اشکان صادقی – ایران اولین بار که اسم لورکا به گوشم خورد، سال هفتاد و شش بود که دکتر علی رفیعی «عروسی خون» را در تالار وحدت بهروی صحنه برد. ترانهها با صدای حسن نجف و پنجهٔ فرزاد دانشمند اجرا میشدند و کار با بازیهای درخشان رؤیا تیموریان، حسن معجونی، نسرین جمالی، گوهر خیراندیش، سیامک صفری و… مزین شده بود. شاید شش بار آن کار را دیدم و چنان تأثیری گرفتم که هر بار در…
بیشتر بخوانیدگارسیا لورکا
رنگها – شعری از فدریکو گارسیا لورکا
برگردان: غزال صحرائی – فرانسه بر فــراز پاریس ماه بنفش است در شهرهای مرده و متروک به زردی میگراید در تمام افسانهها سخن از ماه سبزرنگی است ماهِ تارعنکبوت ماهِ پنجرهٔ شکستهٔ یک سقف و از فراسوی بیابانها ماهْ ژرف است و خونآلود… اما ماهِ سپید تنها ماهِ راستین روی گورستانهای آرام دهکدهها میدرخشد…
بیشتر بخوانیددر ساعت پنج عصر، سرود رفتن و رفتن
حمیدرضا یعقوبی – ونکوور «ساعت پنج» با تاريكی شامگاه عجين میشود و سنگينی حضور آن لحظه، آبستن یک تراژدی. درست در ساعت پنج عصر، تنها مرثیهای برای «ایگناسیو سانچز مخیاس» نبود، حکایت رفتنِ خودش نیز بود، پیشگوییای غریب، اما نه در قبای پُرزرقوبرق یک ماتادور، که با لباسی ساده در گرانادا، زادگاهش – شهر اسطورهای کولیان ایبیزیا – و وداعی غریب با زندگی، چون کولیای گمنام، شاعری کولی، هر چند برخی ناقدانِ ادبی بر این…
بیشتر بخوانید