دنیای من و آدم کوچولوها – خبر بد

دنیای من و آدم کوچولوها – خبر بد

رژیا پرهام – تورنتو حرفِ خبر بد می‌شود.  به فسقلی‌های مهدکودکم می‌گویم: «تا حالا خبر بد دریافت کردید؟ بعدش چه برخوردی داشتید؟» یکی از دخترک‌های پنج‌سالهٔ کانادایی می‌گوید: «من دریافت کردم. چند بار. بعد از شنیدن خبر بد می‌رم روی تختم و انقدر بالا و پایین می‌پرم تا یادم بره… »  دوست چهارسال‌ونیمه‌اش که او هم کانادایی است، می‌گوید: «من تا به‌حال چنین تجربه‌ای نداشتم. اگه کسی بخواد به من خبر بد بده، می‌گم می‌شه لطفاً…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – خوش گذشتن

دنیای من و آدم کوچولوها – خوش گذشتن

رژیا پرهام – تورنتو توی زمین بازی روی نیمکت نشسته بودم. با فاصلهٔ کمی چند پسربچۀ سه تا چهارساله مشغول بازی بودند که دو نفرشان با هم درگیر شدند. ماجرا از این قرار بود که یکی از پسربچه‌ها سر دوستش داد و غر زد، دوستش بدون اینکه حرفی بزند جلو رفت و دودستی او را هل داد. هر دو روی ماسه‌ها زمین خوردند، بعد نشستند و بدون اینکه دعوا را ادامه بدهند به هم زل زدند….

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – بهترین خاطره

دنیای من و آدم کوچولوها – بهترین خاطره

رژیا پرهام – تورنتو دلم گرفته است و سعی می‌کنم فسقلی‌ها متوجه نشوند، که دخترک می‌آید و می‌گوید: Razhia, Are you sick?‎ (رژیا، مریضی؟) می‌گویم نه. می‌پرسد: You didn’t have a good sleep last night?‎ (دیشب خوب نخوابیدی؟) می‌گویم خوابیده‌ام. ناامید نمی‌شود و همچنان حدس می‌زند که: Do you have bad feelings about bad memories?‎  (احساس بدی در مورد خاطرات بدی داری؟) می‌گویم شاید همین باشد. می‌گوید: I have an idea and I can share with…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – راز خانوادگی

دنیای من و آدم کوچولوها – راز خانوادگی

رژیا پرهام – تورنتو امروز اولین روز هفته است و با بچه‌ها در مورد اینکه آخر هفته‌ای که گذشت چه‌کار کردیم، گپ زدیم.  هر کدام از فسقلی‌ها حرفی زدند و نوبت به دخترک پنج‌ساله رسید که گفت: We did some things too, but I can’t talk about those things!‎ (ما هم یه کارهایی کردیم، ولی من نمی‌تونم در موردشون صحبت کنم.) دوستانش با تعجب نگاهش کردند. دخترک توضیح داد: I would love to talk about those…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – بی‌عدالتی‌های زندگی

دنیای من و آدم کوچولوها – بی‌عدالتی‌های زندگی

رژیا پرهام – تورنتو دخترک شاکی بود و نمی‌خواست همراه پدر برود. می‌گفت هنوز بازی‌اش با دوستش تمام نشده و دوست دارد بیشتر بماند، پدر کمی فکر کرد و گفت بابت کاری که پیش آمده چاره‌ای نبوده و مجبور شده زودتر از معمول بیاید. دخترک پکر بود و گوشه‌ای ایستاده بود. پدرش جلو رفت، دخترک را با مهربانی در آغوشش گرفت و با لحن بانمک و شوخی گفت: «متأسف‌ام و حس بدی رو که داری درک…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – گچ‌گیریِ پای عروسک‌ها

دنیای من و آدم کوچولوها – گچ‌گیریِ پای عروسک‌ها

رژیا پرهام – تورنتو سرگرمیِ یکی دو هفته اخیرِ دخترک این بود که دکتر باشد و پای همهٔ عروسک‌ها و اسباب‌بازی‌هایی را که پا داشتند، گچ بگیرد! نحوهٔ گچ گرفتن هم بستگی به اندازهٔ عروسک یا حیوانِ اسباب‌بازی داشت. پای عروسک‌های بزرگ را با کاغذ کِشی و چسب نواری گچ می‌گرفت و کوچک‌ترها را با چسب کاغذی. به خودم می‌گفتم «خسته نمی‌شه؟» و نمی‌شد! هر روز پا گچ می‌گرفت و طبق معمول زودتر از بقیه می‌رفت….

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – دردناک ولی چالش‌برانگیز

دنیای من و آدم کوچولوها – دردناک ولی چالش‌برانگیز

رژیا پرهام – تورنتو امروز دخترک مهدکودکم (همان که مدیر است و خیلی باهوش) دیرتر از معمول آمد و وقتی مشغول بازی شد، مادرش توضیح داد که دیروز به دیدن دوستی رفته‌اند؛ خانمی نسبتاً جوان که مادر دوست صمیمی دخترک هم است و با بیماری سرطان درگیر است. اینکه قبل از رفتن اطلاعاتی به دخترک داده شده و مادر دوستش هم به او حرف‌هایی زده، ولی ممکن است سؤالات بیشتری هم داشته باشد و از من…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – احساس ناب

دنیای من و آدم کوچولوها – احساس ناب

رژیا پرهام – تورنتو دوستی می‌گفت عشق فقط یک تعریف دارد، احساس ناب مادر و پدر به فرزند؛ ولی خیلی‌ها خودخواهی یا به‌نوعی در نظر گرفتن منافع احساسی خود که «من از تو، تو رو می‌خوام» که «مال من» باشی، با همهٔ تعاریف «مال من» بودن را عشق می‌دانند، که نیست…   می‌گفت عشقِ پدر و مادر به فرزند یعنی من باشم یا نه، تو تندرست، شاد، در امنیت و موفق باش، من هم همهٔ تلاشم…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – بهترین شغل دنیا

دنیای من و آدم کوچولوها – بهترین شغل دنیا

رژیا پرهام – تورنتو امروز با بچه‌ها در مورد شغل‌های مختلف صحبت می‌کردیم. یکی گفت می‌خواهد نقاش بشود، دیگری گفت تصمیم دارد فوتبالیست بشود، دوستش با هیجان تعریف کرد که چون رقصیدن را دوست دارد، تصمیم دارد در آینده رقص باله را به‌صورت حرفه‌ای دنبال کند. یکی دیگر گفت می‌خواهد رئیس همهٔ کسانی که کار می‌کنند بشود و کوچولوی دیگری گفت می‌خواهد در آینده رانندهٔ اتوبوس‌های آبی‌رنگ شهر بشود. به دخترک نگاه کردم، برخلاف معمول که…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – خرس قهوه‌ای پدر

دنیای من و آدم کوچولوها – خرس قهوه‌ای پدر

رژیا پرهام – تورنتو دخترک که از راه رسید، بداخلاق بود. پرسیدم اتفاقی افتاده؟ جواب نداد و رفت گوشه‌ای نشست و مشغول نقاشی کشیدن شد. کاغذی برداشتم و من هم مشغول شدم. بعد از کشیدن چند طرح کمی آرام شد و تعریف کرد که با ماژیک مشکی غیرقابل شستشو روی خرس پدر نقاشی کشیده و پدرش هنوز نمی‌داند. دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و با قیافه‌ای گناهکار تکرار کرد که پدرش هنوز متوجه نشده و وقتی…

بیشتر بخوانید
1 3 4 5 6 7 20