قسمت قبلی این مطلب را اینجا بخوانید امیرحسین توفیق – ونکوور «سلام. الهام هستم، منو یادتون میاد؟» «سلام. بله، یادمه. انشاءالله که همهچیز خوب باشه و راضی باشید.» «بله، همهچیز خوبه و مشکلی نیست. غرض از مزاحمت این بود که میخواستم بدونم میشه مامانم رو اسپانسر بشم؟ و اگر بله، چه شرایطی باید داشته باشم؟» «خیر. شما نمیتونید اسپانسر مادرتون بشید. بذارید یه توضیح نسبتاً جامع و کمال بدم: برنامهٔ اسپانسرشیپی والدین، همه ساله بهجز…
بیشتر بخوانیدوکیل مهاجرت
سلسله داستانهای مهاجرت (۶) – ویزای تحصیلی
قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید امیرحسین توفیق – ونکوور «الهام جان سلام، پریسا هستم، شناختی؟» «سلام پریسا جان، مگه میشه نشناسم، خوبی؟ کجایی؟» «ممنون. خوبم، تورنتو هستم. فهمیدم اینجایی، شمارهات رو از مامانت گرفتم.» پریسا، دوست صمیمی و قدیمی الهام است که روزها و سالهای زیادی را با او بوده است؛ از دوران مدرسه و دانشگاه تا پس از آن و کار و زندگی و… هر کدام راه خودشان را رفتند، اما…
بیشتر بخوانیدسلسله داستانهای مهاجرت (۳)- مهاجرت از طریق برنامههای سرمایهگذاری
قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید امیرحسین توفیق «احمد شکرانی هستم. ۵۳ ساله و دارای دو فرزند. لیسانس مهندسی برق دارم. زبانم بد نیست، اما مدرک ندارم. ۱۷ سال سابقهٔ کار دارم که ۷ سال آخرش در شرکتی بوده که تأسیس کردم؛ بهعنوان مدیر عامل مشغولم. کار ما ساخت تابلوهای برقه و کارگاهی در جاده ساوه دارم که حدود ۶ نفر اونجا مشغولاند و ۴ نفر هم توی دفتر مرکزی که در تهرانه….
بیشتر بخوانیدسلسله داستانهای مهاجرت (۲)- برنامهٔ مهاجرتی نیروی متخصص
[ad name=”Daliri”] قسمت اول این مطلب را در اینجا بخوانید امیرحسین توفیق سرمای استخوانسوز تورنتو نیز از شور و شعف الهام نمیکاهد. منزل مینا خانم در ریچموندهیل یکی از شهرهای تورنتوی بزرگ (GTA) واقع شده است، خانهای زیبا، در منطقهای قشنگ و دوستداشتنی. چند روزی طول کشیده تا روز و شب الهام با ساعت شهر تورنتو در شرق کانادا منطبق شود. خستگی سفر بیست و اندی ساعته از بدن الهام خارج شده است و…
بیشتر بخوانید