فرناز جعفرزادگان – ایران ۱ نزدیکی نزدِ یکی… یکی نزدِ نزدیکی تو نزدیک میشوی یکی نزدیکتر نزدیک هم گاهی بعید میشود تا از تو دور بمانم ********* ۲ صداها از صد گذشتند من از سدها و تاریخ گریست برای سدهای که دیگر رع نایی ندارد برای دیدار با خورشید ********* ۳ در این گرگ و میش مدام دام میچینند گرگم به هوا را دیگر هوایی نیست مدار راست داریست بر گردن روزها ********* ۴…
بیشتر بخوانیدادبیات
گفتوگوی اختصاصی با مریم رئیسدانا
سیما غفارزاده – ونکوور مریم رئیسدانا در خانوادهای فرهنگی-هنری به دنیا آمد، فارغالتحصیل رشتهٔ زبان فرانسه از دانشگاه زبانهای خارجی دانشگاه آزاد تهران و مسلط به زبان انگلیسی است. وی در اغلب حوزههای ادبیات، از جمله نگارش داستان، ترجمهٔ داستان و شعر، ویراستاری و روزنامهنگاری فعالیت کرده است. داستان کوتاه «جزیرهای در دل تهران بزرگ»، جایزهٔ ادبی صادق هدایت را، در دور دوم سال ۲۰۰۲، برای او به ارمغان آورد و در همان سال، جایزهٔ…
بیشتر بخوانیدباران کبوتر شعری از نیکی فتاحی
نیکی فتاحی – ونکوور آسمان پرواز را تکفیر کرده است ای شاخههای شکسته، ای شاهدان خموش تاریخ هبوط کبوتر را به ژنهاتان بسپارید که این سقوط مکرر خواهد شد به بیتفاوتی: از آسمان کبوتر ببارد و قدمگاهمان پیکرهای بیجان پرنده فکر من همیشه این بوده است که چگونه آسمان تن میدهد به این نفرین چگونه آسمان پرواز را به سینه میکوبد به کفر رعد؟ مگر چه میخواست پرنده جز یک قرص باد زیر بال جز…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – امید
مژده مواجی – آلمان خودم را در میان جمعیتی که در قطار بود، جا دادم. صبح زود بهسختی صندلی خالی برای نشستن پیدا میشود. در ردیف بین صندلیها ایستادم و دستگیرهای را محکم گرفتم. ایستگاه بعد زنی که روی ویلچرنشسته بود، سوارقطار شد. تنها نبود. همراه خودش کالسکهای را هم میکشید. کالسکهای که به ویلچر متصل بود. تمام جمعیتی که روبهروی درِ قطار ایستاده بودند، کنار رفتند تا برایش جا باز کنند. او هم با…
بیشتر بخوانیدجلسهٔ داستاننویسی با میهمان این نشست، مریم رئیسدانا
نیکی فتاحی – ونکوور عکسها: فریبا فرجام سهشنبه ۲۰ ژوئن، نشستی در کارگاه داستاننویسی محمد محمدعلی با حضور میهمان برنامه، مریم رئیسدانا، نویسنده و مترجم ساکن آمریکا، صورت گرفت. این نشست که با حضور جمعی از نویسندگان، مترجمان و هنرجویان ساکن ونکوور و حضور ویژهٔ داود مرزآرا و حسین رادبوی در خانهٔ فرهنگ و هنر ایران صورت گرفت، حدود سه ساعت بهطول انجامید. در نیمهٔ اول این جلسه که با معرفی و خوشامدگویی به مریم…
بیشتر بخوانیدآندره شِدید، نویسنده و شاعر فرانسوی سوری–لبنانیتبار
برگردان: غزال صحرائی – فرانسه آندره شِدید (Andrée Chedid)، شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس فرانسویزبان است. او در ۲۰ مارس ۱۹۲۰ در قاهره متولد شد. آندره شِدید دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدارس فرانسویزبان گذراند. سپس وارد دانشگاه آمریکايی قاهره شد و در ۱۹۴۲ تحصیل در رشتهٔ خبرنگاری را با موفقیت بهپایان رساند. در ۲۲ سالگی با پزشکی به نام لوئی سِلیم شِدید ازدواج کرد و بههمراه او در ۱۹۴۲ مقیم لبنان شد. یک…
بیشتر بخوانیدبه بهانهٔ روز مرد / روز پدر
مژده مواجی – آلمان نهتنها تخمهای درشت میگذاشت، آنچنان گردنش را بالا میانداخت و با ناز و ادا راه میرفت که نهتنها توجه خروس، بلکه توجه همه را بهخود جلب میکرد. با همهٔ مرغها فرق داشت. خروس فقط دور و بر او میگشت، در خاک و خُل هم که بود، برایش دانه پیدا میکرد، با پا بهطرفش پرتاب میکرد و در کنارش چنان قوقولیهای مستانهای سر میداد که صدایش تا آسمان هفتم بالا میرفت. این…
بیشتر بخوانیدگفتوگوی خانوادگی – داستان کوتاهی از داود مرزآرا
داود مرزآرا – ونکوور پدر دارد دوران بازنشستگیاش را موقرانه میگذراند. دیروز که از دکتر برمیگشتیم، گفت: «فردا باید برم مجلس ترحیم مجتبی ملکی». در طول راه ساکت بود. انگار داشت نظری به خودش میانداخت. بارانی که آسمان ونکوور تا آن لحظه برای باریدنش این دست و آن دست میکرد، بالاخره بارید و ما هم بالاخره به خانه رسیدیم. کلید را که به در میانداختم، پدر گفت: «بعد از مجتبی حالا من از همهٔ رفقام…
بیشتر بخوانیدشب داستانخوانی در نورث ونکوور
جمعهشب هفتهٔ گذشته، ۹ ژوئن، جلسهٔ داستانخوانیای با همکاری گروه فرهنگی رویش و خانهٔ فرهنگ و هنر ایران، در اتاق ۲۰۳ کاپیلانومال واقع در نورث ونکوور، برگزار شد. در این جلسه که نزدیک به ۴ ساعت بهطول انجامید، تعدادی از هنرجویان کارگاه داستاننویسی استاد محمد محمدعلی داستان خواندند، و با وجود طولانیبودن جلسه، تنها با تنفسی کوتاه، استقبال از این جلسه بسیار خوب بود. اسامی هنرجویان/نویسندگانی که در این جلسه داستان خواندند، از این قرار…
بیشتر بخوانیداگر ستاره بشوی… – شعری از فرزانه بابایی
فرزانه بابایی – ایران نقشی برآورم از کلمه که نفس نشدن را بگیرد دست ببرد بر حنجرهٔ «نه» گلوی نبودنت را بفشارد من از نفس افتادهام اما این حرف به گوشم آشنا نمیشود من پیرِ رنگِ سفیدِ موهایم شدهام اما نقش پیچدرپیچ موهایت از سرم نمیرود ستاره بشوی، محصور در اتاق چوبیات من ظلمات شب میشوم سر میکوبم به پنجرهها. در آن ظلمات مثل ماه بدرخشی من آئینهگردان میشوم، عکس چشمهایت بیافتد به…
بیشتر بخوانید