دنیای من و آدم کوچولوها – مو کشیدنِ تصادفی

رژیا پرهام – تورنتو

بچه‌ها مشغول بازی بودند که یک‌هو صدای گریهٔ دخترک بلند شد…

نزدیک رفتم، دستش را روی سرش گرفته بود و اشک می‌ریخت. پرسیدم: «می‌خوای بغلت کنم؟» می‌خواست. 

نگاهی به سرش انداختم، مشکل خاصی نبود. خیلی آرام گفتم: «چه اتفاقی افتاد؟» دخترک با گریه به پتوی زردرنگ بچه‌گانه‌اش که گوشه‌ای افتاده بود، اشاره کرد و با هق‌هق گفت: «بِلَنکی (پتویی) موهام رو کشید!» 

پسرک که نزدیک من ایستاده بود و تماشا می‌کرد، سرش را به‌علامت تکذیب تکان داد و گفت: «نه رژیا! من دیدم، وقتی پتو روی سرش بود، دوستش موهاش رو کشید!»

دخترک گریه‌اش را متوقف کرد، نگاهی ناباورانه به دوستش انداخت و بعد از چند ثانیه دوباره اشکش سرازیر شد و گفت: «اون دوستمه، بهترین دوستم. پس هیچ‌وقت موهای منو نمی‌کشه.» و تکرار کرد: «بلنکی موهام رو کشید!»

پسرک ول‌کن نبود، نگاهی به دخترک دیگر انداخت و گفت: «تو موهاش رو کشیدی. من دیدم!»

دوستش با قیافه‌ای پشیمان و لب و لوچه‌ای آویزان گفت: «درست می‌گه، من موهات رو کشیدم و متأسفم.»

دخترک که گریه‌اش رو به اتمام بود، با چشمانی گرد و متعجب دوستش را نگاه کرد و گفت: «ولی مطمئنم عمداً این کار رو نکردی، درسته؟» 

دوستش جواب سؤالش را نداد و گفت: «من نمی‌خواستم موهات درد بگیره، فقط خواستم موهات رو بکشم!»

دخترک نگاهی به من انداخت و گفت: «می‌بینی رژیا، تصادفی بوده! بهت گفتم که اون بهترین دوستمه. اتفاق بوده و اتفاق همیشه می‌افته، مادرم می‌گه.»

با خودم فکر کردم وقتی نخواهی باور کنی دوستت آزارت داده، مو کشیدن می‌تواند تصادفی‌ترین اتفاق دنیا باشد.

ارسال دیدگاه