتو و چکمه‌هایش جار می‌زند که از برندهای معروف و گران‌اند. وسط هق‌هق‌هایش می‌گوید: «ببخشید. حالم خیلی خیلی بد است. نمی‌توانم. دست خودم نیست….

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – عاشق ایران‌ام، ولی می‌روم

در جست‌و‌جوی بهشت – عاشق ایران‌ام، ولی می‌روم

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران منشی آژانس صدایم می‌زند: «یک سرویس هست که کسی قبول نمی‌کند. شما حاضری بروی؟ یک خانمی هست که سگ کوچکی دارد. هیچ‌کدام از راننده‌ها حاضر نشده‌اند بروند. بنده خدا خیلی اصرار کرد. سمت قلهک است. گفت حتی کرایهٔ اضافه می‌دهد.» می‌خندم و می‌گویم معلوم است که می‌روم. کرایهٔ اضافه هم نمی‌خواهم. من با سگ‌ها هیچ مشکلی ندارم. بقیهٔ راننده‌ها می‌خواهند…

بیشتر بخوانید

مروری بر تاریخچهٔ شب چله یا یلدا

مروری بر تاریخچهٔ شب چله یا یلدا

معصومه پرایس* – ونکوور یلدا به‌معنای تولد است و ریشه در جشن‌های قبل از زرتشت و زرتشتی، رایج در ایران قبل از اسلام، دارد و در بزرگداشت انقلاب زمستانی (winter solstice) است که هزاران سال قدمت داشته و توسط اغلب فرهنگ‌ها جشن گرفته می‌شده است. یلدا، ریشه در زبان سریانی دارد که زبان رایج در بخش‌های بزرگی از سوریه، عراق و ترکیه قبل از اسلام بوده، در زمانی که مسیحیت مذهب رسمی این کشور‌ها بوده است….

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – سکوتت را بشکن

در جست‌و‌جوی بهشت – سکوتت را بشکن

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران «خدا را شکر که توانستم ویزا بگیرم. خیلی می‌ترسیدم. می‌گفتند به‌خاطر کرونا خیلی سخت ویزای توریستی می‌دهند. خواهرم هلند است. دعوت‌نامه فرستاد برایم. اصلاً امید نداشتم که بتوانم ویزا بگیرم. وکیل می‌گفت با شرایطی که من دارم احتمالش کم است. اما معجزه شد. دلم می‌خواهد هر چه می‌توانم از اینجا دور شوم. بی‌حرف پیش، اگر بشود دیگر برنمی‌گردم. دلم می‌خواهد…

بیشتر بخوانید

رودخانهٔ تمبى‌ داستان کوتاهی از خسرو دوامی

رودخانهٔ تمبى‌ داستان کوتاهی از خسرو دوامی

خسرو دوامی – آمریکا من که براى‌ شما نوشته بودم. اول مرا ببخشید، بعد به ‏دیدارم بیایید. کسى‌ که نمى‌‌بخشد، فراموش هم نمى‌‌کند. و من دیگر شکى‌ ندارم که فراموشى‌ پایان همهٔ رنج‏‌هاست. شما هم ماجرا را آن‌‏طور شنیده‌‏اید که دیگران خواسته‌‏اند. جریانى‌ مبهم و پُرتأویل، مثل واقعهٔ خانهٔ مسجدسلیمان و اعترافات مطرب شوشترى‌، و یا همین روایت مربوط به رودخانهٔ تمبى‌ و برکهٔ خون‌‏آلود و ماهى‌هاى‌ تکه‌تکه‌شدهٔ روى‌ آب که اتفاقى‌ محال است. قبلاً…

بیشتر بخوانید

کلوپ بیلیارد آرزو – داستانی از خسرو دوامی

کلوپ بیلیارد آرزو – داستانی از خسرو دوامی

خسرو دوامی – آمریکا ما هفت نفر بودیم که با هم از ایران فرار کردیم. من بودم و رفیقم قدرت و پسر دوساله‌اش ارانی، مسعود خان بود و حسین ترابی، فریدون محرابی و همسرش نیلوفر. بین ما، قدرت چپی بود، اما من از سیاست می‌ترسیدم و دلم می‌خواست نویسنده شوم. مسعود خان می‌گفت افسر فراری نیروی هوایی بوده. حسین ترابی طرفدار سلطنت بود؛ خود را تاجر فرش معرفی می‌کرد و نوازندهٔ ویولون در ارکستر گل‌های…

بیشتر بخوانید
1 21 22 23 24 25 45