رژیا پرهام – تورنتو چندی پیش تولد یکی از بچههای مهدکودکم بود و یکی دو تا از مادرهای دیگر با کوچولوهایشان به جشن تولد دعوت شده و رفته بودند. تولد توی سالن ژیمناستیکی برگزار شده بود و ظاهراً در فرصتی که بچهها مشغول بودهاند، خانمها هم گپی زده بودند. امروز یکی از مادرها با ساکی پارچهای پر از لباس آمد و گفت: «میشه این رو توی کمد یکی از بچهها بذارم؟» گفتم: «حتماً. ولی ممکنه…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
مستند «این پیکان» در برنامهٔ داکیونایت ماه اکتبر
چهل و دومین برنامهٔ نمایش فیلمهای مستند ایرانی در برنامهٔ داکیونایت با همکاری گروه پلان ونکوور روز چهارشنبه ۴ اکتبر برگزار میشود. این برنامه به نمایش مستند «این پیکان» ساختهٔ سهراب دریابندری و شاهین آرمین اختصاص دارد. کارگردانهای این فیلم در یادداشتی پیرامون آن نوشته اند: «دوره بچگی ما با پیکان سپری میشه. همه چی پیکانه. تاکسیها پیکانن. ماشین پدرت پیکانه. ماشین عموت پیکانه. مسافرکشا پیکانن. همه پیکانن! همهجا پیکان…» بله، پنجاه سال شد. از…
بیشتر بخوانیدنماز شام غریبان – شعری از سعید جاوید
سعید جاوید – آمریکا میخوانمت به خوانشی که غریبانه از مدار ماه میگذرد میخواهمت به خواهشی عجیبتر از عشق می خوانمت به خواهشی خونین که گلوگاه برنمیتابد و میرود به خون بنشیند و بپاشد، زِ ماه تا ماهی.میخوانمت، به نور به آفتاب و به ماه از منتهای حنجرهام آنجا که کودکی شرقی .میخواند، [به تلاوتی غریب] «الله نورالسماوات والارض» و عاشقان جنوبی – کف بر دهان و رعشه بر اندام – جادُوانه میرقصند.میرقصمت به دف…
بیشتر بخوانیدداستان دنبالهدار – جنگل ابر (قسمت دوم)
قسمت قبلی این داستان را در اینجا بخوانید علیرضا ایرانمهر – ایران مرد همچنان که روی کاناپهٔ شرکت دراز کشیده بود و دود سیگارش را بهسمت سقف فوت میکرد، چنگک را دید. چنگک کاملاً از سقف بیرون زده بود. احتمالاً باید برای آویختن لوستر از آن استفاده میشد. سرایدارها تا فردا نمیآمدند. میتوانست صندلی پشت میزها را وسط اتاق بیاورد، طنابی را که توی آبدارخانه داشتند از چنکگ آویزان کند و خودش را دار بزند….
بیشتر بخوانیدکابوس ِخاکستری – داستان کوتاهی از فردریک براون
فردریک براون۱ برگردان از فرانسه: غزال صحرائی – فرانسه با احساس فراغت و سبکباریِ شگفتانگیزی از خواب بیدار شد. تابش گرم و ملایم خورشید درهوای بهاری لذتبخش بود. بیهیچ جنبشی، روی نیمکت پارک لم داد. نیم ساعتی چُرت زده بود… پارک از سرسبزی بهار درخششی خاص داشت؛ روز فوقالعادهای بود و او جوانی دلباخته. به طرزی باورنکردنی دلباخته، آنقدرعاشق و دلباخته که از شدت دلدادگی سرش به دَوَران میافتاد. و عاشقی خوشاقبال: در مهمانی شب…
بیشتر بخوانیدگفتوگویی با سهراب سلیمی پس از اجرای «خلوتگاه» و همچنین دیدگاه یکی از صاحبنظران دربارهٔ این نمایش
سیما غفارزاده – ونکوور عکس: شراره شریعتیفر – ونکوور در شمارهٔ ۳۴ رسانهٔ همیاری، گفتوگوی نسبتاً مفصلی داشتیم با سهراب سلیمی، کارگردان نمایشنامهٔ خلوتگاه، پیش از اجرای این نمایشنامه و حال پس از اجرا، گفتوگوی کوتاهی با ایشان داشتیم از راه دور، در چند روز اقامتشان در همیلتونِ انتاریو و پیش از بازگشتشان به ایران. در این گفتوگو بیشتر به ارزیابی ایشان از این اجرا و بازخوردهایی که دریافت کردهاند، پرداخته شده است که توجه…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – زبانی به نام «بوق»
مژده مواجی – آلمان تهران شهریست که خواب ندارد. در هر ساعتی از شبانهروز شلوغی خاص خود را دارد. شهری پیچیده که گنجایش کمِ خیابانها به ترافیک و «بوق» دامن زده است. تهران بدون صدای همهمه و «بوق» خودروها غیرقابلتصور است. بوق، که بهنحوی گوشهای از فرهنگ رانندگی است، هر نوعش مفهومی خاص دارد: – سلام – خداحافظ – راه باز کن – بزن کنار – کجا میری؟ (تاکسی) – بجنب – دارم میام –…
بیشتر بخوانیدچه فیلمهایی را در جشنواره بینالمللی فیلم ونکوور ۲۰۱۷ ببینیم؟
محمدرضا فخرآبادی – ونکوور جشنوارهٔ بینالمللی فیلم ونکوور از ۲۸ سپتامبر تا ۱۳ اکتبر ۲۰۱۷ در چندین سینمای شهر برگزار خواهد شد. مثل همیشه شاید مهمترین سؤال یک علاقهمند به سینما و فیلمِ بین جشنوارهای این باشد که از بین بیش از ۳۰۰ فیلم کدام را بهتر است زودتر ببیند. شاید این راهنمای کوچک بتواند راهگشا باشد. برای خرید بلیت آنلاین از وبسایت رسمی جشنواره، روی عنوان یا تصویر پوستر هر فیلم کلیک کنید. مربع…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – اندر احوالات مهاجران
دوستان سلام جوالدوز هستم، دامت برکاته یکی دو هفته نبودم. رفته بودم سفر… هَوایی به هاوایی. آره دیگه از اونجایی که تا ما رسیدیم کانادا، دولت سریع یه خونه توی «بریتیش پراپرتیز» بِهمون داد با ماهی ۵٬۰۰۰ دلار پول و یه ماشین آخرین سیستم، نمیدونیم پولامونو چطور خرج کنیم، لذا رفتیم هاوایی یه ریزه شُل کنیم دَمِ ساحل جوج بزنیم با نوشابه بلکه این پولا یه ریزه خرج بشن. به خدا اینی که نوشتم رو…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – قشنگترین کلمه
رژیا پرهام – تورنتو امروز صبح هوا عالی بود. به پیشنهاد یکی از بچهها رفتیم بیرون که قدمی بزنیم. ابر قشنگی که شبیه فرشتهها بود، توجهمان را جلب کرد و کلی در موردش صحبت کردیم. به بچهها گفتم: «من عاشق کوهها و ابرهام.» دخترک گفت: «برعکسِ من که ابرها رو دوست ندارم، چون از صدای رعد و برق میترسم.» گفتم: «نمیدونستم، ولی من رعد و برق رو هم دوست دارم. فکر میکنم رعد و برق…
بیشتر بخوانید