گفت‌وگو با لادن نیکنام – آرامش من در سایهٔ خطرکردن‌هایم محقق می‌شود

بی‌تردید تاریخ ژورنالیسم ادبی معاصر در ایران؛ نمی‌تواند از کنار نام «لادن نیکنام» به‌سادگی عبور کند. گواه این ادعا نه فقط سال‌ها تلاش او در روزنامه‌های «شرق» و «اعتماد» و نشریاتی چون  «هفت» و «سینما و ادبیات» است، بلکه نیکنام خود شاعر و نویسنده است و در این جرگه دست به تجربه‌های موجد و آوانگاردی زده است. با لادن نیکنام، شاعر، نویسنده، منتقد و روزنامه‌نگار، دربارهٔ ژورنالیسم ادبی یا ادبیات ژورنالیستی به گفت‌وجو نشستیم. او هم با وجود تمام مشغله‌ها، با رویی گشاده پیشنهاد گفت‌و‌جو را پذیرفت و باحوصله به سؤال‌ها پاسخ داد.

رحمان چوپانی

به‌عنوان روزنامه‌نگاری حرفه‌ای در حوز‌هٔ ادبیات، از تأثیر ادبیات ژورنالیستی بر گسترش و پیشبرد ادبیات معاصر بگویید؟

بگذارید از تجربهٔ شخصیِ خودم شروع کنم. شاید این بهترین راهِ ورود به بحث مورد نظر شما باشد. فعالیت مطبوعاتیِ من از سال هشتادوسه شروع شد. از نوشتن نقد در روزنامهٔ شرق و بعد دبیر تحریریهٔ مجلهٔ «هفت» شدم و هم‌زمان در روزنامهٔ «اعتماد» و «شرق» کار کردم. در حال حاضر هم که دبیر تحریریهٔ مجلهٔ «سینما و ادبیات» هستم.

اما خوب یادم است که چون دغدغهٔ اصلی‌ام نوشتن شعر و داستان بود، از همان اول می‌خواستم ادبیّتِ متن را رعایت کنم. می‌خواستم لیدِ گفت‌وگوهایم طنین و لحن جهانِ ذهنیِ مرا داشته باشد. هرگز نخواستم به کلیشه‌ها نزدیک شوم. هر نوشته‌ای برای من حکمِ «متن» را داشته و دارد. دروغ نمی‌گویم. طبیعتاً این شکل از همان آغاز به‌شیوهٔ مطلوب اجرا نمی‌شد و بسیاری از اوقات نتیجهٔ کار با ایده‌آل ذهنی‌ام فرسنگ‌ها فاصله داشت. اما همیشه نشریات مهم دههٔ شصت را می‌خواندم. متون کهن را هم همواره مد نظر داشته‌ام. داستان و شعر فراوان می‌خواندم و شاید از درهم‌آمیختگیِ این‌همه کلمه و ایده و نگاه؛ به زبان و نظرگاه خاص خودم رسیدم.

اما تأکید می‌کنم این مهم در سایهٔ فراوان خواندن حاصل می‌شود. تلاش برای حرفه‌ای بودن و لحظه‌ای غفلت‌نورزیدن و به‌روزبودن. و خود را آماتور فرض‌کردن. چون به‌محض اینکه فکر کنی به جایگاهی رسیده‌ای و جای پای تو محکم است، دیگر تا ابد در همان نقطه خواهی ماند. و مهم‌تر اینکه هر نویسنده یا شاعری باید به دانش نقد مسلط باشد. نقد نه به‌معنای ارزش‌گذاری و نمره‌دادن، که به‌معنای کشف‌کردن و معرفی‌کردن جهانِ متن به مخاطب. منتقد موظف است به نانوشته‌های هر نویسنده‌ای توجه کند تا بتواند جهانِ ذهنی خودش را بهتر بشناسد. تا بتواند نشانه‌های مد نظر در «متنِ» خود را بهتر اجرا کند.

در واقع دستاوردِ ژورنالیسم ادبی خلقِ اثری بی‌بدیل توسط شاعر یا نویسنده در کارِ حرفه‌ایِ خود اوست.

پس دستاورد ژورنالیسم ادبی تنها پاسخ به نیازهای آنی مخاطب خود نیست، بلکه گاه‌گاهی (اگر نگوییم در بسیاری از موارد) به کتاب و کتاب‌خوانی و شناساندن جریان‌های پیشرو در ادبیات کمک‌های شایسته‌ای کرده است. همان تسلط بر نقدی که در پاسخ به سؤال قبل به آن اشاره کردید، یکی از دغدغه‌هایی است که در ژورنالیسم ادبی پی گرفته می‌شود. از آن گذشته، مطالبی در بعضی نشریات هست که تا سال‌های سال منبع و مرجع علاقه‌مندان است و چه بسیار نشریات ادبی که بیشتر از یک کتاب مورد مراجعه قرار می‌گیرند. نظر شما دربار‌هٔ تأثیر ژورنالیسم ادبی بر نقد و نقد بر کتاب‌خوانی چیست؟ آیا نقد به‌معنای دقیق و پالود‌هٔ آن که در ابتدا در نشریات ادبی ظهور و بروز می‌یابد؛ در پیشبرد کتاب‌خوانی مؤثر است؟

اصلاً اگر منتقد نباشد، ما در ادبیات پیش نمی‌رویم. منتقد است که با کشف نشانه‌ها و نمادها و جهانِ ذهنی نویسنده، ما را شریکِ جهان‌بینیِ خالق متن می‌کند. هر چند که به ازای هر مخاطب، یک متن آفریده می‌شود و ما شاهد تکثر متن اولیه در خوانش‌های هر بارِ یک مخاطب‌ایم، ولی ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که از یک جایی به بعد، راه تاریک است…

مخاطب به کمکِ منتقد است که راهِ خودش را پیدا می‌کند. او می‌تواند در سایهٔ دانشِ منتقد به راهکارهای تازه‌ای در کشف و خلقِ مجددِ متنِ اولیه برسد؛ حالا چه شعر باشد چه رمان یا داستان کوتاه. منتقد می‌تواند جهان‌بینیِ نویسنده و تمامِ نشانه‌های مکشوف و نامکشوف یک متن را استخراج و تفسیر و گاه حتی تأویل کند.

در این مسیر هم مهم این است که همواره از قضاوت بپرهیزد. زیرا قضاوت، آفتِ کاریِ منتقد است. او نباید خود را بر مسند ارزش‌گذاری ببیند. که در این‌صورت نقدی صورت نگرفته است. به‌گمانم نگارش نقد بر ابتدایی‌ترین متن‌ها هم می‌تواند هم‌زمان به رشد نویسنده و مخاطب کمک کند… به‌شرط آنکه نقد از ویژگیِ نقد برخوردار باشد. و نخواهد با لحن و زبان غیرکارشناسانه صرفاً ستایش کند یا فقط بدوبیراه بگوید. در وضعیتِ آرمانی و با حضور منتقد است که متن به شیوه‌ای بازتولید می‌شود که دیگر در مسیر خوانش و کشفِ آن، هیچ نقطهٔ تاریکی نیست. و می‌تواند در درازمدت منجر به اعتلای فرهنگی توأمان نویسنده و مخاطب شود.

گفت‌وگو با لادن نیکنام - آرامش من در سایهٔ خطرکردن‌هایم محقق می‌شود

گویی ژورنالیسم ادبی رسالت مهم و البته نانوشتهٔ دیگری هم به‌عهده دارد. کشف شاعران و نویسندگان گمنام یا جوان و معرفی و پیوند آن‌ها به جامعهٔ نشر. گاه فقط انتشار یک اثر از یک نویسنده یا شاعر در نشریه‌ای منجر می‌شود تا صاحب اثر به خود و کار خود ایمان بیاورد و در ذهن خوانندگان سابقه و خاطره‌ای ماندگار از خود به‌جا بگذارد. به‌عنوان مثال در داخل کشور می‌توان به رمان «شوهر آهو خانم» علی‌محمد افغانی اشاره کرد و در خارج به شمار زیادی از آثار درخشانی که نخست در نشریات ادبی و پس از آن در قالب کتاب منتشر شدند. اکنون شما نه فقط در جایگاه یک روزنامه‌نگار ادبی حرفه‌ای، بلکه در جایگاه منتقد در ژورنالیسم ادبی دلایل فراموش‌شدن این رسالت در بعضی از نشریات (اگر نگوییم در همهٔ آن‌ها) را چه می‌دانید؟ به‌نظر می‌رسد در فضای مجازی این فرآیند از اهمیت بیشتری برخوردار است.

ببینید، به‌نظرم باید از چند منظر یا چند پنجره به این موضوع نگاهی متفاوت بکنیم. اولین معضل در این راه، این است که ما منتقد حرفه‌ای در حوزهٔ داستان یا شعر نداریم.

ما ملتی هستیم که بیشتر از آنکه دوست داشته باشیم گوش کنیم، میل به حرف‌زدن داریم. هر کسی حرف خودش را می‌زند و فقط صدای خودش را می‌شنود. وقتی کسی رو‌به‌رویش نشسته و دارد با او حرف می‌زند، به فکر این است که چه‌طور جواب او را بدهد. در دلِ چنین فرهنگی، منتقد به سختی تربیت می‌شود و از سوی دیگر نقدپذیری مردمِ ایران بسیار محدود است. این مردم بیشتر تمایل به ستایش‌شدن دارند.

نویسنده‌های ما هم از این قاعده مستثنی نیستند. آن‌ها هم میل به ستایش‌شدن دارند. جاه‌طلب‌اند و تا حد زیادی متوهّم. کار ژورنالیست در چنین فضایی بسیار دشوار است تا مورد هجوم انواع نحله‌ها و جناح‌های فکری در بین نویسندگان قرار نگیرد. از طرف دیگر مردم به روزنامه‌ها و مجله‌ها و نویسندگان بی‌اعتماد شده‌اند. هر کدام از این عوامل به‌تنهایی کافی‌ست تا کار در شرایط فعلی تقریباً ناممکن شود. اصولاً با روی‌کارآمدن شبکه‌های مجازی مثل اینستاگرام و فیس‌بوک و تلگرام، دیگر جایی برای کتاب و کتاب‌خوانی و مجله و نقد نیست. در دهه‌های قبل هم که مجله‌ها فعال‌تر و منتقدان حرفه‌ای‌تر بودند، نتیجه خیلی درخشان نبوده است.

باور عمومی‌ می‌گوید که منتقد، نویسندهٔ شکست‌خورده است. پس واقعاً چه انتظاری می‌توان داشت که مجله‌ها و روزنامه‌ها و یا فضای مجازی فرصتی مناسب باشد برای شناسایی نویسنده یا کتابی خاص. ساز و کارهای تعریف‌شده و مناسبی در این نهادها وجود ندارد. و مهم‌تر اینکه، گویی در این دیار منتقدشدن باری منفی را به ذهن متبادر می‌کند. پس نتیجه می‌گیرم هر چند فضای مجازی می‌تواند فرصتی مناسب برای معرفی و نقد کتاب‌ها تلقی شود، ولی واقعیت این است که ریسک‌کردن در ذهن منتقدِ ما، فعل قابل درنگی تلقی نمی‌شود. برای همین هم شما شاهد اُفت کیفیت روز‌به‌روز آثار ادبی هستید.

گفت‌وگو با لادن نیکنام - آرامش من در سایهٔ خطرکردن‌هایم محقق می‌شود

این «عافیت‌طلبی» عواقب بدشگونی را به‌دنبال خواهد داشت. به‌عنوان مثال؛ شاید استقبال‌نکردن  علاقه‌مندان از نشریات که منجر به پایین‌آمدن شمارگان و در نهایت تعطیلی نشریه می‌شود، ناشی از همین عارضه باشد. پس با این حساب نشریات ادبی از این وضعیت (وضعیتی که در پاسخ به سؤال قبل نوشتید)، لطمات سنگینی متحمل می‌شوند؟ راهکار جلوگیری از این آشفتگی چیست؟

به‌نظرم نباید خیلی به‌دنبال راهکارهای خاص و نظام‌مندی باشیم، چون بدنهٔ اجتماعی نظام‌مندی نداریم. در حقیقت باید بپذیریم در عصر و دورانی زندگی می‌کنیم که همه‌چیز وابسته به درخشش تک‌ستاره‌ها یا تک‌نشریه‌هایی‌ست که مستقل کار می‌کنند و بلندگوی هیچ نحلهٔ فکری‌ای در عالم هنر نیستند. وگرنه هرگز نباید این‌طور رؤیاپردازی کنیم که می‌توانیم  با دوران شکوفایی خاص به‌لحاظ مطبوعاتی یا نقد ادبی مواجه شویم. اصولاً فرهنگ دغدغهٔ مردم نیست. و کتاب و مجله در سبد خرید مردم ما جایی ندارد.

ما فقط می‌توانیم امیدوار باشیم که هر از چندی نویسنده‌ای کار درخوری بنویسد و منتقدی خود را موظف به کشف جهان داستانی او ببیند. این کشف هم از ذات کشاف آن منتقد باید بیاید، وگرنه خوب می‌دانیم که در ایران منتقدها فکر می‌کنند باید کارت آفرین یا نمرهٔ منفی به کتاب‌ها بدهند. خودشان را شبیه قاضی می‌بینند و معمولاً بلد نیستند بر اساس یک نظریهٔ ادبی به کشف جهان شعری یا داستانی ِ نویسنده‌ای مشغول شوند. شماری از منتقدهای حالِ حاضرِ ما، همان نویسنده‌هایی‌اند که برای دوست و رفیق‌های خودشان نقد می‌نویسند و متأسفانه در باندها و محافل به اصطلاح روشنفکری طبقه‌بندی شده و نان به هم قرض می‌دهند.

این‌ها کسانی‌اند که یک سر در شبکهٔ نشر دارند، یک سر در مطبوعات و یک سر هم در نوشتن شعر یا داستان و هنگامی‌که ادبیات به این شکل در کشور در اندازه‌ای محدود (تیراژ ۵٠٠ یا ١٠٠٠ نسخه) ارائه می‌شود، امیدی به رشد و بالندگی جریان سالم نقد و تولید آثار ادبی نمی‌توان داشت.

قصد ندارم آه و ناله و فغان راه بیاندازم، اما فکر می‌کنم باید به‌ نوعی از کوشش و خطا و آزمون و تجربه متوسل شویم و امیدوار باشیم که هر از چندی اتفاق‌های خوبی روی دهد. و این روند (مسیر و راه فرهنگی)، به‌دلایلی که بر شمردم و توضیح دادم، نمی‌تواند زبانشمول باشد.

گفت‌وگو با لادن نیکنام - آرامش من در سایهٔ خطرکردن‌هایم محقق می‌شود

آگاهی دارید که این روزها حجم قابل توجهی از مطالب گوناگون ادبی در شبکه‌های مجازی ردوبدل می‌شود. کانال‌ها و گروه‌هایی در همین شبکه‌ها تأسیس شده‌اند که منحصراً به شعر و داستان و نقد و… می‌پردازد و هر گروه یا کانال خوانندگان و طرفدارانی دارد. آیا رواج ادبیات ژورنالیستی در شبکه‌های مجازی مؤید این نکته نیست که نشریات کاغذی کمی‌ از جریان یا جریان‌های به‌روز و آوانگارد فاصله گرفته‌اند و به‌عبارتی ساده‌تر نسل نوخاسته را جدی نمی‌گیرند؟ کما اینکه در سایهٔ فراگیرشدن همین شبکه‌های مجازی، شماری از اهالی قلم (ولو نوخاسته) به‌طرزی نامحسوس از انتشار آثارشان در نشریات کاغذی منصرف شده‌اند. این رخداد سرنوشت نگران‌کننده‌ای را برای ادبیات ژورنالیستی و حتی نشر کتاب در پی دارد، نظر شما در این خصوص چیست؟

راستش را بخواهید مدت‌هاست که به این موضوع فکر می‌کنم. ببینید، فضای مجازی دستاوردها و آسیب‌های خاص خودش را دارد. مثل هر پدیدهٔ دیگری. باید به آن به شکل یک امکان بالقوهٔ مثبت نگاه کنیم. مثلاً شعر؛ فرصت خوانده‌شدن در فضای مجازی دارد. و یا داستانک. حتی ریویونویسی می‌تواند در شبکه‌های اجتماعی هوشمندانه اتفاق بیافتد. اما نقد تحلیلی می‌تواند در نشریات اینترنتی چاپ شود که جای آن‌ها خالی‌ست. شکی وجود ندارد که ما باید به فکر نشریه‌های تخصصی از این دست باشیم و باید باور کنیم که ژورنالیسم در شکل کاغذی‌اش محدود و محدودتر شده است و فرهنگ خرید مجله و روزنامه در بین مردم ما روزبه‌روز رو به کاستی می‌رود. جهان به‌سمت ابتذالی جمعی حرکت می‌کند و در پیِ آن در ایران هم، چنین وضعی را شاهدیم. مردم حتی حوصلهٔ خواندن متن‌های پندآموز و ملودرام‌های آبکی روزانه را ندارند. گاهی متن‌ها نخوانده لایک می‌شوند. گاهی کاربران، واردِ بده‌ بستانِ لایکی می‌شوند. فضا مغشوش و متشنج است. گاهی حتی نویسنده‌های جدی این مملکت، بر اساس میزان لایک‌های مخاطبان محتوای خود را شکل می‌دهند. حفظ استانداردها در این شرایط، به ظرافت اندیشه و هوشمندی نیاز دارد. برای همین باید از فضای مجازی به‌صورت فرصتی درنگ‌شده استفاده کنیم. نمی‌توانیم از این امکان صرف‌نظر کنیم. به‌گمانم ما در ایران از نبود یا فقدان نهادهای فرهنگی که این ساز و کارها را سازمان دهند، رنج می‌بریم. نهادهایی که بتوانند هیئت‌هایی را برای نظارت بر کار مطبوعات اینترنتی طراحی کنند، اتاق فکر داشته باشند و تبلیغات مؤثر انجام دهند. این حرکت‌ها باید در سطح کلان اتفاق بیافتند تا تأثیرگذار باشند و افراد متخصص هم در این حوزه باید فعالیت کنند تا مخاطب‌ها در این فضا به‌درستی هدایت شوند.

در این وضعیت است که می‌توان به فضای مجازی به‌صورت یک فرصت نگاه کرد، وگرنه این شرایط بیشتر به هرج و مرج شبیه است. تیرهایی از هر سو در تاریکی پرتاب می‌شوند و معلوم نیست به کجا برخورد می‌کنند.

این خانه پلاک ندارد - لادن نیکنام

خانم نیکنام، می‌خواهم از فرصت این گفت‌وجو بهر‌هٔ بیشتری ببرم. شما از چهره‌های پرکار و فعال ادبیات معاصر ما هستید. در حوز‌هٔ داستان، رمان، شعر و روزنامه‌نگاری خوش درخشیده‌اید. رمان «این خانه پلاک ندارد»، رمانی است که به‌صورت اشتراکی با خانم کرم‌پور نگاشته‌اید. دغدغهٔ اصلی و جدی شما کدام‌یک از موضوعاتی است که در آن فعال‌اید؟ لادن نیکنام، در پاسخ به پرسشِ «که هستید؟ یا چه هستید؟» چه پاسخ می‌دهد؟ نویسنده؟ شاعر؟ روزنامه‌نگار؟

من هرگز نمی‌توانم بفهمم شاعرم یا رمان‌نویس یا روزنامه‌نگار. سؤال شما مرا وادار به مواجهه با خودم به‌شکل خودآگاه می‌کند. همواره از مواجههٔ مستقیم با خودم می‌هراسم. چون مجبور به انتخاب می‌شوم. من فقط با کلمه سر و کار دارم. کلمه‌ها از صبح تا شب مرا احاطه کرده‌اند. از دستشان خلاصی ندارم. گاهی شکل روایت دارند، گاه حسی شاعرانه… این روزها به‌شدت هم شاعرم، هم رمان‌نویس. رمان «دو و بیست دقیقهٔ شب» را ویرایش می‌کنم که مضمونی جنگی دارد آن هم از منظر زنانه .

شعر هم که دست‌بردار نیست. در مجلهٔ سینما و ادبیات دبیر تحریریه‌ام. هر دو ماه، پروندهٔ تخصصی ادبی داریم که گردانندهٔ میزگردش هستم. خب حالا شما خودتان را جای من بگذارید. چطور می‌توانم انتخاب کنم؟ اما فکر می‌کنم چون از ده سالگی شعر نوشته‌ام و همه‌چیز با شعر شروع شد، بیشتر شاعرم. شعر با درون من سازگارتر است. جهان را به‌واسطهٔ عواطف و شهود خود می‌فهمم. آن‌گاه به خردورزی نزدیک می‌شوم. هر چند که همین خردورزی در بازنویسی‌ها به اجرا و فرم شعری کمک می‌کند. اما بعضی از تصویرها و اتفاق‌ها آن‌قدر در ذات خود روایت دارند که ما را می‌کشانند سمت نوشتنِ رمان یا داستان کوتاه. در غیر این‌صورت می‌توانم قاطعانه بگویم همه‌چیز حتی آلودگی هوای تهران و رئیس‌جمهورشدن دونالد ترامپ برای من و در ذهنِ من، شعر می‌شود. مکانیسم‌اش را دقیقاً نمی‌توانم توضیح بدهم. اما انگار در یک سلسله تداعی‌های معنایی و آوایی، این رویدادها از حسی شاعرانه برخوردار می‌شوند. این را هم بگویم من دست‌پروردهٔ پدری اصفهانی هستم که شاگرد ویلن ابوالحسن صبا بود، شعر می‌گفت، خطاطی می‌کرد و تمام کودکی من پر از صدای ویلن و قیژقیژ قلم درشت روی کاغذ گلاسه و کتاب و دیوان شعر حافظ و سعدی و مولانا و صائب تبریزی و عطار و خیام است. چه‌طور در این شرایط می‌توان شاعر نشد؟

علائم حیاتی یک زن - لادن نیکنام

کمی‌ از تجربهٔ رمان اشتراکی‌تان بگویید. طرح نوشتن این رمان به‌مثابهٔ اثری کارگاهی چگونه شکل گرفت و چگونه در پیشبرد کار با خانم کرم‌پور هماهنگ می‌شدید؟

مشترک‌نویسی از جایی شروع شد که ما به چندصدایی‌بودن یک رمان فکر کردیم. یعنی هر کاراکتری صدای خودش را به‌واسطهٔ یک نویسنده مطرح کند. و بعد روی طرح اولیه کار کردیم و نوع و تعداد شخصیت‌ها. از مشخصات ظاهری آن‌ها گرفته تا کنش‌ها و رفتارها و حوادث رمان. بارها بحث می‌کردیم و شکست می‌خوردیم. انگار فایده‌ای نداشت. بعد کم‌کم به تفاهم رسیدیم و شروع کردیم به نوشتن. در رمان «علائم حیاتی یک زن»، یک روایت از سه زاویهٔ دید نوشته شده است… ولی در رمان «این خانه پلاک ندارد»، ما فصل‌ها را میان خودمان (یعنی من و فرزانه کرم‌پور) تقسیم کردیم. هر کسی یک فصل را برای نوشتن انتخاب کرد. ما روی خط روایت توافق داشتیم اما چون ژانر جنایی با کارکرد روان‌شناسانه، ژانر بسیار بکر و دست نخورده‌ای در ادبیات ایران است، کار آسان پیش نمی‌رفت. نوشتن این رمان حدود ٣ سال طول کشید. چون بارها فصل‌ها و ترتیب آن‌ها تغییر کرد. اما این حرکت، حرکتی تجربی در عرصهٔ نوشتن است. سال‌ها کار در این زمینه به نویسنده یاد می‌دهد که چه‌قدر متن او غیرقطعی‌ست و می‌تواند بارها عوض شود. نباید هراسید. باید پیش رفت و از نقد مکرر حین نوشتن استقبال کرد و از همه مهم‌تر خطرکردن است. همیشه در حوزهٔ امن راه‌رفتن، کسل‌کننده است. لااقل برای من. نمی‌توانم متوقف شوم. باید همیشه ایده‌های تازه را عملی کنم وگرنه آرامش ندارم. شاید پارادوکسیکال به‌نظر بیاید ولی آرامشِ من در سایهٔ خطرکردن‌هایم محقق می‌شود.

مورچه در ماه - لادن نیکنام

شعر شما از منظر زبانی صاحب امضا و شناسنامه است. متن و روایت‌های سرود‌هٔ شما نه صرفاً زبان‌بازی است و نه بیگانه با زبان شعر. روایت، اصل جدایی‌ناپذیر شعرهای شماست. آیا شما بر این باورید تا فاصلهٔ نثر و شعر را به نزدیک‌ترین فاصلهٔ ممکن برسانید؟

ببینید روی نقطه‌ای دست گذاشته‌اید که برای من خیلی مهم است. من اصولاً دیگر به مرزهای هنری باور ندارم. برای من جهان هر لحظه بیشتر به متن تبدیل می‌شود. من بوم نقاشی را شعر می‌بینم، سینما را رمان می‌خوانم و رمان در سرم به یک‌باره موسیقی می‌شود. مرزها شاید برای عده‌ای هنوز وجود داشته باشد، اما برای من محو شده است. نمی‌توانم خودم را محدود کنم. وقتی عکس می‌گیرم انگار دارم همان لحظه شعر می‌نویسم. نمی‌شود این لحظه‌ها را به‌راحتی از یکدیگر تفکیک کرد. فقط باید در آثارِ هر هنرمندی نوعی هماهنگی اجرایی دیده شود. به شما گفتم که اهل آرامش و قدم‌زدن در محدودهٔ امن نیستم. برایم تازگی، طراوت و در لحظه جاری‌شدن بین کلمه‌هاست که اهمیت دارد. به‌همین دلیل هم دفتر شعر / نقاشی از من در نشر ثالث به‌زودی چاپ می‌شود. تابلوهای این مجموعه شعر کار یلدا خواجه‌زاده است. وقتی با بوم‌ها رو‌به‌رو شدم، دیدم شعر در سرم می‌جوشد. دیگر نفهمیدم چه شد. در طول یک ماه هر روز در آتلیه‌اش پای تابلو‌ها بودم تا شعر شدند. اما وقتی هم رمان می‌نویسم، خیلی‌ها می‌گویند نگاهت یا زبانت شاعرانه است. عمدی در کار نیست. خودبه‌خود به آن سمت می‌روم که به‌گمانم هم روایت را برایم دلچسب‌تر می‌کند و هم مرزها را کم‌رنگ‌تر. و امیدوارم به جایی برسیم که فقط با متن مواجه باشیم و همواره به متن بیاندیشیم. تأکید می‌کنم، «جهان یک متن هنری‌ست اگر ما فقط هنرمند باشیم.»

این ایده سال‌هاست با من زندگی می‌کند. همین که باید در ادبیات پیش‌فرض‌ها را برداریم. چه عیبی دارد اگر در میانهٔ رمان عکس اتفاق بیافتد یا شعر یا فلسفه؟ چرا کلان‌تر نگاه نکنیم و نخواهیم فرهنگ را در جمیع جهات آن به‌خدمت بگیریم. نوآوری از همین جاهاست که شروع می‌شود. شعرهای من به‌همین دلیل سرشار از روایت‌اند و بی‌واسطه؛ خودِ من‌اند. در شعرها جز خودم هیچ‌کس را نمی‌بینید. اما در رمان‌ها، شخصیت‌ها در موقعیت‌های گوناگون طراحی می‌شوند.

حفره‌ای در آینه - لادن نیکنام

پس تکلیف تنوع گونه‌ها و سبک‌ها در ادبیات چه می‌شود؟ الزاماتِ همان هنر بی‌حصار و پرچین؟! هنر می‌تواند ملغمه‌ای از دیده‌های درونی و بیرونی باشد اما بالاخره در یک ژانر انعکاس می‌یابد. این آنارشیست هنری منجر به آسیب‌دیدگی ساختار گونه‌های گوناگون هنر نخواهد شد؟

نمی‌دانم، شاید حق با شما باشد. شاید برای همهٔ هنرمندان در همهٔ زمان‌ها نشود قانون قطعی صادر کرد. اما من فکر می‌کنم در جهان امروز که با هجوم داده‌ها مواجه‌ایم؛ ناچاریم به گونه‌ای از مطالعات بینِ رشته‌ای و ترکیب ژانرها و هنرها روی آوریم. مطمئن‌ام در ابتدا لطمه‌های فراوان خواهیم خورد، ولی در مسیر هزارهٔ جدید از دل این ترکیب‌ها می‌توان متن‌های خارق‌العاده‌ای به‌وجود آورد.

من خودم در حال حاضر روی پروژهٔ تجربی تازه‌ای دارم کار می‌کنم که ترکیبی است از شعر و سینما و نقاشی و برایم بسیار مهم است. باید کمپوزیسیون درستی داشته باشد تا مقصود و مراد من و نقاش و فیلمساز حاصل شود و متن آفریده‌شده تفسیرپذیر باشد.

خانم نیکنام، متأسفانه به‌دلیل حجم این گپ‌وگفت و محدودیت‌های مجله، ناگزیرم شماری از پرسش‌ها را به فرصت دیگری موکول کنم. گفت‌وجو پیرامون شعرهای شما، تصویرهای روایی در آن‌ها و شریان حیاتی شعر‌هایتان که با قوت به ادبیات کلاسیک متصل است، می‌ماند برای بخش دوم. اما به‌عنوان آخرین پرسش در بخش نخست، می‌خواهم از ترجمهٔ شعر‌هایتان در دانشگاه برکلی و انتشار آن‌ها بگویید.

در بهار ١٣٩۵ یک‌باره چهار شعر بلند نوشتم. این چهار شعر هر کدام در یک فضا بودند. اما فصل مشترکشان وجود لایه‌های اجتماعی و سیاسی با نگاه زنانه بود. شعرها را برای چند داستان‌نویس، شاعر، مترجم و منتقد خواندم. همگی آن‌ها را دوست داشتند. اما تنها کسی که به‌شکل مؤثر و پیگیر وارد عمل شد و به من گفت که تو خودت هم نفهمیدی چه اتفاقی در شعرهایت افتاده، خانم گلی امامی‌ بود.

بعد شعرها را برای ایشان ایمیل کردم. ایشان گفتند که آقایی در دانشگاه برکلی به هر دو زبان فارسی و انگلیسی مسلطند و مسئول ترجمهٔ شعر‌ها و داستان‌های فارسی‌‌زبان. شعرهایتان ترجمه و بعد هم در نشریات انگلیسی‌زبان چاپ می‌شوند. چون مخاطب این شعرها ایرانی نیست؛ تو جامعهٔ آمریکا را هدف قرار داده‌ای و مخاطب تو آن‌ها هستند. فقط برو دنبال بقیهٔ کارهایت و کاری به هیچ‌چیز نداشته باش.

من هم شعرها را فرستادم و تمام شد. حالا قرار است ترجمه و چاپ شوند. کاری که بسیار دشوار است چون زبان این شعرها و موسیقی به‌کاررفته در آن‌ها خیلی ایرانی‌ست. نمی‌دانم شاید قابل انجام نباشد. فقط باید صبور باشم…

از اینکه با وجود مشغله‌های فراوان با صبر و حوصله به سؤال‌ها پاسخ دادید، سپاسگزارم.

نظرات

  • محمود بیرجندی

    عالی بود جناب چوپانی. نمی دانستم شما در این بخش از دنیای مجازی هم فعالیت می کنید. نام نوشتم تا خبرهای شما به ایمیل من برسد.
    با درود

    • رحمان چوپانی خرمشهری

      دوست فرهیخته! جناب فاضلی بیرجندی عزیز از لطف و عنایت شما بی نهایت سپاسگزارم و خودم را شاگردی بیش نمی دانم. با مهر و سپاس

ارسال دیدگاه