اعظم – مهرداد – مریم – داستان کوتاهی از بنفشه حجازی

اعظم – مهرداد – مریم – داستان کوتاهی از بنفشه حجازی

بنفشه حجازی – ایران بیا دیگه، مریم! می‌‌خوام نامهٔ زنتو بخونم! ولش کن! «مریم جون سلام! خوبی خانوم؟ خوشی؟ می‌‌دونم این روزها خیلی خوبی و احساس می‌‌کنی نو شدی  و زندگی تازه‌ای داری. خدارو شکر. دیدی مریمی‌، خدا بزرگه و جواب  نیاز بنده‌هاش رو می‌ده. یادته نوشتم مریمی‌ امید داشته باش، همه چی درست می‌شه؟ هان، دختر خوب؟ یه وقت ناشکری نکنی ها. فقط توی زندگی خداست که آدم رو یه لحظه تنها نمی‌ذاره. مریم…

بیشتر بخوانید

با باد رفته و در یاد مانده

با باد رفته و در یاد مانده

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور «در تمام فیلم‌ها خواسته‌ام این است که تصویری مهربان‌تر و صمیمی‌تر از انسانیت و کشورم را به نمایش بگذارم. من مثل یک درخت هستم؛ درخت به‌خاطر اینکه از زمین رشد کرده و بیرون آمده، نسبت به آن احساس مسئولیت ندارد، بلکه باید میوه، برگ و شکوفه بیاورد. من هیچ وظیفه‌ای برای تصحیح شناخت اشتباه از کشور و فرهنگم ندارم. من چه‌کسی هستم که چنین وظیفه‌ای داشته باشم. ازسوی دیگر، تعداد کسانی…

بیشتر بخوانید

در سوگ او که تنها «ده دقیقه پیرتر» از من بود…

در سوگ او که تنها «ده دقیقه پیرتر» از من بود…

ای رهروی «جاده‌های کیارستمی»، سرانجام دانستی «خانهٔ دوست کجاست»؟ «کلید» آن را «زیر درختان زیتون» یافتی؟ «طعم گیلاس» را چشیدی؟ «شیرین» بود؟ ای باارزش‌تر از «طلای سرخ»، فاخرتر از «فرش ایرانی»،… چه ناگهانی «مسافر» شدی، و بی«بلیت» به «سفر» رفتی! … «باد تو را هم برد»؟ هم‌چون «بادکنک سفید»؟… «کلوزآپ» چهره‌ات، چون «کپی برابر اصل»، هماره در یاد و نظرم خواهد ماند، «مثل یک عاشق» «من هم می‌توانم»، همانند کلاس «اولی‌ها»، «مشق شب» بنویسم، و…

بیشتر بخوانید

شفافیت ورای سیاهی آن عینک آفتابی

شفافیت ورای سیاهی آن عینک آفتابی

محمدرضا فخرآبادی – ونکوور ۱- دانشجوها داشتند کلاس درس را ترک می‌کردند. در فاصلهٔ بین دو کلاس رفتم طرف کیف و از داخل جیب آن موبایل را درآوردم و به عادت همیشگی نگاهی به صفحه فیس‌بوک انداختم. خبر تکان‌دهنده بود و غیرقابل باور. یکی نوشته بود: «غم‌انگیزترین خبر سال: عباس کیارستمی در ۷۶ سالگی در پاریس درگذشت». صفحه را پایین‌تر بردم و دیدم بقیه هم خبر مشابهی نوشته‌اند‌. دانشجوهای کلاس دوم یکی یکی وارد شدند…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – منقار اردکی

دنیای من و آدم کوچولوها – منقار اردکی

رژیا پرهام – ادمونتون خیلی خوب است که دخترکی ایرانی در مهدکودکتان داشته باشید تا هر وقت صلاح بداند، به روش خودش هوای شما رو داشته باشد. امروز به بچه‌ها گفتم بیائید دربارهٔ یک حیوان جدید یاد بگیریم، پیشنهادی دارید؟ یکی از بچه‌ها گفت: Duckbill Platypus!‎ (منقار اردکی!) اسم عجیب و غریبی بود که تا به آن‌موقع نشنیده بودم. نگاهش کردم و گفتم: Sorry sweety, I didn’t get it. What did you say?‎ (معذرت می‌خواهم…

بیشتر بخوانید

تانگویی برای «تمام فصول»

تانگویی برای «تمام فصول»

حمیدرضا یعقوبی سنت لورنزو، آرژانتین؛ سال ۱۳۶۹ خودمان بود و ۱۹۹۰ فرنگی، نشسته در قهوه‌خانه‌ای، گوش می‌سپارم به صدایی گویی غبارگرفته و از اعماق زمان برآمده، صدایی کاملاً خش‌دار از همنشینیِ سالیان با دود سیگار برخاسته از صفحهٔ گرامافونی در کنج آن محفل نوش و لابه‌لایش اصواتی درهم به‌زبان شیرین اسپانیول محلی از هم‌صحبتی مشتریان. مشتریانی همیشگی که گویی صدای گرام عادتی بر لحظه‌هایشان است؛ آهنگی مستمر شنیده. به‌زحمت با تکلم چند واژهٔ اسپانیول و…

بیشتر بخوانید

چند شعر تازه از رضا کاظمی

چند شعر تازه از رضا کاظمی

رضا کاظمی – ایران   ۱ منظرهٔ زیبایی نیست مرداب.   دلتنگیِ هزار مردِ نایی خفته در گلوی نی‌ها!   ۲ میانِ باغِ اناری لگد به درخت می‌زند کودک، می‌ریزند برگ‌ها انارها، نه. من آن کودک‌ام انارها همه تو!   ۳ میانِ تو و تو عمری‌ست معلق‌ام، انگار قایقی به‌گِل‌نشسته که نه در آب می‌رود نه بر آب!   ۴ آزادی تنهاییِ مکرر است مثل رهاشدن یک زندانی وقتی آن‌سوی میله‌ها کسی به انتظارش نیست!…

بیشتر بخوانید

داداش بزرگه

داداش بزرگه

رحمان چوپانی – ایران  داداش گفت: «بنویس هیچ چیزی مثل توصیه‌های یک خونوادهٔ دلسوز و صمیمی‌ نمی‌تونه تو انتخاب همسر به آدم کمک کنه».  بعد پتوشو رو سرش کشید و گفت: «چراغو خاموش کن لطفاً!» خیلی وخته که داداش شبا قبل از خوابیدن با من حرف می‌زنه. من حرفاشو تو دفتر یادداشتم می‌نویسم. گاهی وختا هم اتفاقایی رو که تو خونه می‌بینم می‌نویسم؛ حرفای مامان و بابا، یا عزیز و آبجی. معلم انشامون یه روز…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – کارشناسان فیس‌بوکی

جوالدوز – کارشناسان فیس‌بوکی

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. تو شمارهٔ قبلی براتون گفتم که چی شد سر از بندرعباس در آوردیم. نکتهٔ جالب اینه که اون روزا و تو اوج درگیری‌های جنگ، یکی از امن‌ترین شهرهای منطقهٔ جنوب، بندرعباس بود. اما برای ما که از آب و هوای معتدل اصفهان و کوچه‌های چهارباغ و زاینده‌رود کوچ کرده بودیم، بندرعباس چیزی شبیه جهنم بود. خیلی طول کشید که با گرما و شرجی کنار بیایم، اما الان که در…

بیشتر بخوانید

رسیتال پیانو، پایانی موزیکال بر دوره‌های آموزشی استودیو آرت‌اسپات

رسیتال پیانو، پایانی موزیکال بر دوره‌های آموزشی استودیو آرت‌اسپات

سیما غفارزاده عصر شنبه ۱۸ ماه ژوئن رسیتال پیانوی هنرجویان استودیوی آرت‌اسپات، در کلیسای سنت‌لورنس واقع در شهر کوکئیتلم برگزار شد. استودیوی آرت‌اسپات چندسالی‌ست که توسط آقای رهام بهمنش در شهر پورت‌مودی تأسیس شده و در این مدت توانسته است حضوری موفق در جامعهٔ ایرانی مترو ونکوور داشته باشد. برای شرکت در این برنامه از خانه خارج می‌شوم. رسیدن‌ام به محل برنامه خود حکایتی‌ست که البته نقلش در این یادداشت جایی ندارد؛ فقط همین‌قدر بگویم…

بیشتر بخوانید
1 124 125 126 127 128 132