نگاهی به «شهر کریستال»*، تازهترین مجموعهداستان مریم رئیسدانا، نویسنده، شاعر و مترجم ساکن آمریکا
فریبا حاجدایی – ایران
کتاب «شهر کریستال» اثر دست «مریم رئیسدانا» بسیار خوشآبورنگ چاپ شده است. در مقدمه از نویسنده و همهٔ کارهایی که انجام داده، دانشگاهی که رفته، ترجمهٔ دو سند بکر مربوط به صادق هدایت، دو زبان خارجی که بهخوبی به آن مسلط است، ترجمهٔ اشعار ژاک پرهوِر و مجموعهداستان قبلیِ مریم رئیسدانا «عبور» و کارهایی که برای غم نان انجام داده و… و… میخوانیم تا میرسیم به اولین داستان مجموعه با نام «نقطهٔ روز».
هیچ توجه کردهاید روز، این مظهر شفافیت و پاکی، فقط یک نقطه دارد و شپش، این خونخوار کثیف، هزاران نقطه؟ این یعنی ما آدمیزادگان خواسته و ناخواسته شپش را بر سرمان جا میدهیم و با هزار وقاحت «پاکی و روشنیِ» روز را متهم میکنیم! این داستان پر است از اشارات فرامتنی که بهخوبی در داستان نشستهاند و به پیشبرد آن کمک میکنند. از رمان «آهستگی کوندرا» نقل شده، «عشق در آهستگی»، شکل میگیرد. میگیرد واقعاً؟ در تمامی آن آهستگی و کشآوردنِ زمان چیز بیشتری از معشوق خود درمییابیم؟ سؤالی که داستان پاسخی برایش دارد. داستان زنِ حلقهبهگوش با ریتمی کند و نقاشیوار شروع میشود و بهسرعت دوندهٔ دو صد متر رو به خط پایان میدود و اینجاست که ترکیب فرم و محتوا بهخوبی شکل میگیرد. این داستان یکی از نگینهای کتابی است که نگین هم کم ندارد.
اتفاقی افتاده، اتفاق وحشتناکی افتاده. داستان دیالوگمحور «اِیبل» لابهلای صحبت دو نفر از این اتفاق وحشتناک میگوید. داستانی جمعوجور و بدون حشو و اضافات. گاهی مرگ آدمِ بدِ زندگانی ما تنها چاره است، ولی هست؟ تنها چاره است؟ یعنی ردپای او در زندگانی ما نمیماند؟
رز بنفش رنگ گلی خاص و چشمگیر است که میتواند حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد. این گل نمادی از جادوشدن، شگفتی، شکوه و راز است و در داستان «رز بنفش» این رز یادگار یک امیر شاهنشاهی است که دخترش روی آن بالا میآورد و زنِ واکریاش از استیصال رو به دخترش مینالد: «روی یادگاری بابات!»
آدمهای این خانواده از کشور و مأمن خود فرار کردهاند و گویی روزگار استفراغشان کرده در جایی توی کالیفرنیا، لس آنجلس. آنها گیجاند، پریشاناند، هیچکساند. و اینهمه آیا برای این نیست که از اساس هم هیچکس بودهاند؟ داستان تکاندهندهای است. بخوانید و خود پاسخ بدهید.
داستان «شهر کریستال» رد پای پررنگی از داستان «رز بنفش» را دارد. انگار این دو داستان بهنوعی یک داستاناند از دو منظر. زنی که دستیدستی نه تنها خودش را به فنا داده بلکه دختر و همسرش را هم به قعر کشیده و حالا دست به دامن قایق نجات دو برادرش شده است و دارد آنها را هم با خود به پایین میکشد. این داستان مرا به یاد گفتهٔ معروف چخوف میاندازد: دوستانِ من بد زندگی میکنید، اینگونه زیستن شرمآور است!
چه میزان صادقیم؟ اصلاً صداقت آنگونه که کانت گفته جزء اصلی حیات اجتماعی است؟ جای دروغ مصلحتآمیز کجاست؟ چه کنیم با راست فتنهانگیز؟
داستان «مهتاب» با طرح پرسشهای اینچنینی خوب ذهن را غلغلک میدهد. داستان را که تمام میکنی، نیاز داری بنشینی و حسابی با خودت و ذهنت کلنجار بروی.
«فصل ناتمام» رابطهٔ عاشقانه دو نفر را بهتمامی بازنمایی میکند. دو نفری که یک جان در دو بدناند، ولی زورشان به سنت و والد و والده نمیرسد. تلخ است، ولی حقیقی است. رومن رولان در «جان شیفته» میگوید: «زنان و مردان یک نسل همتاریخ و همزمان نیستند، گاهی مردان پیش میافتند و گاه زنان.» در این داستان میبینیم سعید با همهٔ عشقی که به افسانه دارد چون هنوز پایش در لجنِ سنت گیر کرده دودستی خوشبختی و خوشی خود و افسانه را تقدیم سنت میکند.
تا دردِ فقر را تا مغز استخوانت نچشیده باشی، بعید است در لحظهلحظهٔ زندگیات با انصافخواهی و عدالتطلبی دست در آغوش بشوی، حتی اگر مادر باشی و غریزه به تو حکم کند هوای فرزندت را داشته باشی، باز فقر که از در درآید عشق مادری را فراری میدهد. داستان «هاتداگ کاسکو» ظریف و ژرف به این مقوله میپردازد.
فَراداستان یا فراروایت (metanarrative) که داستان انعکاسی هم خوانده میشود، گونهای از داستان است که خودآگاهانه توجه خواننده را به داستانیبودن متن جلب میکند. در روایتشناسی نیز، فراروایت روایتی است که به خودش اشاره دارد یا بهاصطلاحی خودارجاع (self-referential) است؛ روایتی دربارهٔ روایتکردن. اگر روایتی توجه خواننده را به داستانیبودن متن یا به عمل آفرینش داستان جلب کند، متنی فراروایی به وجود میآید. فراروایت به روشهای گوناگون خواننده را از دنیای داستان جدا میکند؛ گاهی ماهیت خیالی یا ساختگی متن را به خواننده یادآور میشود و گاهی پشتصحنهٔ متن را وارد روایت میکند تا توجه مخاطب به امر روایتگری جلب شود. فراروایت ممکن است به مراحل شکلگیری خود اثر اشاره کند یا بهطور کلی به شیوههای داستانگفتن و روایتگری بپردازد. داستان «جزیرهای در دل تهران بزرگ» از این دست داستانهاست. فراداستان یا فراروایتی که چون بمبِ خمسهخمسه در دل خواننده میترکد و کاسهٔ چهکنمی را که تکتک ما آدمیزادگان در دست گرفتهایم به یادمان میآورد و باز نقلقول دیگری از رومن رولان را در ذهنمان زنده میکند: در دنیا عدالتی نیست، چنین کشفی یا روح را برای همیشه زبون میکند و یا بلندمرتبهاش میسازد.
داستان «میان دیوار» چنان تلخ و چنان واقعی است که دلت میخواهد زیر میز بزنی و بگویی که دیگر بازی نمیکنی. بگویی دلت نمیخواهد پیچیدگیهای دنیا را ببینی و ترجیح میهی دنیا فقط از شکلات و آبنبات برایت بگوید. دستمریزاد، مریم جانِ رئیسدانا.
آخر چقدر نامردی تو «سیامک»! گاهی فقط میروند و گاهِ دیگر میروند و رسم مردانگی را هم با خود میبرند. مردِ داستان «سامسارا» از دستهمردان گروه دوم است. آخر چطور اینقدر نامردی تو سیامک؟
کیست که در ایران کتاب چاپ کرده باشد و در ذهنش روی ناشر محترمش بالا نیاورده باشد. فضای کثیفی است فضای نشر در ایران. داستان «شهرت» این فضا را نقاشی کرده، بوی مرد و مردسالاری در فضای نشر را.
بهراستی کیست که «رقص باهاری» با آقای تنهایی را تجربه کرده باشد و او را پس بزند. وقتی از تمامی «تنها» بلا برمیخیزد، چه همنشینی بهتر از آقای تنهایی؟
برشی از یک رابطهٔ تمامشده. فرزندی که چون «لکه خون» خشکیدهای بر زمین پخشیده. مردی که از مردانگی تنها هورمون تستوسترونش را دارد و زنی که عمه هم باشد برای بچهٔ برادرش کاری نمیکند.
بهشت زیر پای مادران است، بهشت زیر پای هر مادری نیست. داستان «خط قرمز» داستان دو مادر است. داستان دو رویکردِ مادری است. داستان نیست، خودِ زندگی است.
«نازی مگه بدون عشق میشه زندگی کرد؟… فقط تصور کن روزها، شبها، ماهها و سالها توی انسان روی هم تلنبار بشن، بعد خودت با چشم خودت میبینی داری زیرشون دفن میشی، خفه میشی.» اینها را بهروز به نازی گفته بود.
نازی به مریم گفت: «دیگر تمام امید من شده بهروز، بعد تو».
نازی تّلی شده است، روزگار از او زنی تریاکی ساخته. آیا این داستانِ زن علیه زن است، عمه علیه نازی و بعد عمه علیه دوقلوهای دخترِ نازی و یا داستان ونداد است که زمانه از او خروسِ نری ساخته و یا داستان روابط اجتماعی است که ایجاد شده و جز آبِ چشمی برای زن و زنان این دیار به بار نیاورده است. داستان «کلاهگیس» نقطهٔ ختامی است بر جاریِ داستانهای کتابی که در روح و روانِ هر خوانندهای خانه میکند.
*نسخهٔ چاپی این کتاب را میتوان از کتابفروشی پانبه در داونتاون ونکوور، بهصورت حضوری و آنلاین با امکان ارسال به تمام نقاط دنیا و همچنین از طریق وبسایتهای مشهور فروش کتاب در کشورهای مختلف خریداری کرد. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب با فرمت ایپاب و چیدمان سیال متن روی پلتفرمهای Apple Books و Google Play Books تنها با یک کلیک در ۷۰ کشور جهان در دسترس است.
برای خرید نسخههای چاپی و الکترونیکی کتاب از لینک زیر دیدن کنید: