مژده مواجی – آلمان قبل از شروع کوچینگ شغلی برایش از آشپزخانۀ محل کار دمنوش بابونه آوردم. مدتی بود که چندین درد پیاپی گریبانگیرش شده بود. هموروئید، سنگکلیه و کمردرد. همین دردها که باعث غیبت او میشد، روند کاریمان را کمی کُند کرده بود. حالش را پرسیدم. دستی به موهای نیمهبلندِ سیاهِ صافش کشید و با دست دیگرش کیسۀ دمنوش را در فنجان تکان داد. چهرۀ مهتابیرنگش با آرایش ملایمی که داشت بهطرف من چرخاند و…
بیشتر بخوانیدپناهندگان
پروژهٔ اجتماعی (۸۰) – سنتشکنِ غمگین
مژده مواجی – آلمان شمارۀ ناشناسی به موبایلم دوبار زنگ زده بود و من در دسترس نبودم. تا به او زنگ زدم، پرسید: – مرا به یاد میآورید؟ من سمانه هستم. قبل از اینکه نامش را بگوید، صدایش را شناختم. سورپرایز خوبی بود. – فراموشت نکردم. مدتهاست که از تو خبری نداشتم. با خوشحالی گفت: – مدتها بود که دنبال شما میگشتم. شمارۀ موبایلتان را گم کرده بودم، تا اینکه چند روز پیش پیدا کردم. همیشه…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۹) – توفان مهسا
مژده مواجی – آلمان روی دکمۀ پرینت کلیک کردم و بلند شدم تا برگۀ چاپشده را از اتاق دستگاه کپی بیاورم. یکی از همکارانم آنجا بود. کاغذهای کپیشدهاش را از دستگاه برداشت و پرسید: – از ایران چه خبر؟ جلسۀ کاریمان تمام شد. وسایلمان را جمع کردیم که به خانه برویم. همکار دیگرم با چهرهای نگران پرسید: – از ایران چه خبر؟ به بازار هفتگی محله رفتم. آنجا دوستان آلمانی را دیدم، پرسیدند: – از ایران…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۸) – زنجیر حجاب
مژده مواجی – آلمان در محل کار باخبر شدیم که یکی از فروشگاههای بزرگ پوشاک دنبال فروشنده میگردد و میتوانیم به مراجعانِ علاقهمند اطلاع بدهیم. با شنیدن آن، یاد یکی از مراجعانم افتادم که سال پیش برای کوچینگ شغلی آمده بود. شماره تلفنش را گرفتم و به او زنگ زدم. – هنوز هم علاقهمند به کار فروشندگی هستید؟ با خوشحالی جواب داد: – هنوز هم به آن علاقه دارم. بهخصوص کار در فروشگاه پوشاک. با روحیهام…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۷) – آرزویی به پهنای هزاره
مژده مواجی – آلمان در حین کوچینگ شغلی از او پرسیدم: – از کجای افغانستان میآیید؟ انگار که منتظر این سؤال بوده باشد، به چشمهایش برقی افتاد و گفت: – از قوم هزاره هستیم. – قوم هزاره کجای افغانستان ساکناند؟ کمی فکرکرد و گفت: – وسط کشور زندگی میکنند. مانیتور را چرخاندم که هر دو بتوانیم با هم نگاه کنیم. در گوگل نقشهٔ افغانستان را پیدا کردم تا با هم نگاهی به آن بیندازیم. چشمش به…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۶) – راه ناهموارِ پذیرفتهشدن
این مطلب از مجموعه مطالب شمارهٔ ۱۶۸ رسانهٔ همیاری مورخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۲ است که بهدلیل آغاز اعتراضات داخل ایران بهکشتهشدن مهسا امینی با تأخیر روی وبسایت رسانهٔ همیاری قرار میگیرد. مژده مواجی – آلمان به مراجعم زنگ زدم: – با شرکت باغبانی تماس گرفتم، پنجشنبه هفتۀ آینده ساعت نه صبح وقت آشنایی و صحبت در مورد قرارداد کار را گذاشتهاند. راهش کمی طولانی است. ساعت ۷:۳۰ در ایستگاه اتوبوس نزدیک خانهتان قرار میگذاریم و با…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۵) – کار دارو است
مژده مواجی – آلمان از پیادهرو خیابان اصلی به فرعی پیچیدم. روبروی ورودی مجتمع مسکونیای صدای بلند و بیقفهٔ ماشین چمنزنی با بوی چمن سبز کوتاهشده تمام خیابان را پر کرده بود. تا چمنهای حیاط سر و زلف پریشانی بههم میزدند، سروکلۀ ماشین چمنزنی پیدا میشد که صافو صوفشان کند. در انبوه صدا و بو، از دور چشمم به مراجعم افتاد. لباس کارِ سبزِ تیره به تن داشت. سرش به کارش مشغول بود و با گوشی…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۴) – دانش و باور؟
مژده مواجی – آلمان با کمی تأخیر به قرار در محل کارم آمد. میخواستم که روند کار کوچینگ شغلی را برایش توضیح بدهم، با مسئولش در ادارۀ کار تماس بگیرم و رضایتش را برای اجرای کوچینگِ چهارماهه و تأمین هزینۀ آن جلب کنم. با صدای آهسته و لرزان پرسید: – میتوانم ماسکم را در بیاورم؟ – هر جور راحتید. نوشیدنی میل دارید؟ اینجا آب، چای و قهوه داریم. ماسک را با احتیاط برداشت. چهرۀ زنی سفیدرو…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۳) – مهاجرتهای بیانتها
مژده مواجی – آلمان مراجعم در حین کوچینگ شغلی ناگهان موضوع را به جهت دیگری کشاند و پرسید: – از کشور دانمارک خیلی برای زندگیکردن تعریف میکنند. این را از بستگانمان شنیدم که آنجا زندگی میکنند. شما چه فکر میکنید؟ برایش از کشور دانمارک و کلاً کشورهای اسکاندیناوی، سیستم زندگی آنجا، مدرسه و هرچه میدانستم، تعریف و تمجید کردم، البته بهجز آبوهوایش. آنچنان با دقت گوش میداد که احساس کردم کنجکاویاش جدیتر از این حرفها است…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۲) – نام مادر، نام پدر
مژده مواجی – آلمان زنگ زد که میخواهد پیشم بیاید و نیاز به مشاوره و تکمیل مدارکش دارد. زیاد پیش میآید که مراجعان بعد از اتمام دورۀ مشاوره با ما دوباره تماس بگیرند و هنوز نیاز به کمک داشته باشند. چند ماهی از کوچینگ شغلیای که با او داشتم، گذشته بود. در آن مدت آرزویش این بود که پدر و مادرش را که در سوریه زندگی میکردند، دوباره ببیند. مدت کوتاهی بعد از کوچینگ در تماس…
بیشتر بخوانید