کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – بزِ نگون‌بخت و انقلاب

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – بزِ نگون‌بخت و انقلاب

مژده مواجی – آلمان گرسنه و ویلان و سرگردان توی کوچه‌ها می‌گشت تا شاید علف یا سبزه‌ای پیدا کند و بخورد. برای صاحبش فقط مهم بود که او با شکم سیر به خانه برگردد و پروار شود. بزِ هم‌محله‌ایِ ما عاشق باغچه‌های حیاط ما بود. چون نه تنها سرشار از سبزه بود، بلکه درِخانه نیز همیشه باز بود. چه جایی بهتر از این سبزه‌زار! خانهٔ ما خانه‌ای به سبک معماری قدیم بوشهر حیاطی وسیع داشت…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – یک روز متفاوت و مهم

دنیای من و آدم کوچولوها – یک روز متفاوت و مهم

رژیا پرهام – ادمونتون چندی پیش در کانادا روز خانواده بود. بیشتر مهدکودک‌ها و مدارس چنین مناسبت‌هایی را جشن می‌گیرند و در موردشان مفصل صحبت می‌کنند، داستان و شعر می‌خوانند، کاردستی و کارت تبریک درست می‌کنند و… ولی امسال بر خلاف گذشته، من سعی کردم خیلی سریع از کنار قضیه بگذرم. دلیل این تصمیم هم حضور چند نفر از بچه‌های مهدکودکم است که فرزندان طلاق‌اند و تلاش برای عدم تمرکز آن‌ها بر کمبودی که دارند….

بیشتر بخوانید

در نقد پدرسالاری و مادرسالاری در تاریخ‌ شعر نو

در نقد پدرسالاری و مادرسالاری در تاریخ‌ شعر نو

مهدی گنجوی – تورنتو ۱. یک گفتمان غالب در تاریخ شعر نوی ایران به «نوآوری در معنا» و «نوآوری در آوا» در شعر مدرن ایران اصلی‌ترین بها را می‌دهد. البته اولویت‌های دیگری نیز در این رویکرد‌ به تاریخ ادبیات که کرونولوژیکال به تاریخ زیبایی‌شناسی نگاه می‌کند، وجود دارد که فی‌المثل باعث می‌شود رابطهٔ این «نوآوری‌»ها با اجتماعی بودن یا نبودن شعر به روش‌های مختلف و گاه حتی متضادی تئوریزه ‌شود. در یک سو روایت هم‌زمان…

بیشتر بخوانید

بهمنت بی‌زمستان است – برای پنجاهمین بهمنِ بی‌فروغ

بهمنت بی‌زمستان است – برای پنجاهمین بهمنِ بی‌فروغ

بی‌تا ملکوتی – جمهوری چک چقدر این زمستان به من می‌آید این شاخه‌های خشک گل سرخ روییده بر گردن این کریستال‌های شفاف دو دست این برگ بلورآجین لب و برفی که شبانه از دو سینه‌ام می‌‌بارد بر زمین بایر لباس مهمانی کولاک جاری دو چشمم و یخچال‌های قطبی جای پاها که شهر را به شمالی‌ترین عرض جغرافیایی کوچ داده‌اند گلویم بی‌ماه حامله است و روباه‌های همسایه، فصل نو را از یاد برده‌اند چقدر این زمستان…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گربه‌های مدرن

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گربه‌های مدرن

مژده مواجی – آلمان در آشپزخانه مشغول تهیهٔ سالاد شیرازی هستم. هم‌زمان رادیو هم گوش می‌کنم. دکتر دامپزشک مهمان برنامه است. شنوندگان می‌توانند زنگ بزنند و مشکلاتشان در رابطه با حیوانات خانگی را  مطرح کنند.   سر خیار را می‌برم و ریز خرد می‌کنم. زنی تلفن می‌زند و با لحنی غمناک می‌گوید: «گربه‌ای ایرانی دارم. مدتی‌ست رفتاری عجیب از خودش نشان می‌دهد. به‌جای اینکه در توالتش ادرار کند، به‌روی جای خاصی از قالی گران‌قیمت و…

بیشتر بخوانید

لوکوموتیودوست داشتنی – داستان کوتاهی از فرانتز هسل

لوکوموتیودوست داشتنی – داستان کوتاهی از فرانتز هسل

نویسنده: فرانتز هسل (Franz Hessel) (۲۱ نوامبر ۱۸۸۰ – ۶ ژانویه ۱۹۴۱، نویسنده و مترجم آلمانی) برگردان: علی‌اصغر راشدان – فرانسه این یک داستان کوتاه مدتی است در شهری حومه‌ای‌، اما به‌هرحال توی پاریس اتفاق می‌افتد. من فقط از طریق شایعات شنیده‌ام. در جنوب شهر، ایستگاه قطاری بود، تکهٔ کوچکی که روی زمین امتداد می‌یافت. کپه‌ای خانه، باغچه‌های گیاهی، دیوارها تا روستاهای یکشنبه‌ها که رزهای فونته و رابینسون و امثالشان نامیده می‌شدند، امتداد داشتند. ایستگاه،…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – رنگِ صمیمیت

دنیای من و آدم کوچولوها – رنگِ صمیمیت

رژیا پرهام – ادمونتون صمیمی‌ترین دوست پسرک چهارسالهٔ مهدکودکم، پسرکوچولوی سیاه‌پوستی‌ است و پسرک دلش می‌خواست بداند دوستش چه احساس خاصی دارد و آیا دنیا را متفاوت از او می‌بیند یا نه؟ ایدهٔ جالبی که به ذهن پدر و مادرش رسیده بود، خریدنِ رنگ مخصوص نقاشی روی صورت بچه‌ها بود و سیاه‌پوست‌کردنِ پسرک. وقتی به مهدکودک آمد، به‌مدت نیم‌ساعت از جلوی آینه تکان نخورد! کمی بعدتر که ظاهرش برای خودش عادی شد، رفت پیِ بازی‌ها…

بیشتر بخوانید

تو را دوست دارم – شعری از ناظم حکمت

تو را دوست دارم – شعری از ناظم حکمت

برگردان: دکتر محرم آقازاده – ونکوور تو را دوست دارم چونان خوردن نان نمک‌سُود‌ه­‌ای و چونان نوشیدن جرعه‌آبی از شیر، در تب‌آلوده شبی تو را دوست دارم چونان لحظهٔ شورانگیزیْ و سراسیمگیِ بازکردن بستهٔ پستیِ سنگینِ بی‌نشان تو را دوست دارم چونان لحظه­‌های نخستین بارِ گذر از فراز دریا، و چونان چیزهایی که در دلم غوغایی می افکنند، به گاهِ  دامن‌گستردنِ تاریکی در استانبول تو را دوست دارم چونان لحظه‌ای که می‌گویم شکر، زنده‌ام ناظم…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – به‌سرعتِ گردباد یا گوجه‌فرنگی؟

دنیای من و آدم کوچولوها – به‌سرعتِ گردباد یا گوجه‌فرنگی؟

رژیا پرهام – ادمونتون با یک اتفاق ساده به این نتیجه رسیدم که چقدر راحت می‌شود تفکری نادرست را جا انداخت! تنها موردی که باید در نظر گرفته بشود، داشتن حمایت افرادی‌ست که بدون دانش لازم، شما را تأیید و از شما پیروی کنند. جامعهٔ کوچک مهدکودک من نمونه خوبی از جوامع بزرگ یا خیلی بزرگ است! چندی قبل با بچه‌ها مشغول درست‌کردن کیک و به‌هم‌زدن مواد لازم بودیم. در حینِ هم‌زدن تمرینی هم برای…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دون‌ژوان محله

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دون‌ژوان محله

مژده مواجی – آلمان خانم هرمن مشغول ریختن آشغال در زباله‌دان بیرون است که مرا می‌بیند. پولیور صورتی‌رنگش را روی شلوار کرمی‌اش انداخته است. موهای کوتاهش را که همیشه سیاه‌‌رنگ می‌کند، فرم داده است. انگار که تازه از آرایشگاه آمده باشد. مرتب و خوش‌پوش است و با اینکه هفتادوهشت سال دارد، کمتر از سنش به‌نظر می‌آید. اولین بار که خانم هرمن را دیدم، مرا به‌یاد سفیدبرفی انداخت. کافی است که با او هم‌حرف شد، به‌عنوان یکى…

بیشتر بخوانید
1 52 53 54 55 56 64