فوزیه رجبی – ونکوور من بهدنبال سهم گمشدهٔ تو در بازار زندگی میگردم سهم خندههای نشکفتهای که از لبانت به تاراج رفت سهم نسیم نوازشهایی که بر گونهات نگذشت سهم بوسههایی که بر گیسوانت ننشست سهم دستهایی که هیچگاه به گرمی فشرده نشد سهم دیدگانی که برق امید را لحظهای میزبان نبودند و همیشه آلودهٔ حسرتی جانکاه بودند و من بهدنبال شادیهای گمشدهٔ تو به فردا خواهم رسید.
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
در جستوجوی بهشت – نیویورک، دوستت دارم (داستان رها)
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران از جلوی در خانه سوارش کردم. تا سوار شد با هیجان گفت: « وااای چقدر عالی. اصلاً فکر نمیکردم رانندۀ زن بیاید. فکر کردم زنها فقط در آژانس مخصوص بانوان کار میکنند.» خندیدم و جواب دادم: «زنها این روزها همهجا کار میکنند.» خندید و گفت: «همین است. خوشم میآید. ما کم نمیآوریم. اصلاً این زنانه مردانه کردنِ همهچیز بیمعناست….
بیشتر بخوانیدمعمار سرنوشت خویش در غربت
تهیهشده در گروه نمایش فیلم پلان – ونکوور سی و یکمین نشست ماهیانهٔ نمایشهای مستند پلان روزهای جمعه ۱۵ و چهارشنبه ۲۰ فوریه بهترتیب در دانشگاه سایمون فریزر و کتابخانهٔ وست ونکوور با نمایش مستند «زنبورک در گام مینور» ساختهٔ مریم سپهری برگزار شد. «زنبورک در گام مینور» به زندگی دکتر حمید نفیسی میپردازد که سالهاست در شیکاگو زندگی میکند و در دانشکدهٔ ارتباطات دانشگاه نورث وسترن مشغول به تحقیق، تألیف و تدریس است. او…
بیشتر بخوانیدنمایشگاه عکس از ۱۰ هزار کشتیای که از اوایل دههٔ ۸۰ به بندر ونکوور تردد کردهاند
نمایشگاه جدیدی در گالری پالیگان برپا شده است که در آن عکسهای ۱۰٬۰۰۰ کشتیای که از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ به بندر ونکوور وارد و از آن خارج شدهاند، در آرشیوی بهمعنای واقعی بیهمتا، توسط راد لوگان، عکاس محلی و شیفتهٔ دریانوردی، بهنمایش گذاشته شده است. کشتیرانی برای لوگان در اوایل دههٔ ۱۹۸۰ به علاقهای شدید و فزاینده بدل شد و او با گرفتن نخستین دوربینش در ۱۹۹۴ به ثبت عشق و علاقهاش پرداخت؛ کاری که…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – یک اتفاق ساده
مژده مواجی – آلمان روز جمعهٔ سرد و یخبندان زمستانی در تهران بود. در یک خانهٔ قدیمی دوطبقه. خانهای کوچک که همهچیزش نقلی و جمعوجور بود. حیاطی کوچک که درخت بزرگی در تمامِ آن سایه میانداخت. خانهای بدون حمام. طبقهٔ پائین صاحبخانه زندگی میکرد. خالهٔ بزرگ منیره. خانمی مهربان و خوشمشرب که پوست لطیف و سفید صورتش همیشه میدرخشید. در طبقهٔ بالا زندگی ساده و موقت دانشجویی منیره و من برقرار بود. در کنار مادرم. خورشید…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – آموزش لبخند زدن
رژیا پرهام – تورنتو دختر کوچولوی جدید مهد کودک من که همه را با مشخصات ظاهریشان صدا میزد، ولی کمکم لطفش شامل ما و دیگران شده و دارد اسامی را بهرسمیت میشناسد، مشخصهٔ مهم و جالب دیگری هم دارد، آن هم اینکه ساعتهای زیادی از زندگیاش به نظارت و بررسی چهرههای دیگران میگذرد. این روزها چند دقیقه یکبار این سؤال از من پرسیده میشود: «رژیا، ناراحتی؟» یا «رژیا، عصبانی هستی؟» و بعد از شنیدنِ پاسخ منفی…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – همهچیز از آن روز بازداشت شروع شد (داستان حمید و نگار)
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران اول مرد سوار میشود و بعد زن. زن در را محکم به هم میکوبد. تا میخواهم اعتراض کنم، مرد عذرخواهی میکند. اما این کافی نیست. ماشین را خاموش میکنم. بهطرف آنها برمیگردم. مرد جوانتر از زن است. زن سرش را بهسمت دیگری گرفته و به من نگاه نمیکند. میخواهم بگویم پیاده شوید، من شما را جایی نمیبرم، اما یک…
بیشتر بخوانیدروشنایی دیدهنشدهٔ شمع*
محمدرضا فخرآبادی – ونکوور دوشنبهٔ گذشته و در عصر سرد روز چهارم فوریه، فصل جدید نمایش فیلمهای مستند داکیونایت در سال ۲۰۱۹ با نمایش مستند «بنیانگذار محک» ساختهٔ محسن عبدالوهاب در دانشگاه سایمون فریزر آغاز شد. این برنامه که با همکاری گروه نمایش فیلم پلان و باشگاه ایرانیان این دانشگاه سازماندهی میشود با استقبال خوبی از طرف مخاطبان ایرانی همراه بود. این مستند در کنار «شاعران زندگی» و «مادر زمین» سومین فیلم از مجموعهٔ کارستان…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – خندیدن به ریش روزگار
مژده مواجی – آلمان اِلزه ماری را اغلب در جمعه بازار میبینم. چهرهٔ زنانهٔ ظریفش با موهای کوتاه نقرهای احاطه شده است و با پاهای کشیدهاش که در کفش اسپورت جا داده، قدمهای بلندی بر میدارد. همیشه کولهپشتی به پشت دارد و در دستش ساکی برای خرید. با دیدن همدیگر، چشمهای آبیاش از پشت عینک میدرخشد و سر گفتوگو از اینور و آنور باز میشود و همنشین میشویم. اِلزه ماری «دلقک» است. دلقک کلینیک کودکان. او…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – آرایش کردن، خوب یا بد!
رژیا پرهام – تورنتو دارم با گوشیام به پیامی جواب میدهم. بچهها دورم جمع میشوند. یکی از فسقلیها عکسم را که گوشهٔ صفحه است، میبیند. به درخواست او عکس را باز میکنم. توی عکس آرایش کردهام و یکی از قشنگترین لباسهایم را پوشیدهام. دخترها با دقت به عکس زل میزنند، به من نگاهی میکنند و میگویند: You look so pretty and fancy in this picture! more beautiful than you! (چقدر توی این عکس خوشگل و شیکی!…
بیشتر بخوانید