پروژهٔ اجتماعی (۳۴) – جهنمی ساختگی بر روی زمین

پروژهٔ اجتماعی (۳۴) – جهنمی ساختگی بر روی زمین

مژده مواجی – آلمان اولین بار که او را دیدم، در جلسه‌ای شبانه بود که شهرداری منطقه برای زنان مهاجر در یکی از شهرک‌های اطراف هانوفر تدارک دیده بود. قرار بود در آن جلسه خودم و همکارم پروژۀ اجتماعی‌مان را معرفی کنیم تا زنان را برای جذب در تحصیل و اشتغال در آلمان حمایت کنیم. پس از اتمام جلسه با دخترش به طرفم آمدند و هم‌صحبت شدیم.  دخترش مشغول یادگیری زبان بود و می‌خواست در دانشگاه…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۳۳) – مجازات ۸۰ ساعته

پروژهٔ اجتماعی (۳۳) – مجازات ۸۰ ساعته

مژده مواجی – آلمان در اسکان پناهجویان، واردِ اتاق کارم شدم. داشتم لپ‌تاپ را روشن می‌کردم که وارد اتاق شد. چند هفته‌ای می‌شد که این خانوادۀ جوان چهارنفره از شهر دیگری به هانوفر انتقال پیدا کرده بودند. پدر خانواده تا حدی می‌توانست آلمانی صحبت کند و هرگاه عاجز از مکالمه با من بود، به انگلیسی که روان صحبت می‌کرد، متوسل می‌شد.  این‌بار، پدر خانواده خودش تنها بود، برخلاف دفعات قبل که با همسر و دو کودک…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۳۲) – معصومه و زجر یادگیریِ زبان

پروژهٔ اجتماعی (۳۲) – معصومه و زجر یادگیریِ زبان

مژده مواجی – آلمان هنگامی که طالبان پسر معصومه را کشت و همسرش را تهدید به مرگ کرد، آن‌ها با گروهی به ایران و بعد به آلمان فرار کردند. فقط فرار از خشونت و رسیدن به مکانی امن مهم بود، بدون هیچ‌گونه تصوری از سختی‌های زندگی در کشور میزبان. به اسکان پناه‌جویان رفتم تا با معصومه و همسرش برای ثبت‌نام کلاس زبان آلمانی برویم. اسکانی که یک مجتمع بزرگ کانتینری سه‌طبقه بود. پس از آنکه مأمورانِ…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۳۱) – وحشت از خانۀ جنگلی

پروژهٔ اجتماعی (۳۱) – وحشت از خانۀ جنگلی

مژده مواجی – آلمان تازه به اتاق کارمان در شهرک حومهٔ هانوفر وارد شده بودم و داشتم لپ‌تاپ را روشن می‌کردم تا کار را شروع کنم، که مشاور اجتماعی وارد اتاق شد و با لحنی که ضرورت در انجام کارش را می‌‌شد دید، گفت: – خواهش می‌کنم به اتاقم بیا که نیاز فوری به کمکت دارم. باید موضوعاتی مهم را به فارسی به مراجعان توضیح دهیم.  با هم به اتاقش رفتیم. زن باردار و مرد همراه…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۳۰) – قد قد قدای مرغ و «مردی به نام اوه»

پروژهٔ اجتماعی (۳۰) – قد قد قدای مرغ و «مردی به نام اوه»

مژده مواجی – آلمان با هم احوالپرسی کردیم. حال‌واحوال مادرش را پرسیدم. مادری مسن که اغلب به محل کارمان مراجعه می‌کرد. – مادرم امروز قصد دارد که به ساعت مشاورهٔ شما مراجعه کند. گفتم: – همکار مراکشی‌ام که با او می‌تواند عربی صحبت کند، مرخصی است و هفتهٔ دیگر برمی‌گردد. اگر مادرتان بخواهد امروز بیاید، باید با شما باشد که ترجمه کنید.  با صدایی که تا حدی هیجان در آن نهفته بود، ‌گفت: – مادرم می‌خواهد…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۲۹) – دختری که هم پدر است، هم مادر و هم خودش

پروژهٔ اجتماعی (۲۹) – دختری که هم پدر است، هم مادر و هم خودش

مژده مواجی – آلمان مدت‌ها بود که به ساعت‌های مشاورۀ ما مراجعه نکرده بود. آخرین اطلاعی که از او داشتیم این بود که دورۀ تکنسین آزمایشگاه را می‌گذراند و حدس ‌می‌زدیم که باید سخت درگیر یادگیری و درس خواندن باشد.  در تعطیلات تابستان تلفن زد، خبر داد که می‌خواهد با همکارم وقت مشاوره بگیرد و به‌خاطر انجام کار اداری به ما مراجعه کند. وارد اتاق که شد، مانند همیشه خوش‌برخورد و صمیمی بود. زن جوان بیست‌ساله‌ای…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۲۸) – از چندهمسری تا بی‌همسری

پروژهٔ اجتماعی (۲۸) – از چندهمسری تا بی‌همسری

مژده مواجی – آلمان دو تا زن داشت. ازدواجشان ثبت شده بود و از هر کدام سه فرزند داشت. همه با هم از کشوری که درگیر جنگ و ویرانی بود به آلمان، مکانی امن، پناه آورده بودند. اما در این مکان امن، تنها یک همسر ثبت‌شده به روی کاغذ را به رسمیت می‌شناخت. او با خودش می‌گفت؛ «بعضی از مردهای اروپایی‎ هم تک‌همسر نیستند. تنها تفاوتی که با من دارند، این است که روابطشان با زن…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۲۷) – انعطاف و واقع‌بینی

پروژهٔ اجتماعی (۲۷) – انعطاف و واقع‌بینی

مژده مواجی – آلمان همراه با مرد مسن آلمانی که به‌طور داوطلب به امورات اداری خانواده کمک می‌کرد، وارد اتاق کارمان در شهرک اطراف هانوفر شدند. مرد مسن سر صحبت را باز کرد: – به‌نظر من او باید سریع وارد بازار کار بشود. آخر تا کِی باید کلاس زبان برود؟ دو سال است که به کلاس زبان می‌رود. وکیلش به او گفته اگر بخواهی وضعیت اقامتت تثبیت شود، دو تا امکان داری؛ یا دورۀ تخصصی سه‌ساله…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۲۶) – گسستگی نقش سنتی زن و مرد

پروژهٔ اجتماعی (۲۶) – گسستگی نقش سنتی زن و مرد

مژده مواجی – آلمان – الان می‌خواهم به دفترتان بیایم. هستید؟ داشتم از در محل کار بیرون می‌رفتم که زنگ زد. جواب دادم: – امروز ساعت مشاورۀ ما تمام شده است. هفتۀ آینده که دوباره برای مشاوره در شهرک شما هستیم، بیایید. – هفتۀ آینده دیر است.  احساس کردم که باید موردی خیلی ضروری باشد. لحن غمگین صدایش حاکی از حال و احوالش بود. پرسیدم: – موافق‌اید که فردا صبح تلفنی صحبت کنیم؟ – فردا صبح…

بیشتر بخوانید

در جامعه‌ای مثل ایران افراد رنگین‌کمانی نامرئی‌اند

در جامعه‌ای مثل ایران افراد رنگین‌کمانی نامرئی‌اند

گفت‌وگو با ژاله م. از اعضای گروه تازه‌تأسیس «بنی آدم» دربارهٔ فعالیت‌هایشان برای آوردن یک زوج همجنس‌گرای ایرانی به کانادا از طریق برنامهٔ اسپانسرشیپی خصوصی رسانهٔ همیاری – ونکوور به‌تازگی باخبر شدیم که تعدادی از هم‌وطنان ساکن ونکوور بزرگ به‌‌همراه تعدادی از غیرایرانیان گروهی به نام «بنی آدم» تشکیل داده‌اند تا به یک زوج پناهجوی همجنس‌گرای ایرانی‌ کمک کنند هر چه زودتر بتوانند وارد کانادا بشوند. در گفت‌وگو با یکی از اعضای گروه «بنی آدم»،…

بیشتر بخوانید
1 7 8 9 10 11 13