دنیای من و آدم کوچولوها – کُرهٔ دوست‌داشتنی!

رژیا پرهام – تورنتو

امروز هوا خوب بود. به یاد قدیم‌ها قالیچه‌ای کوچک و سبک برداشتم، توی حیاط روی چمن‌ها پهن کردم و نشستم. کتاب «کافه پیانو» را که از دوستم امانت گرفته بودم، باز کردم و شروع کردم به خواندن. بهروز با فاصلهٔ کمی مشغول مرتب کردن چمن و سنگ‌های حیاط بود. 

از آنجایی که بین خانهٔ ما و همسایه‌ها دیواری نیست و حصار فلزی ظریفی کشیده شده، دیدار دختربچه‌های کره‌ای همسایه از اتفاقاتی است که حتماً در یک روز خوب پیش می‌آید. با بچه‌ها گپ می‌زدم که تلفنم زنگ خورد، چند دقیقه‌ای صحبت کردم و بعد گوشی را کناری گذاشتم که هم‌زمان توپ دختر همسایه افتاد توی حیاط ما. من و بهروز هر دو به سمت توپ رفتیم که دخترک پرسید می‌شود خودش بیاید و توپ را ببرد؟ گفتم حتماً! درِ حیاطمان قفل ندارد، به‌راحتی آن را باز کرد، آمد و توپ را برداشت و کنار من ایستاد. از روز تعطیلش پرسیدم که تا اینجا خوش گذشته؟ گفت خوب بوده. پرسید: «تو کشور کره رو دوست داری؟» گفتم: «بله. دو همکار کره‌ای خوب داشتم و حالا هم همسایه‌های کره‌ای خوب و همین دلایل کفایت می‌کنند که کره رو هم دوست داشته باشم.» گفت: «خیلی خوبه، ولی یه دلیل دیگه رو فراموش کردی.» گفتم: «چه دلیلی؟» اشاره‌ای به موبایل سامسونگم که آن کنار بود کرد و گفت: «اینکه محصول کره رو هم استفاده می‌کنی.» خندیدم و گفتم: «حق با توئه.» لبخندی زد و خداحافظی کرد. قبل از اینکه از در بیرون برود، گفت: «راستی، ماشین دوستت هم از محصولات کره‌ست. همون که هیوندای داره.» با اینکه می‌دانستم، پرسیدم: «واقعاً؟! چه خوش‌شانسی تو که با اینکه دور از کره هستی، می‌تونی همچنان با دیدن محصولات اون خاک به سرزمین مادری‌ت افتخار کنی و خوشحال باشی.» سرش رو بالا گرفت و گفت: «همین‌طوره!»

ارسال دیدگاه