بهیاد فروغ فرخزاد در پنجاه و پنجمین سالروز خاموشیاش مرجان ریاحی – ایران قصهٔ هر انسانی با تولدش آغاز میشود، اما بسیاری از عناصر داستانی پیش از تولد سازماندهی شدهاند و او ناچار است مسیر خود را از بین همهٔ آنچه از قبل چیدمان شده و آنچه بهتدریج چیده میشود، پیدا کند و در نهایت داستان را با پیری و مرگ بهاتمام برساند. پیری زمانی است که هر رشته از داستان، سررشتهٔ خود را بهپایان…
بیشتر بخوانیدمرجان ریاحی
مرجان ریاحی متولد ۷ اردیبهشت ۱۳۴۹ و فارغالتحصیل رشتهٔ مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران، فیلمنامهنویسی حرفهای از مرکز آموزش فیلمسازی و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس است. او در ۸ سالگی نخستین داستان کوتاه خود بهنام «دخترک زیبا» و در ۱۱ سالگی نخستین رمان خود بهنام «شهر عروسکها» را نگاشت. تعدادی از داستانهای کوتاه او به زبانهای فارسی و انگلیسی در خارج از کشور بهچاپ رسیده و عناوین کتابهای او در ایران بهقرار زیر است:
اشارهها (مجموعه داستان)، یک کتاب قشنگ (داستانی برای کودکان)، پرچینی از اقاقیا (رمان)، برداشت آزاد (نمایشنامه)، زرافهٔ سفید (داستانی برای کودکان)، مربع (داستانی برای کودکان) و مسافر زوریخ (شعر).
در عرصهٔ تئاتر و سینما، مرجان ریاحی چندین فیلم کوتاه ساخته و کارگردانی نمایشنامههای متعددی را نیز بهعهده داشته است. وی بهعنوان نویسنده در تولید چند فیلم بلند نیز همکاری داشته است. مرجان ریاحی در حال حاضر ساکن اصفهان است. دلمشغولیهای اصلی او ادبیات داستانی و پس از آن ادبیات نمایشی است.
در طی سالهای گذشته آثارش در عرصهٔ تئاتر، سینما و ادبیات، جوایز متعددی را برای وی به ارمغان آورده است.
بازگشت – شعری از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران من باز نخواهم گشت وقتی از فراخنای مرگ بگذرم دیگر باز نخواهم گشت نه چون مرغی بر شاخسار و نه چون نسیمی در دشت و نه چون سایهای به وقت غروب دیگر به زندگی خیره نخواهم شد جهانی که در آنسوی من دستش به خون آغشته است آرزوی دوباره دیدنش هرگز وسوسهام نخواهد کرد حتی اگر زیر تختهسنگهایش بذر چند بیت شعرریخته باشم و در کنار بادبزن خنک تابستانهایش چند قصهٔ…
بیشتر بخوانیدآفتابی که از اصفهان تابید
مرجان ریاحی – ایران آفتاب نام نشریهای است که در اواخر دورهٔ قاجار و در اول هر ماه خورشیدی، از نوروز ۱۲۹۰ در اصفهان به زیور طبع آراسته شده است. دربارهٔ محتوای نشریه، روی جلد نشریه نوشته شده «مجموعهای است آزاد، ادبی، سیاسی، اجتماعی، بیطرفانه از حقایق امور بحث میکند». آفتاب را آمیرزا محمودخان سردبیری میکرده و جای اداره نیز در اصفهان بوده است، در تیمچهٔ حاجی کریم. آمیرزا محمودخان سردبیر کوشایی بوده که در…
بیشتر بخوانیدزنهای شکستنی – داستان کوتاهی از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران هیچکس فکر نمیکرد اتفاق مهمی افتاده باشد. زنی کف خیابان لیز خورد و شکست. خبر بههمین سادگی بود. اما یک هفته بعد گفته شد زن دیگری هم دیده شده که در خیابان شکسته شده است و هفتهٔ بعد از آن در همهٔ روزنامهها نوشته شد: «زنها در خیابان شکسته میشوند.» پیش از همه، شهردار موظف به پاسخگویی در مورد وضعیت کف خیابانها شد. بهنظر میرسید زنها قبل از آن هم در…
بیشتر بخوانیدممیزی؛ داستان کوتاهی از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران نه آقای دکتر. نه. شما حرف نزنید. لازم نیست چیزی بپرسید. همهٔ آن چیزهایی که لازم دارید، خودم خواهم گفت. من جزئیات را خوب میشناسم. این شغل من است. باید به جزئیات دقت کرد. وقتی همهچیز کامل باشد، شما نیازی نخواهید داشت چیزی بپرسید. اصلاً برای چه باید بپرسید! ممیزی داستان کوتاهی از مرجان ریاحی اسم و فامیل من که در برگهٔ مشخصات نوشته شده و جلوی روی شماست، بقیهٔ گفتنیها…
بیشتر بخوانیدخاطرات معلق – شعری از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران دارم خاطراتت را از اطراف خانه جمع میکنم نگاهت را از عمق آینه صدای معلق خندهات را از میان هوای اتاقها مهربانیات را از روی شاخههای شمعدانی بیقیدنشستنات را از روی صندلیهای راحتی حواسپرتیات را از کنار کفشهای لنگهبهلنگه عطر نفسهایت را از گوشههای بالشهای پر و هر چه خردهریزهای عاشقانه که رها کردهای زیر فرشها بین ظرفهای آشپزخانه در گلدان کنار ایوان همه را جمع میکنم و یکجا و بدون…
بیشتر بخوانیدنشانی – داستان کوتاهی از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران از همان روزهای بچگی میدانستم یک جای کارمیلنگد، از همان وقتی که مادر و پدر اصرار داشتند که پدر و مادرم هستند و خواهر به من میگفت، داداش! مطمئن بودم این کلمات سرجایشان نیستند. یک جای کارشان اشکال داشت. بند محکمی بین خودم و پدر و مادر و خواهر حس نمیکردم، دیگر چه برسد به عمه و عمو و خاله. همان روزها، چند بار یواشکی همهٔ آلبومها را بررسی کردم و…
بیشتر بخوانید