دنیای من و آدم کوچولوها – راز خانوادگی

رژیا پرهام – تورنتو

امروز اولین روز هفته است و با بچه‌ها در مورد اینکه آخر هفته‌ای که گذشت چه‌کار کردیم، گپ زدیم.  هر کدام از فسقلی‌ها حرفی زدند و نوبت به دخترک پنج‌ساله رسید که گفت:

We did some things too, but I can’t talk about those things!‎

(ما هم یه کارهایی کردیم، ولی من نمی‌تونم در موردشون صحبت کنم.)

دوستانش با تعجب نگاهش کردند. دخترک توضیح داد:

I would love to talk about those things, but I can’t!‎

(خیلی دلم می‌خواد دربارهٔ اون کارها صحبت کنم، ولی نمی‌تونم.)

دوستش دلیلش رو پرسید. دخترک گفت:

Because it’s a family secret and we promised that no one has to say a word about it to anyone else.‎

(چون این یه راز خانوادگی‌ست و همهٔ ما قول دادیم که هیچ‌کس حتی یک کلمه‌ش رو به کس دیگه‌ای نگه.)

دوستش معصومانه گفت:

I understand! You better don’t say a word. otherwise your mom and daddy and your sister will get upset.‎

(می‌فهمم. بهتره چیزی در موردش نگی، چون در غیراین‌صورت پدر، مادر و خواهرت ناراحت می‌شن.)

دخترک کمی فکر کرد و جواب داد:

It’s not about them, it’s about me! If I say a word, then I won’t have a family secret anymore!‎

(مسئله، اون‌ها نیستند. مسئله، خودمم. چون اگه یه کلمه از اون موضوع رو بگم، دیگه رازی خانوادگی نخواهم داشت.)

و با توجه به شناختم از خانوادهٔ دخترک، حدس می‌زنم این موضوع نوعی بازی و در واقع برنامه‌ای خوب و هدفمند باشد برای آموزش و تقویت حسِ ارزشمند رازداری در شخصیت دخترکشان.

ارسال دیدگاه