در جست‌و‌جوی بهشت – وطن جایی است که شأن انسانی ما رعایت شود

در جست‌و‌جوی بهشت – وطن جایی است که شأن انسانی ما رعایت شود

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران مرجان مسافر آلمان است؛ دختر خودساخته‌ای که آخرین فرزند خانواده‌ای هشت‌نفری است. تمام خواهرها و برادرهای بزرگ‌ترش ازدواج کرده‌اند. او با اینکه سی و سه ساله است، هنوز ازدواج نکرده، قصد ازدواج کردن هم ندارد. چند سالی است که از شهرستان به تهران آمده است:  «از هجده سالگی جلوی پدرم ایستادم و کار کردم. پدرم همهٔ خواهرهایم را ۱۳-۱۴ سالگی…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – اکستنشن

در جست‌و‌جوی بهشت – اکستنشن

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران روی صندلی جلو می‌نشیند. موهای بلند و رشک‌برانگیزی دارد. آن‌ها را بافته و آن گیس کلفت خرمایی‌رنگ را از روسری‌اش بیرون انداخته است. سه ساک دستی خرید توی دستش است و روی ساک‌ها مارک‌های معروف دنیاست؛ هرمس، بولگاری، ورساچه. آن‌ها را جلوی پایش می‌گذارد. محو موهایش هستم و با خودم می‌گویم موی پرپشت هم نعمتی است. من هیچ‌وقت موهای زیبایی…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – مسافر بهشت در سرزمین چشم بادامی‌ها

در جست‌و‌جوی بهشت – مسافر بهشت در سرزمین چشم بادامی‌ها

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران با هیجان می‌گوید: «اگر خدا بخواهد، دارد کارم درست می‌شود. وااای، دل توی دلم نیست. شما تا به‌حال ژاپن تشریف برده‌اید؟» ته دلم می‌گویم من تا همین کشورهای بغل گوش خودمان هم نرفته‌ام، ژاپن پیشکش. اما سینمای ژاپن را دوست دارم و نویسنده‌هایش را! جواب می‌دهم که نرفته‌ام. می‌گوید: «وااای. وااای. خانم آب دستت داری، بگذار و برو ژاپن را…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – هیچ‌وقت مرا دوست داشتی؟

در جست‌و‌جوی بهشت – هیچ‌وقت مرا دوست داشتی؟

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران هوا سرد است. سرمایی که تا مغز استخوان را می‌سوزاند. برف می‌بارد، بنزین گران شده. من غصه‌ام گرفته که باید چکار کنم. مثل هزاران مردمی که ماشین‌هایشان را به نشانهٔ اعتراض وسط خیابان خاموش کرده‌اند. مثل تمام آن‌هایی که زیر این برف و توی این هوا دارند فریاد اعتراض می‌زنند. تنها من نیستم. تقریباً شغل دومِ نیمی از مردم ایران…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – قصهٔ لیلا

در جست‌و‌جوی بهشت – قصهٔ لیلا

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران می‌گوید مقصدش امامزاده طاهر کرج است. توقف دارد و بعد برمی‌گردد خیابان ولیعصر. مدیر آژانس می‌گوید کرایه‌اش قابل توجه است و نوبت به تو افتاده. از دفتر مهاجرتی به امامزاده طاهر؟ به ترافیک اتوبان فکر می‌کنم و بعد به کرایهٔ قابل توجهش! یادم می‌آید که موعد قسط شهریه‌ام نزدیک است. دل را به دریا می‌زنم و می‌روم.  موهای آشفته و…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – سه روایت معتبر

در جست‌و‌جوی بهشت – سه روایت معتبر

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران گوش است دیگر، می‌شنود. گاهی وقت‌ها که هدفونت را جا می‌گذاری، چاره‌ای نداری جز شنیدن. توی مترو زیاد می‌شنوی. بی‌آنکه بخواهی. کلمات از تو اجازه نمی‌گیرند که به گوش تو برسند. تو می‌شنوی و بعد از پیاده شدن شاید تا روزها به قصه‌هایی فکر کنی که ناخواسته شنیده‌ای. مترو یک جامعهٔ مستقل است و شاید بزرگ‌ترین مدرسهٔ جامعه‌شناسی. پر از…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – سیاست یا عشق؟

در جست‌و‌جوی بهشت – سیاست یا عشق؟

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران آینه‌ای از توی کیفش درمی‌آورد و خودش را نگاه می‌کند. ماتیکش را تجدید می‌کند. رو به من می‌کند‌ و می‌پرسد: «این رنگ بهم می‌آید؟ امروز خریدمش. عادت ندارم رنگ‌های تند بزنم.» جواب می‌دهم: «بله. البته شما بسیار زیبایی و گمان کنم تمام رنگ‌ها به شما بیاید.» اغراق نکردم. پوستش سفید است و چشم‌های عسلی درخشانی دارد. سیگاری آتش می‌زند. اولین…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – هیس… حرف نزن

در جست‌و‌جوی بهشت – هیس… حرف نزن

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران تلفنش را جواب می‌دهد: «یک سری مدارک می‌خواهند که باید سریع‌تر آماده کنم. سابقۀ کاری و این حرف‌ها. اینکه چند کار اجرایی داشته‌ام. مثل اینکه تمام این‌ها تاثیر دارد. اینجا که گفته‌اند رزومه‌ام قابل قبول است. اگر می‌توانی، فردا صبح با هم برویم. نمی‌توانم تنها بروم. به همراه احتیاج دارم.» تلفنش را قطع می‌کند. خیلی قشنگ و رنگارنگ لباس پوشیده…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – بی‌چهره

در جست‌و‌جوی بهشت – بی‌چهره

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران شب از نیمه گذشته است و من هنوز بیدارم. چند شب است که درست نخوابیده‌ام. هفتهٔ پیش توی دانشگاه اتفاقی افتاد که زیرورویم کرد. دو روز است آژانس نرفتم. فکر نمی‌کنم فردا هم بتوانم بروم. سعید یکی از بهترین دانشجویان ارشد دانشگاه است. شغل خوبی دارد. از آن آدم‌هایی که توی کارشان حسابی موفق‌اند. رابطهٔ دوستانه‌ای با هم داریم. در…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – آیا پناهنده، پناهنده است؟

در جست‌و‌جوی بهشت – آیا پناهنده، پناهنده است؟

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران می‌گوید: «از صبح تا شب کار می‌کنم. دست‌هایم دیگر جان ندارند. هر چه پول داشتیم، به‌خاطر رفتن از دست دادیم. آخرش هم من ماندم همین‌جا و شوهرم هم در جنگل‌های اروپا آواره شد.» توی آرایشگاه روبه‌روی آژانس مسافرتی کار می‌کند. چند بار مسافرم بوده است. همیشه سکوت می‌کرد و معمولاً در طول راه می‌خوابید. می‌رفت ایستگاه اتوبوس‌های کرج پیاده می‌شد….

بیشتر بخوانید
1 9 10 11 12 13 14