سلسله داستان‌های مهاجرت به کانادا – مردودی درخواست مجوز کار – قسمت دوم

قسمت اول این مطلب را در اینجا بخوانید

امیرحسین توفیق – ونکوور

مشاور مهاجرت ایمیلی به فرهاد زد و از او خواست تا با او تماس تلفنی بگیرد. فرهاد هم بلافاصله تماس گرفت و مشاور مهاجرت قضیهٔ دریافت ایمیل را برایش شرح داد و اعلام کرد که پروازش را به تأخیر بیاندازد تا با کارفرما تماس بگیرد و ببیند مشکل کجاست و راهکار چه می‌تواند باشد.

فرهاد عملاً زبانش قفل شده بود و پس از چند دقیقه که به خود آمد، از مشاور پرسید: «احتمال داره که بتونیم با همین پرواز بریم کانادا؟ آخه چی شده؟ من زندگی‌ام رو هواست. یک کاری بکنید.»

مشاور مهاجرت تنها کاری که می‌توانست انجام دهد این بود که از فرهاد بخواهد صبور باشد تا بتواند از راه درست وارد شود: «متأسفانه امکانش نیست که با پرواز ده روز دیگه برید کانادا، چون ویزای شما باطل شده و اگر هم به‌فرض از تهران خارج بشید، در کشور سوم که پرواز مستقیم به کانادا دارید، جلوتون رو می‌گیرن یا در خوشبینانه‌ترین حالت، اگر به کانادا هم برسید، در فرودگاه با مشکل زیادی مواجه می‌شید. برای همین لطفاً پرواز خودتون رو حداقل یک ماه دیگه عقب بندازید تا من هم از این طرف دنبال کنم. مطمئن باشید تمام تلاشم رو می‌کنم، شرایط شما کاملاً قابل درکه، اما هیچ چاره‌ای نیست. پس لطفاً صبور باشید و اجازه بدید من قضیه رو دنبال کنم. من به‌طور مرتب شما رو در جریان کارها قرار می‌دم.»

فرهاد پرسید: «لحن آفیسر ظاهراً کمی تند بود و من اصلاً دلیلش را متوجه نمی‌شم. مگر من چی‌کار کردم؟»

«ببینید. آفیسر مشکوک شده که این شغل، شغلی واقعی نیست و شما با زدوبند اون رو گرفتید و اگر ما نتونیم ثابت کنیم که شغل واقعی بوده، طبق قانون شما Misrepresentative می‌شید و معنی‌ش اینه که تا ۵ سال حق ورود به کانادا و اقدام برای مهاجرت ندارید و بعدش هم شرایط اصلاً راحت نخواهد بود. در حال حاضر، تنها دغدغهٔ من اینه که شما رو از Misrepresentative شدن رهایی بدم و به هیچ چیز دیگه‌ای هم فکر نمی‌کنم. استعفا دادن شما، رهن دادن خونه‌تون، و هر اونچه انجام دادید، در اولویت دومه برای من. امیدوارم متوجه باشید که چی عرض می‌کنم.»

«پس لطفاً بنده رو در جریان قرار بدید، چون می‌دونم که نمی‌تونم آروم بگیرم؛ احساس می‌کنم زندگیم رو باختم.»

«خواهش می‌کنم به روال عادی زندگی‌تون ادامه بدید. هر آنچه در توانم باشه براتون انجام می‌دم، اما نمی‌دونم که چه زمانی به نتیجه خواهم رسید. امیدوارم قضیه اون‌طوری که انتظارش رو دارم، طی بشه.»

مشاور مهاجرت پس از خاتمهٔ تماس تلفنی‌اش با فرهاد، با کارفرما تماس گرفت و مورد را برای ایشان توضیح داد و اصل قضیه را از ایشان جویا شد.

کارفرما ضمن اظهار ناراحتی و تأسف از مشکل پیش‌آمده و ذکر اینکه اصلاً فکر هم نمی‌کرده که کار بدین صورت رقم بخورد، بدین ترتیب داستان را شرح داد:

«ما چندین ساله که این بیزینس رو در این محل دایر کرده‌ایم و از ابتدای امسال، تصمیم گرفته بودم که به محل بزرگ‌تری نقل مکان کنیم، چون این محل فعلی با توجه به رشد روزبه‌روز این بیزینس، واقعاً کوچک بود و ماه‌ها دنبال محل دیگه‌ای بودیم که بالاخره پیدا کردیم. الان هم چندین ماهه که دنبال گرفتن مجوز‌های لازم برای محل جدیدیم و قانوناً باید بسته شدن بیزینس رو در این محل اعلام می‌کردیم تا مشکلی برای مشتریانمون ایجاد نکرده باشیم و بازخورد بدی بابت اینکه به محل کار ما مراجعه کنند و با در بسته مواجه بشن، نداشته باشیم. از طرفی، در این مقطع کاملاً فرهاد را فراموش کرده بودم و تصور می‌کردم که ویزا گرفته و همین روزها به کانادا میاد. من اصلاً روی فرهاد حساب کرده بودم که در محل جدید مشغول بشه، اما ظاهراً قانون مهاجرت متفاوته و من اطلاعی نداشتم. الان بفرمایید که من چی‌کار باید بکنم.»

«ای کاش زمانی که قصد جابه‌جایی داشتید، با من مطرح می‌کردید. اون زمان راهکار خودش را داشت. متأسفانه ویزای فرهاد رو باطل کرده‌اند و الان من یک‌سری مدارک و نامه از شما نیاز دارم که همین مواردی رو که فرمودید، برای فرهاد و آفیسر بنویسید و به‌همراه مدارکی دال بر اینکه بیزینس شما تعطیل دائمی نشده و فعال‌اید، برای آفیسر ارسال کنیم. امیدوارم آفیسر خوبی داشته باشه و متقاعد بشه و فرهاد رو Misrepresentative نکنه که زندگی این بنده خدا به‌خاطر یک اهمال‌کاری، از هم می‌پاشه.»

«من واقعاً عذرخواهی می‌کنم و اصلاً نمی‌دونستم این‌کار که اصلاً فکر نمی‌کردم ربطی به فرهاد و پرونده‌اش داشته باشه، این‌طوری دردسر ایجاد کرده. لطفاً هر چه نیاز دارید، بفرمایید تا انجام بدم.»

«حتماً، فقط سی روز بیشتر فرصت نداریم. البته برای یک‌سری مدارک تصور می‌کنم به وقت بیشتری نیاز داریم تا آماده کنیم. من فردا برای آفیسر ایمیل می‌زنم و درخواست فرصت بیشتر می‌کنم.»

«ممنون. هر کاری رو که من باید انجام بدم، بفرمایید.»

مشاور مهاجرت با فرهاد تماس گرفت و داستان پیش‌آمده را تعریف کرد و سعی کرد توضیح دهد که چه اتفاقی ممکن است بیافتد، اما کمی سربسته که فرهاد نگران‌تر از آن نشود.

تشریح قانون و آنچه ممکن است اتفاق بیافتد، اغلب برای متقاضیان سخت است و مشاور مهاجرت و فرهاد هر کدام به این قضیه از دو جنبهٔ متفاوت نگاه می‌کردند. مشاور مهاجرت عمیقاً نگران ممنوع‌الورود شدن فرهاد بود و فرهاد نگران بلاتکلیفی‌اش که مشاور مهاجرت هم تنها سعی می‌کرد آرامش کند.

روزها از پی هم می‌آمدند و مشاور مهاجرت نیز شدیداً به‌دنبال آماده‌سازی مدارک مورد نیاز برای ارسال به سفارت کانادا در آنکارا بود به امید آنکه به هدفش برسد؛ یعنی جلوگیری از Misrepresentative شدن موکلش.

قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید

ارسال دیدگاه