اعدامیان پائیز – شعری از سعید جاوید

اعدامیان پائیز – شعری از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا در عصر خستهٔ نیمهٔ پائیز، از پشت پنجره، خیره می‌شوم به آشوب برگ و باد، و مرگ برگ‌ها، که فرو می‌ریزند، یک به یک، اعدامیان بی‌فرجام، (پشت پنجره انگار دشت خاوران) و صبر می‌کنم، تا آخرین نفر، آخرین برگ، وقت می‌کُشم، و وقت می‌کُشدَم، وقت می‌کُشم، و وقت، می‌کُشدَم.

بیشتر بخوانید

سروها، سپیدارها، صنوبرها – شعری از سعید جاوید

سروها، سپیدارها، صنوبرها – شعری از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا من مردم‌ام، همان جماعت خاموش، همان مردم عوام‌الناس، می‌روم… و می‌آیم، می‌بینی‌ام… و نمی‌بینی، آن گوشه ایستاده‌ام، در حواشی همان میدان‌ها که با جراثقال‌های سازندگی‌تان، سپیدارها را، و سروها را، و صنوبرها را، بر دار می‌کنید، من در آن کنار ایستاده‌ام، می‌بینی‌ام… و نمی‌بینی، من راه می‌روم و از پیشانی‌ام جنون می‌ریزد، و قدم‌هایم سنگ‌فرش خیابان را، شخم می‌زند و تخم می‌پاشد، سروها، سپیدارها، صنوبر‌ها، می‌بینی‌ام و می‌گویی: «اَه باز این…

بیشتر بخوانید

چهل‌سالگی، شعری از سعید جاوید

چهل‌سالگی، شعری از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا این شهر، این خیابان، این محله، این کوچهٔ قدیمی، چهل سال است، در بهت ناباور خویش، با یک انتظار کهنهٔ تاریخی، با دهان باز، به آسمان خیره مانده است. این خیابان، این خیابان کرخت و کشدار، ولنگ و ولنگار، این خرفت پیر، چهل سال است، با نام تازهٔ خود خو نمی‌کند. این کوچه‌های پیچاپیچ، با خانه‌های پیر بی‌حوصله، دیوارهای شکم‌داده، جوهای کهنه، با لجن‌های چهل سال پیش ازین، و مردانی که، چهل…

بیشتر بخوانید

دو شعر جدید از سعید جاوید

دو شعر جدید از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا از بس که… از بس که ابر نمی‌بارد، یعنی، از بس که اصلاً، ابر نیست که ببارد، از بس که آسمان، سفت و خشک ایستاده است، و نمی‌گذرد، از بس که خشم، در دندان‌ها، فشرده می‌شود، و نمی‌جوشد، از بس که این خیل، این جماعت خاموش، هی بغض می‌کند و نمی‌خروشد، از بس که کوچه‌های شهر، سر در گوش هم، در پیچ و تاب مرموزشان، هی سال‌های سال، پچ و پچ کرده‌اند،…

بیشتر بخوانید

بهارانه‌ای از سعید جاوید

بهارانه‌ای از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا بهارانه، برای زیباترین بهار آسان به باد می‌رود این روزها روزهای آخر سال بی‌محابا ، آرام و بی‌صدا این روزهای خسته و کشدارِ آخر اسفند اما ، بگذار بگذرد آنجا نگاه کن دارد بهار می‌رسد از راه زیباترین بهار امسال سال دیگری‌ست باور کنید، امسال سال دیگری‌ست امسال پنجره را باز می‌کنم امسال باز، بعد از هزار سال باغچه‌ام را بنفشه می‌کارم و باز بر خوانِ نوروزی‌ام، می‌نشانم؛ شمعدان و آینه، گل…

بیشتر بخوانید

سه شعر از سعید جاوید

سه شعر از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا ناگهان، پائیز امروز صبح، ناگهان پائیز پشت پنجره‌ام بود حادثه‌ای خاموش، در شب، گذشته بود و ما در خانه هیچ سوک-آوائی برای روز مبادا ذخیره نداشتیم اعتراف می‌کنم من از انبوه درختان خشک می‌ترسم و از این‌همه برگ‌های مردهٔ بی‌نام (ای وای – یک دشت خاوران هم کافی نیست) * * * این پائیز چندم است؟ چقدر خواب‌های من، کهنسال است؟ چند زمستان دیگر مانده؟ آه پائیز، همسفر آخرینِ من چیزی…

بیشتر بخوانید

نماز شام غریبان – شعری از سعید جاوید

نماز شام غریبان – شعری از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا می‌خوانمت به خوانشی که غریبانه از مدار ماه می‌گذرد می‌خواهمت به خواهشی عجیب‌تر از عشق می خوانمت به خواهشی خونین که گلوگاه برنمی‌تابد و می‌رود به خون بنشیند و بپاشد، زِ ماه تا ماهی.می‌خوانمت، به نور به آفتاب و به ماه از منتهای حنجره‌ام آنجا که کودکی شرقی .می‌خواند، [به تلاوتی غریب] «الله نورالسماوات والارض» و عاشقان جنوبی – کف بر دهان و رعشه بر اندام – جادُوانه می‌رقصند.می‌رقصمت به دف…

بیشتر بخوانید