تنی که از دستان فریدا آفریده شد – نگاهی به شعری از راضیه حیدری

تنی که از دستان فریدا آفریده شد – نگاهی به شعری از راضیه حیدری

یداله شهرجو* – ایران نه قلب بودی نه چشم و نه دهان تنی که از دستان فریدا آفریده شد و رگ‌هایم را در رنگ روغن غلطاند این بوم را بردار و سفیدی‌اش را بریز در موهایم جیغی پیراهنم را بنفش می‌کشد و درزهای پاره‌شده را می‌کاود در انگشتانم ستونم شکسته است در فقرات میخ  می‌کوبدم مدام در ایستاده‌ای از تو و خیانت می‌ریزد در کپل‌های لاغر و پراکنده در بوم خشکیده‌ام در زمخت پوست و ترشح…

بیشتر بخوانید