در جست‌و‌جوی بهشت – عاشقی ممنوع

در جست‌و‌جوی بهشت – عاشقی ممنوع

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران مادر و پسر با هم سوار می‌شوند. هر دو بسیار جوان‌اند و ماسک بر چهره دارند. اما چشم‌های عصبانی‌شان مشخص است. یعنی از چشم‌هایشان می‌شود فهمید چقدر خشم دارند. از طرز نشستنشان روی صندلی ماشین هم می‌شود این را فهمید. از تک‌تک رفتارشان می‌شود این را فهمید که عصبانی‌اند، که ناامید و خسته‌اند. چیزی که این روزها دیدنش اصلاً عجیب…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – رؤیاپرداز

در جست‌و‌جوی بهشت – رؤیاپرداز

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران می‌گوید هرگز نخواسته داستان زندگی‌اش را تعریف کند، بنویسد یا حتی به آن فکر کند. اگر موفق شود و از ایران برود، دوست دارد همه‌چیز را به فراموشی بسپارد. می‌گوید آدم می‌تواند فراموش کند اگر خودش بخواهد. خیلی دوست ندارد حرف بزند. اما بالاخره شروع به حرف‌زدن می‌کند. مسئله همین است. اینکه در نهایت مسافر با راننده شروع به حرف‌زدن…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – زندگی من وابسته به کابوس‌هایم است

در جست‌و‌جوی بهشت – زندگی من وابسته به کابوس‌هایم است

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران عادت داشت در مورد همه‌چیز فلسفه‌بافی کند. سال‌ها پیش وقتی برای اولین بار دیدمش، برایم بسیار جذاب بود. مدتی سعی کردیم با هم رابطهٔ عاطفی برقرار کنیم. این که می‌گویم سعی کردیم، واقعاً همین‌طور است. او برایم جذاب بود. من برایش جذاب بودم و دلمان می‌خواست کنار هم دوست‌داشتن را تجربه کنیم. اما نشد. جواب نداد. او همه‌چیز را پیچیده…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – دوست‌داشتن کافی نیست

در جست‌و‌جوی بهشت – دوست‌داشتن کافی نیست

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران تمام وزنش را رها کرد روی صندلی. از شدت خستگی یا شاید غم، نای ایستادن نداشت. وقتی نگاه مرا روی خودش دید، گفت که خسته است. خیلی خسته است. به‌ندرت مسافرهای بهشت غمگین‌اند. معمولاً پُر از امیدند و انتظار برای رفتن. برای رفتن و ساختن زندگی بهتر. وقتی یکی از مسافران بهشت مثل این زن خسته و درمانده باشد، حدس…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – شهر بزرگ

در جست‌و‌جوی بهشت – شهر بزرگ

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران حکایت زیر، حکایت آشنای دو زن تنهاست که خسته از بی‌پناهی و خسته از احساس ناامنی ابتدا از شهر کوچکشان به تهران کوچ کردند. آمدند به تهران تا خیلی چیزها را پشت سر بگذارند. اما دیدند برای رسیدن به آن امنیتی که ضامن زندگی‌شان باشد باید از این مرزها عبور کنند و فراتر بروند. حکایت دو خواهر. خواهرِ بزرگ‌تر در…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – دور، دور و دورتر

در جست‌و‌جوی بهشت – دور، دور و دورتر

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران آینه‌ام را از توی کیفم درمی‌آورم و به خودم نگاه می‌کنم. چشم‌هایم پف کرده است. چند شب است اصلاً نخوابیده‌ام. یک شب خوابم کم و زیاد شود، قیافه‌ام چنان به‌هم می‌ریزد که انگار تمام غم‌های دنیا را به صورتم دوخته‌اند. همان رژ لب کم‌رنگی را هم که هر روز صبح می‌زدم، نزده‌ام و رنگم پریده است. کیف لوازم آرایشم را…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – تاوانِ نه گفتن

در جست‌و‌جوی بهشت – تاوانِ نه گفتن

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران ماهرخ دخترخالهٔ مادرم است. بعد از چهل و دو سال آمده است ایران. سال پنجاه و هشت، همان زمانی که حجاب را اجباری کردند، از ایران رفت آمریکا. به‌سختی رفت. با مادرم خیلی صمیمی بودند و مدام در تماس. مادرم که مُرد، نتوانست بیاید. اما مدام با من و پدر در تماس بود. به من گفت دلم می‌خواهد بیایم، اما…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – خودت را بردار و برو

در جست‌و‌جوی بهشت – خودت را بردار و برو

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران سرم را رو به آسمان می‌کنم تا قطره‌های باران صورتم را تَر کنند. باران خوبی می‌بارد. با خودم فکر می‌کنم کاش این باران آلودگی و سیاهی این چند روز را بشوید و ببرد. این چند روز هوای تهران نفس‌کشیدن را سخت کرده بود. گلویم می‌سوخت. سرویس بعدی نوبت من است. زنی جوان که از دفتر مهاجرتی می‌آید. پالتو و چکمه‌های…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – نمی‌دانم آن‌هایی که می‌میرند کجا می‌روند، اما می‌دانم که کجا می‌مانند

در جست‌و‌جوی بهشت – نمی‌دانم آن‌هایی که می‌میرند کجا می‌روند، اما می‌دانم که کجا می‌مانند

به‌یاد جانباختگان پرواز ابدی ۷۵۲ آرام روانشاد – ایران بامداد ۱۸ دی ماه ۹۸ بود، شهر هنوز بیدار نشده و بسیاری از ما در خواب ناز بودیم. نمی‌دانستیم که به‌زودی قرار است یکی از هولناک‌ترین خبرهای زندگی‌مان را بشنویم. هنوز بعد از دو سال از یادآوری آن روز صبح چنان بر خودم می‌لرزم که هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا گرم کند. خبری جانکاه که پس از آن قرار نبود دیگر هیچ‌چیز شبیه قبل از آن باشد. ما خواب…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – رفتن، گریزگاه امنِ آدم‌ها

در جست‌و‌جوی بهشت – رفتن، گریزگاه امنِ آدم‌ها

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران از لحظه‌ای که سوار ماشین می‌شود، دستمال دستش است و دارد گریه می‌کند. اشک‌هایش بی‌آنکه بند بیایند همین‌طور جاری‌اند. هر چند ثانیه یک‌بار می‌گوید ببخشید و توی دستمالش فین می‌کند. سر و وضع بسیار شیکی دارد. پالتو و چکمه‌هایش جار می‌زند که از برندهای معروف و گران‌اند. وسط هق‌هق‌هایش می‌گوید: «ببخشید. حالم خیلی خیلی بد است. نمی‌توانم. دست خودم نیست….

بیشتر بخوانید
1 3 4 5 6 7 14