مجید سجادی تهرانی – ونکوور ۱ در جزیرهٔ گرنویل عصر دوشنبهٔ خلوتی بود. اواخر بهار بود و هنوز همهجا غرق گل، و کسانی که در این اولین روز هفته بیرون زده بودند، به قصد ورزش کردن آمده بودند. گروهی مرد و زن پابهسنگذاشته در زمین تنیسِ کامیونیتی سنترِ فالس کریک در حال نرمش و حرکات کششی بودند. بچهها در پارک، بازی میکردند و گروهی با دوچرخه یا پیاده مسیر کنار دریا را میپیمودند. سهشنبه قرار بود…
بیشتر بخوانیداجتماعی
ونکوور از داخل ترن هوایی (۱۲) – خلبازی
مجید سجادی تهرانی – ونکوور الیزابت، روزی که قرار بود از کار اخراج شود، برای همه صبحانه درست کرد. دوست نداشت کسی اسمش را مخفف صدا کند. اسمش الیزابت بود، نه لیز یا لیزا یا الیزا یا ایزابل یا هر چیز دیگری، فقط الیزابت. صبح آخرین چهارشنبهٔ ماه بود. جلسهٔ ماهانهٔ دپارتمان ساعت ۷ صبح و به صرف صبحانه برگزار میشد و قرار بود در آن بهجز آنکه رانندهها و بچههای انبار طبق معمول اجازه پیدا…
بیشتر بخوانیدونکوور از داخل ترن هوایی (۱۱) – من را به قایقم روی رودخانه برگردان
مجید سجادی تهرانی – ونکوور ۱ ساعت از هشت شب گذشته بود. یکی از روزهای اکتبر سراسر بارانی سال پیش بود. روزهایی که انگار حالا که به آنها نیاز داریم و چشم انتظارشان هستیم تا شاید بیایند و آتش جنگلها را خاموش کنند، با ما قهر کردهاند و هر روز خورشیدِ سرخ چون چشم خشمگین آسمان از فراز این دود ضخیم با خیرهسری به ما چشم دوخته است. بگذریم. آن روز باران تازه بند آماده بود…
بیشتر بخوانیدونکوور از داخل ترن هوایی (۸) – مصائب مادرم
مجید سجادی تهرانی – ونکوور ۱- نینوا ساعت حدود چهارونیم بعدازظهر بود. در راه برگشت از سر کار و برداشتن دخترک از مهدکودک، به برنامهٔ On The Coast رادیو CBC گوش میدادم. دو روز بود آمریکای ترامپ از برجام خارج شده بود و کفتارهایی در گوشه و کنار جهان بوی جنگی دیگر در خاورمیانه به مشامشان خورده و جشن گرفته بودند، اما در رادیوی ونکوور خبری از اینها نبود. در عوض در کلونا باز اخطار سیل داده…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – گرافیتی، هنر یا تخریبگرایی؟
مژده مواجی – آلمان قدمتی به اندازهٔ عمر بشریت دارد. انعکاسی از وقایع زندگیاند که غالباً بهصورت غیرقانونی کشیده میشوند، خود را در معرض دید همگان میگذارند و همیشه جنجالبرانگیز بودهاند.
بیشتر بخوانید