مژده مواجی – آلمان به دفتر کار وارد شدم و موبایل کارم را روشن کردم. از دو نفر پیام داشتم. اول به پیامی نگاه کردم که میدانستم بهاحتمال زیاد چنگی به دل نمیزند. با دیدنش حالم گرفت؛ دوباره در نقطه شروع بودیم. انگارنهانگار که من و همکارم روزهای قبل ساعتها با او به آلمانی و عربی در مورد گذراندن دورهٔ سهسالهٔ فنی تخصصی صحبت و راهنمایی کرده بودیم. تمام درخواست و مدارک را برایش آماده کرده…
بیشتر بخوانیدمهاجرت
در جستوجوی بهشت – توقع مادرانه
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران اول زن سوار میشود و بعد پسر جوان. زن در را محکم به هم میکوبد. تا میخواهم اعتراض کنم، پسر جوان عذرخواهی میکند و خطاب به زن میگوید: – مامان به خودت مسلط باش. – نمیخواهد به من بگویی چکار کنم. میخواهی بیا، میخواهی نیا و برو به پدربزرگ و مادربزرگت بچسب. – مامان، آنها پدر و مادر تو هستند….
بیشتر بخوانیدسلسله داستانهای مهاجرت به کانادا – آنچه همهگیری ویروس کرونا و بیماری کووید-۱۹ بر سر وزارت مهاجرت کانادا آورده است – قسمت آخر
توجه: این مطلب ۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۰ برای درج در نسخهٔ چاپی شمارهٔ ۱۱۲ رسانهٔ همیاری مورخ ۲۴ ژوئیه نوشته شده و تحولات بعدی در آن منعکس نشده است. قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید دکتر امیرحسین توفیق – ونکوور در نوشتهٔ قبل به چندین مورد از پروندههایی که به وزارت مهاجرت کانادا و سازمانهای تابعه ارسال شده و پروسهٔ بررسی آنها یا متوقف شده یا با کندی در حال انجام است، اشاره شد. متقاضیان…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۲۱) – آشفتگی اعداد و درک تاریخها
مژده مواجی – آلمان بعد از سلام و احوالپرسی یکباره گفت: – ما تازه به آلمان وارد شدهایم. تاریخ تولدم در کارت شناساییام اشتباه ثبت شده است. ششساله بودم که پدرم به هرات رفت و برایم شناسنامه گرفت. روبهرویم آنطرف میز نشسته بود. از داخل کیفش انبوهی از نامهها را روی میز گذاشت. اول فرم پذیرش را باید پر میکردم. کارت شناساییاش را از او گرفتم. مشغول پر کردن فرم پذیرش شدم. تاریخ تولد، تاریخ ورود…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – عطرها میمانند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران خانهاش در الهیه بود. از شب قبل سرویس رزرو کرده بود برای ساعت پنج صبح روز بعد! بقیهٔ رانندهها آهوناله کردند که صبح زود نمیروند. من قبول کردم که بروم. تازگیها بیخواب شدهام. با خودم گفتم تجربهٔ تازهای است. تا بهحال این ساعت صبح سرویس نرفتهام. ده دقیقه به چهار جلوی منزلش بودم. از آن خانههای قدیمی ویلایی بود. توی…
بیشتر بخوانیدسلسله داستانهای مهاجرت به کانادا – آنچه همهگیری ویروس کرونا و بیماری کووید-۱۹ بر سر وزارت مهاجرت کانادا آورده است – قسمت اول
دکتر امیرحسین توفیق – ونکوور – فرهاد پروندهٔ درخواست ویزای تحصیلی خود را بهصورت آنلاین ارسال کرد و زمانی که برگهٔ درخواست انگشتنگاری را گرفت، مرزهای ایران بسته و پروازهای بینالمللی کنسل شد و امکان سفر به خارج از ایران برای انجام انگشتنگاری برایش فراهم نشد. همان زمان اعلام شد که برگههای درخواست انگشتنگاری که در حالت عادی ۳۰ روز مهلت دارند، مهلتشان ۹۰ روز تمدید شده است. فرهاد همچنان منتظر بازشدن مرزها، بازگشایی مراکز ویزای…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۲۰) – پوششِ سر و سردرگمی
مژده مواجی – آلمان مشغول خواندن ایمیلهایم بودم که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. – میخواهم دورۀ تخصصی سهساله را بگذرانم. کِی میتوانم پیش شما بیایم که برایم رزومه و درخواست بنویسید تا برای تقاضا به مراکز مربوطه اقدام بکنم؟ طی چند هفتهٔ اخیر این دومین تماس تلفنی مشابه بود. هر دو همسن بودند. در یک مدرسه درس خوانده بودند و تمایل داشتند دورهٔ تخصصی سهساله را در بخش درمانی بگذرانند. در چهرههای جوان هر…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – ازدواج غیابی
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران به جشن ازدواج دوستم دعوت شدهام که قرار است غیابی ازدواج کند و راهی آلمان شود. امروز آژانس نرفتهام، اما باز قرار است یکی از مسافران بهشت را بدرقه کنم. نمیخواهم بدبین باشم، اما هر وقت اسم ازدواج غیابی میآید دلم میلرزد و یاد سمانه میافتم. از زمانی که یادم میآید سودای اقامت در یکی از کشورهای خارجی و جستوجوی…
بیشتر بخوانیدسلسله داستانهای مهاجرت به کانادا – برنامهٔ مهاجرتی نیروی متخصص استان بریتیش کلمبیا
دکتر امیرحسین توفیق – ونکوور سعید بهواسطهٔ همسرش که ویزای تحصیلی گرفته بود، با ویزای کارِ باز (open work permit) وارد کانادا شد و پس از چندی بهواسطهٔ تخصص و سابقهٔ کارش در یک شرکت کانادایی مشغول به کار شد. شرکت مذکور شش ماه پس از آغاز به کار سعید، برای یک عنوان شغلی در دو سایت دولتی، Job Bank و WorkBC، آگهی شغلیای را منتشر کرد. سعید که وبسایت شرکتی را که در آن مشغول…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۹) – آنکه باید تصمیم بگیرد
مژده مواجی – آلمان صدایش از پشت تلفن مثل همیشه نبود. آهسته و با مکث صحبت میکرد. ناگهان گفت: – میخواستم موضوعی را با شما در میان بگذارم. راستش گفتن آن هم کمی برایم سخت است. مکثی طولانیتر کرد. منتظر ماندم که خودش سر صحبت را باز کند. – چند هفته پیش از زمان پریودم گذشته بود و هر روز حالت تهوع داشتم. به دکتر زنان رفتم و مشخص شد که باردارم، بارداریِ ناخواسته. خیلی حالم…
بیشتر بخوانید