گزارشی از نشست انجمن فرهنگی پرسش با عنوان «بررسی انتقادی دگرگونی مفهوم مقاومت در ادبیات بعد از پایان جنگ سرد»

سیما غفارزاده – ونکوور

شنبه، ۱۶ نوامبر ۲۰۲۴، انجمن فرهنگی پرسش نشستی با عنوان «بررسی انتقادی دگرگونی مفهوم مقاومت در ادبیات بعد از پایان جنگ سرد» با حضور علیرضا بهنام، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی، بر روی پلتفرم گوگل میت برگزار کرد.

در ابتدا، دکتر فرزان سجودی، از اعضای هیئت‌مدیرهٔ انجمن فرهنگی پرسش، طی سخنانی گفت یکی از دلایل اصلی برگزاری این نشست این بود که در جلسهٔ مورخ ۲۶ اکتبر، با عنوان «مقاومت سیاسی در شعر پس از انقلاب: بازخوانی و تحلیل آثار محمد مختاری و بکتاش آبتین» با حضور مهمانان علیرضا آبیز و علیرضا بهنام که به‌صورت حضوری در دانشگاه یوبی‌سی و هم‌زمان آنلاین برگزار شد، به‌دلایلی بخشی از بحث که بخش بسیار مهمی از آن هم بود شکل نگرفت، لازم بود که در فرصت مناسبی به‌اصطلاح قوام پیدا کند و مطرح بشود، و همین موجب شد که از علیرضا بهنام دعوت بشود که این بحث بسیار مهم در یکی از جلسات پرسش مورد بررسی قرار گیرد.

زنده‌یاد محمد مختاری
زنده‌یاد محمد مختاری

دکتر سجودی در ادامه گفت: 

همهٔ ما می‌دانیم که تحولات اجتماعی به‌خصوص تحولات اجتماعی رادیکال مثل انقلاب مشروطه در ایران یا انقلاب اکتبر در روسیه یا انقلاب فرانسه، عمدتاً تحولاتی‌اند که در آستانهٔ جهان به‌اصطلاح مدرن اتفاق افتادند. شاید پیش از آن شما تا ۲۰۰۰ سال هم که به عقب برگردید، ما شاهد چنین تحولات شگرفی در جوامع نبودیم. این تحولات اجتماعی رابطهٔ دوسویه‌ای با زبان و ادبیات به‌طور مشخص دارند. این رابطهٔ دوسویه به‌این معناست که تحولات اجتماعی به‌خصوص تحولات اجتماعی بزرگ و رادیکال، تغییرات و تحولات جدی در زبان به‌طور کلی و در زبان ادبیات و زبان شعر به‌طور مشخص به وجود می‌آورند و در واقع زبان شعر و ادبیات شاید خودش را باید برساند به آن تحولات اجتماعی، همسو بکند با آن‌ها و تغییرات لازم را در پیش بگیرد. این دقیقاً عین داستان مرغ و تخم‌مرغ می‌ماند. اساساً مگر تحولات بزرگ اجتماعی بدون دخالت زبان، بدون نقشی که گفتمان‌ها و تحولات گفتمانی بازی می‌کنند، ممکن است؟ پس متقابلاً نقشی که ادبیات بازی می‌کند، تصدیق و تعمیق تحولات اجتماعی‌ست از طریق سازمان‌‌بندی گفتمان‌های جدید. در واقع زبان و ادبیات گفتمان‌های جدید را مفصل‌بندی می‌کند، استوار می‌کند، و به آن چفت‌وبست می‌دهد. علاوه بر آن در بازه‌های زمانی انقلاب و خیزش‌های بزرگ انقلابی، علاوه بر نقش سازمان‌دهندهٔ گفتمان، ادبیات نقش ترغیبی، برانگیزانندگی، شورآفرینی و تهییجی دارد، یعنی اشعار، روزنامه‌ها، سرودها، سروده‌ها، ترانه‌ها… از یک‌سو شعر و ادبیات و از سوی دیگر تأثیر تحولات عظیم فرهنگی انقلاب مشروطه در بقیهٔ تحولات اجتماعی ایران؛ یعنی هر وقت در ایران تحول بزرگی اتفاق افتاده، دوباره انگار مردم برگشته‌اند به اجراهای جدید «از خون جوانان وطن لاله دمیده» و از این دست ترانه‌ها که یک پای آن‌ها توی شعر معاصر پارسی و تحولاتی است که در شعر به‌خصوص در دوران مشروطه به‌بعد اتفاق افتاده. حتی در جنبش «زن، زندگی، آزادی» بخش زیادی از سروده‌ها و سرودهایی که اجرا شد، یک پایشان برمی‌گشت به سروده‌ها و سرودهای دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و احیای آن‌ها، در حالی‌که این‌ها جوان‌هایی بودند که شاید بعد از آن دهه‌ها به دنیا آمدند.

یک نکته‌ای اینجا وجود دارد و آن اینکه بنا نیست در همهٔ دورهٔ تاریخ یک کشور همیشه شعر این ویژگی برانگیزانندگی، تهییج یا… داشته باشد. این ویژگی‌ها در واقع مال آن بازه‌های زمانی معمولاً کوتاه است، البته کوتاه در ابعاد تاریخی، کوتاه به‌معنای یک ماه نیست، ممکن است یک سال، دو سال، سه سال باشد، مثل بازهٔ زمانی انقلاب مشروطه، بازهٔ زمانی انقلاب ۵۷، یا مثلاً خیزش «زن، زندگی، آزادی». در آن دوره‌ها این نقش شورآفرینی و تهییج بزرگ‌تر می‌شود، عیان‌تر می‌شود. 

پرسش اینجاست که ما در همین سال‌های اخیر چندین خیزش بزرگ اجتماعی را تجربه کرده‌ایم که شاید بشود گفت از نظر چفت‌وبست گفتمانی و ابعاد تثبیت‌شدگی گفتمانی، خیزش «زن، زندگی، آزادی» از همه چفت‌وبست گفتمانی و نظم گفتمانی محکم‌تری داشته است. از سوی دیگر، شعرایی که ما در این دوره به‌عنوان چهره‌های برجسته می‌شناسیم، البته منظورم دورهٔ خیزش «زن، زندگی، آزادی» نیست، ما سال‌های ۲۰ و ۳۲ را داریم که یک دوران شکوفایی و شورآفرینی شعر و ادب بود، بعد سال‌های ۴۰ و ۵۰ به‌اصطلاحِ منتقدین شعرِ چریکی، کارهای سعید سلطان‌پور، خسرو گلسرخی و دیگران را داریم که با اقبال عمومی جوان‌ها روبه‌رو می‌شود و بعد می‌بینیم به‌تدریج در سال‌های بعد از انقلاب چهره‌های شاخصی مثل محمد مختاری که ترور شد و بکتاش آبتین که در زندان کشته شد، و این‌ها را داریم که به‌عنوان چهره‌های شاخص نوعی ادبیات یا شعر مقاومت سیاسی می‌شناسیم. اما وقتی که زبان را بررسی می‌کنیم، مثلاً شما اگر به مجموعه‌آثار محمد مختاری از ۵۶ تا کتاب «وزن دنیا» نگاه کنید، می‌بینید که او هم مثلاً در کتاب «شعر ۵۷» در همان فضای شورانگیزیِ انقلاب ۵۷ دارد شعر می‌گوید؛ به‌زبان نسبتاً عمومی‌تر، قابل‌فهم‌تر، پرهیجان‌تر، سهل‌الوصول‌تر، و برانگیزنده و شورانگیز، اما وقتی شما در «وزن دنیا» مثلاً شعر بسیار برجستهٔ «تا شام آخر» را می‌خوانید، می‌بینید که این زبان، بسیار پیچیده، دیریاب، دشوار و به‌اصطلاح مردافکن است. البته نوع بلاغتی که در این زبان استفاده می‌شود، با بلاغت تصنعی قصیده‌پردازی قبل از انقلاب مشروطه فرق می‌کند، اما در هر حال این شعر دیگر مثل شعر چریکی دههٔ ۴۰ یا ۵۰ ورد زبان جوانان پرشورِ تحول‌خواهِ انقلابی نمی‌شود، بلکه این محلِ خوانش سخت و دشوارِ شاید محافل جدی نقد ادبی خواهد بود تا اینکه ولولهٔ اجتماعی بخواهد به پا کند. همین‌طور در آثار بکتاش آبتین به‌طریق دیگری ما این را می‌بینیم.

زنده‌یاد بکتاش آبتین
زنده‌یاد بکتاش آبتین

حالا پرسش این است؛ آیا این نقش از دوش شعر برداشته شده؟ در همان سال‌هایی که منتهی به انقلاب ۵۷ می‌شود، بسیاری از شاعران برجستهٔ ما غیر از مثلاً سلطان‌پور و گلسرخی که به‌طور مشخص شعر چریکی را نمایندگی می‌کنند، اسماعیل شاهرودی، هوشنگ ابتهاج، کسرایی، از همه مهم‌تر شاملو… این‌ها همه شعرهای شورانگیزی می‌گویند که قطعاً همهٔ ما بر این باوریم که آن شعرها در آن دوره‌ها در شکل گسترده‌ای در محافل جوانان و دانشجویان و غیره خوانده می‌شد و به آن‌ها هیجان، انرژی و نشاط انقلابی می‌بخشید. از آن‌طرف به‌شکل موازی شما تأثیر ادبیات آمریکای لاتین را در همان دوره‌ها نمی‌توانید نادیده بگیرید. اصلاً تصادفی نیست که شاملو دقیقاً در سال ۵۹ آن دکلمهٔ آثار ویکتور خارا را به‌شکل نوار موسیقایی منتشر می‌کند و ما در آن سال‌ها هم‌زمان با شعرای خودمان، با نرودا، لورکا، خارا، پاز و دیگران به‌طور گسترده آشنا می‌شویم، برای اینکه تحولات اجتماعی ما همسویی و توازی عجیبی با تحولات اجتماعی آمریکای لاتین دارد. شما اگر فقط برای نمونه مجموعه‌آثار مختاری را جلو رویتان بگذارید، گویی تاریخ تحول این زبان شعر است؛ یعنی شما از سال ۵۶ «قصیده‌های هاویه»، به‌تدریج بیایید تا «شعر ۵۷» که در سال ۵۸ منتشر شده، و بیایید برسید تا «وزن دنیا». 

بدون شک یک وجه قضیه این است که همیشه موسیقی نقش تعیین‌کننده‌ای داشته، در انقلاب مشروطه هم ارتباط تنگاتنگی بین مثلاً بهار، عارف قزوینی و دیگران با ترانه‌سرایی بوده، حالا نقش مطبوعات و مثلاً اشرف گیلانی و این‌ها هم در جای خودش، و اینکه زبان یکهو از آن زبان فاخرِ قصیده‌پردازِ مداحِ قبل از مشروطه به زبان روزمرهٔ توده‌های مردم تبدیل شد. در واقع همیشه ارتباط تنگاتنگی بین موسیقی و ترانه‌سرایی به‌خصوص در آن عرصه‌های پرجوش‌وخروش با شعر وجود داشته، اما در عین حال شعر به‌طور مستقل هم کار خودش را انجام می‌داده. حالا آقای بهنام دربارهٔ این تغییر جایگاه شعر و تغییر نقشش در تحولات اجتماعی و احتمالاً جایگزینی آن با چیزهای دیگر‌ی مثل رسانه‌های جمعی یا با برجسته‌شدن نقش موسیقی و ترانه و غیره نظریه‌ای دارند که خودشان مفصل درباره‌اش حرف می‌زنند. من فقط در یک جمله می‌گویم که ایشان معتقدند بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی دیوار برلین، اساساً مناسبات اجتماعی و گفتمانیِ جهان وارد عصر جدیدی شده و تغییر نقش شعر در تحولات اجتماعی، ناشی از تغییرات بزرگی‌ست که پس از پایان جنگ سرد رخ داده است. 

سپس دکتر سجودی از مهمان این نشست، علیرضا بهنام، دعوت کرد تا سخنان خود را آغاز کند. ایشان با سپاسگزاری از دکتر سجودی به‌خاطر مقدمهٔ بسیار وافی و مستوفایی که به بحث الصاق کرد و زمینه‌ها‌ی شکل‌گیری بحث را به‌طور کامل پوشش داد، و نیز سپاسگزاری از جمع شرکت‌کننده در نشست، بحث خود را چنین آغاز کرد:

این صورت‌بندی‌ای که جناب دکتر سجودی فرمودند، صورت‌بندی‌ای است که در تاریخ ادبیات ما سابقه دارد و از دکتر شفیعی کدکنی تا زنده‌یاد محمد حقوقی و دیگران در باب این فراز و فرود شعر فارسی از مشروطه تا به امروز سخن گفته‌اند و ما در واقع در این زمینه با مساعی این عزیزان دارای یک تاریخ هستیم. ولی الان ما با یک واقعیتی مواجهیم، آن هم این است که آن نوعی از شعر که ما به‌عنوان شعر برانگیزاننده و انقلابی ازش یاد می‌کردیم، مدت‌هاست که یا دیگر سروده نمی‌شود یا اگر سروده می‌شود، مصرف‌کنندهٔ چندانی پیدا نمی‌کند. حتی در جریان جنبش‌های انقلابی دههٔ اخیر هم ما به‌جز پاره‌ای از اشعار شاملو و پاره‌ای از مثلاً چند شعر اخوان و این‌ها بازگشت آن‌چنانی به آن سنتِ شعری نزد کسانی که در جریان انقلاب بودند و روی زمین داشتند کار میدانی می‌کردند، شاهد نیستیم. در گردهمایی‌ها‌ی داخل کشور اگر کسی بخواهد شعر برانگیزانندهٔ انقلابی بخواند، بازگشت می‌کند به بعضی از شعرهای شاملو و «زمستان» اخوان و چند شعر دیگر، این یک واقعیت است، واقعیت دیگر این است که اصولاً بازگشت به شعر در این جنبش‌ها خیلی خیلی کم دیده شده و عموماً کسانی که درگیر این جنبش‌ها هستند، به‌سمت رپ که از نظر بسیاری از کارشناسان نوعی از شعر-اجرا است، متمایل می‌شوند یا مثلاً انواع خاصی از راکِ اکسپریمنتال مورد توجهشان است و در تجمع‌ها از آن استفاده می‌کنند، یا اجراهای جدیدی از بعضی ترانه‌ها که بیشتر به نظر می‌آید نوعی خاطره است، نوعی ایجاد فضای یادآوری و پلی میان این جنبش با جنبش‌هایی که پیش از آن وجود داشته، وگرنه مثلاً من بعید می‌دانم که حتی ترانه‌هایی نظیر «یار دبستانی من» که از سال ۷۸ تا به امروز بسیار استفاده شده، در آن معنایی که در ابتدا سروده شده بود، استفاده بشود؛ عموماً [آن را] مالِ خود می‌کنند و در معنای جدید به کار می‌برند، و خب این واقعیتی‌ست. حالا من می‌خواهم این قضیه را به همان سال‌های جنبش شعر چریکی و چهره‌ها‌یی نظیر خسرو گلسرخی، جعفر کوش‌آبادی، میم آزرم و محمد مختاریِ دورهٔ اول و سعید سلطان‌پور برگردانم. آنچه که ما در دههٔ ۴۰ و ۵۰، علی‌الخصوص اوایل دههٔ ۵۰، تحت عنوان شعر انقلابی و چریکی شاهدش هستیم، به‌نوعی می‌شود گفت تحت‌تأثیر شعری‌ست که متأثر از انقلاب اکتبر روسیه بود و مشخصاتی داشت نظیر اینکه باید شعری باشد به‌شدت ساده، دربارهٔ موضوعی مربوط به انقلاب و کاملاً در جهت تبیین مسئلهٔ انقلاب. این را شما در دو کتاب آخر ولادیمیر مایاکوفسکی می‌بینید. او قبل از اینکه خودکشی بکند، کتاب‌هایی منتشر می‌کند که آنجا شما می‌بینید مثلاً شعری است دربارهٔ اتاق کار لنین، دربارهٔ ساختن و سازندگی، دربارهٔ کارگرانی که دارند یک کشور انقلابی را می‌سازند و امثال آن. این تلقی از ادبیات، به‌مثابهٔ مدیومی برای تبلیغ ارزش‌های انقلابی از آن سنت وارد کشورهای دیگر می‌شود و کسانی که با آن نگاه ضدِامپریالیستی و نگاه انقلابی به‌مفهوم چپش آموخته شده‌اند، به‌مراتبِ مختلف تحت‌تأثیرش قرار می‌گیرند. کار به جایی می‌رسد که حتی مثلاً کسی مثل ژان پل سارتر هم در «ادبیات چیست» خود به‌نوعی تعاریفی که ارائه می‌دهد، به‌نظر می‌آید که ادبیات متعهد را نوعی از ادبیات تبیین‌گر و در جهت ایجاد و رشد آگاهی و ایجاد شور انقلابی طبقه‌بندی می‌کند. رواج چنین نگاهی در بین فعالان ادبی ما، موجب می‌شود که نوعی از شعر با عنوان شعر چریکی در سال‌های منتهی به انقلاب ۵۷ شکل بگیرد و به‌عنوان یک کهن‌الگو جا بیفتد. بعد می‌رسیم به دههٔ ۶۰؛ دهه‌ای که اکثر این گویندگان و شاعران، آن‌هایی‌شان که از اوضاع انقلابی جان به در بردند و هنوز می‌سرایند، شروع می‌کنند به اینکه به‌نوعی در این زیبایی‌شناسی و در این نوعِ نگاه و نوعِ تلقی از ادبیات دخل و تصرف‌ها‌یی بکنند و بعضاً حتی می‌شود گفت شروع می‌کنند به گفت‌وگویی انتقادی با این سنت. یکی از معروف‌ترین نمونه‌ها‌یش که اتفاقاً در جریان جنبش‌های اخیر هم خیلی مورد اقبال واقع شد و ورد زبان‌ها بود، شعر بلند «اسماعیل» از دکتر رضا براهنی است که در آنجا می‌آید وارد دیالوگی انتقادی می‌شود با همان سنت؛ نمایندهٔ آن سنت در این شعر در واقع اسماعیل شاهرودی است، چرا که می‌دانیم اسماعیل شاهرودی هم به‌عنوان شاعری که منتصب بود به همان جریان نگاه انقلابی چپ، شعرهای زیادی داشت تا قبل از اینکه در تیمارستان بستری بشود که می‌شود در شمار همان شعر انقلابی طبقه‌بندی کرد. رضا براهنی در کتاب شعر بلند «اسماعیل» این دیالوگ را با اسماعیل شاهرودی برقرار می‌کند. چگونه؟ در واقع می‌آید تناقض‌ها‌یی را که در روش و منش اسماعیل شاهرودی بوده، با نگاهی دوستانه گوشزد می‌کند و در فرازهایی از شعر به اسماعیل شاهرودی گوشزد می‌کند که تو علاقه‌مند به شوروی بودی، اما نگاهت به‌سوی آمریکا بود، همان آمریکای امپریالیستی که تو ازش اظهار تنفر می‌کردی. یا مثلاً تناقضی میان ستاره و سنگر؛ به‌طنز و به‌کنایه می‌گوید مرده باد شاعری که راز ستاره و سنگر را نداند/ زنده باشی تو که این راز را می‌دانستی/ اما در سطرهای بعدی آن نشان می‌دهد این شاعری که این‌ها را می‌دانسته، نتوانسته مانع از آن اتفاق‌هایی بشود که در خلاف جهت آن اندیشه‌ها و نگرش‌هایش داشته روی می‌داده. به جنگ ایران و عراق اشاره می‌کند، به انقلاب و جوانانی که در راه این اهداف و اهداف مشابه آن، اهدافی که در پی کلان‌روایت‌ها شکل گرفته، از دست رفتند بدون اینکه این آرمان‌ها بتواند تحقق پیدا بکند. این را مورد سؤال قرار می‌دهد توی این شعر، و به‌این ترتیب ما می‌بینیم که سعی می‌کند مقداری مرز بین آن لیبرالیزم فرهنگی و انقلابی‌گریِ فرهنگی را محو بکند، مقداری این دو سنت متناظر، این تقابل دوتایی را بر هم بزند و سعی بکند که نگاهی انتقادی داشته باشد در فضایی که در میانهٔ این دو جریان شکل گرفته. همین‌طور شما نگاه می‌کنید می‌بینید که شمس لنگرودی که خودش شعرهای انقلابی و در همان سنت چریکی هم سروده بود، در شعر بلند «قصیدهٔ لبخند چاک‌چاک» نگاه به گذشته می‌کند و باز همین دیالوگ انتقادی را آنجا سامان می‌دهد تا گذشتهٔ انقلابی خودش را نقد کند و به‌نوعی موقعیتی ایجاد می‌کند برای بازگشت به گذشته و نگاه‌کردن به آن ارزش‌ها، حالا با یک نگاه جدید از زاویهٔ دید آدمی که حس می‌کند زندگی را به‌نوعی از دست داده. دههٔ ۶۰ بسیاری از شاعران آن روزگار می‌آیند این نگاه انتقادی را می‌کنند بدون اینکه وضعیت جدیدی را جایگزین آن وضعیت قدیم بکنند، در واقع شعرها همه به‌نوعی همچنان با همان زبان، با همان اصطلاحات و حتی مثلاً استعاره‌ها‌یی نظیر شب، گل سرخ و زندان و این‌ها دارد نوشته می‌شود، ولی یک نگاه انتقادی وجود دارد نسبت به این‌ها، و می‌دانیم که پایان دههٔ ۶۰ اتفاق خیلی بزرگی در سرتاسر دنیا می‌افتد و آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و فروریختن دیوار برلین است که اثراتش، هم در شعر ایران و هم در شعر جهان به‌شدت مهم، مشهود و قابل‌دیدن است، یعنی جهان بعد از فروپاشی تقابل دوتایی جنگ سرد، در واقع تقابل مارکسیسم انقلابی و امپریالیسم، وارد مرحلهٔ جدیدی می‌شود که در آن کلان‌روایت‌های ساخته‌شده در طول قرن بیستم به چالش کشیده می‌شوند. دههٔ ۹۰ میلادی و دههٔ ۷۰ شمسی، در ایران و جهان به‌باور من عرصهٔ بازاندیشی و نگاه دوباره به این کلان‌روایت‌ها‌ست و بیهوده نیست که در این دهه، مسئلهٔ دیکانستراکشن و ساختارگشاییِ دریدا خیلی سکهٔ روز است و همه دارند به‌دنبال این می‌گردند که چه شد، چه اتفاقی افتاد که این تقابل دوتایی، این جهان تثبیت‌شده‌ای که آن دهه‌ها بهش خو گرفته بودند، دیگر وجود ندارد و حالا در این موقعیت جدید کسانی که مثلاً عدالت‌طلب‌اند، برابری‌طلب‌اند، و نمی‌خواهند تن به نظم جهانی آمریکا بدهند، باید چه کنند؟ این پرسش شاید در تمام طول آن دهه سکهٔ رایج روز است و شاعران هم خودشان با این مسئله دست‌به‌گریبان می‌شوند، ازجمله حالا می‌رسیم به محمد مختاری که شعرهای «وزن دنیا» را دارد در همین دوران می‌نویسد و می‌بینیم که در این شعرها، به‌نوعی نگاهش نگاه انتقادی‌ست بدون اینکه بخواهد و بتواند از آن سنت فکری خارج بشود، اما دارد با نگاه انتقادی و با سیستمی که دارد آن مرز روشن و ازپیش‌اندیشیده‌شده را مقداری نازک‌تر و کم‌رنگ‌تر می‌بیند، با ماجرا روبه‌رو می‌شود. هنوز به برابری، به نوعی مقابله با این نظم به‌قول معروف تحمیلی باور دارد، اما متوجه شده که آن نگاه تقابلی و آن نگاهی که پیش از این در همان شعرهای مثلاً سال ۵۷ او یا مثلاً در «بر شانهٔ فلات» دیده می‌شد، دیگر جوابگو نیست.

گزارشی از نشست انجمن فرهنگی پرسش با عنوان «بررسی انتقادی دگرگونی مفهوم مقاومت در ادبیات بعد از پایان جنگ سرد» #ادبیات #ایران #انجمن_فرهنگی_پرسش #شعر

بنابراین می‌بینیم که زبان، همان‌طور که آقای دکتر سجودی به‌درستی فرمودند، به‌سمت یک مقدار غامض‌شدن حرکت می‌کند و آن قطعیتی که در استفاده از فضاهای قابل‌تشخیص انقلابی در شعر بود، جای خودش را می‌دهد به پیچیدگی‌هایی که ناشی از این موقعیت جدید فروریختن، این تقابل دوتایی و جابه‌جاشدن ارزش‌هاست. همین‌طور ما می‌بینیم که براهنی نوع جدیدی از سرایش را پیشنهاد می‌کند؛ اگر شما به شعرهای کتاب «خطاب به پروانه‌ها» دقت بکنید، متوجه می‌شوید که زبان براهنی در سطر‌ها‌یی که می‌نویسد، همان زبانی‌ست که با آن «اسماعیل» را نوشته، یا زبانی‌ست که قبل از «ظل‌الله» گاه در شعرهای دههٔ ۴۰ و اوایل دههٔ پنجاهش به کار می‌گرفت، ولی این زبان دیگر دلالت بر یک وضعیت روشن تقابل دوتایی نمی‌کند، چون نمی‌تواند آن تقابل را تشخیص بدهد، مرزها دارند جابه‌جا می‌شوند و کلان‌روایت‌ها دارند جای خودشان را به روایت‌های خرد می‌دهند. در عرصهٔ جهانی هم همین‌طور است؛ در این دهه می‌بینیم که شکل مبارزه عوض می‌شود و کسانی که می‌خواهند با آن نظام سلطهٔ جهانی بجنگند، وارد فاز مبارزات غیرکلان‌روایتی می‌شوند، مثلاً مبارزه وارد بحث فمینیسم، بحث‌های قومی و نژادی، بحث‌های محیط زیستی و برابریِ منابع و فرصت‌ها‌ می‌شود. همهٔ این‌ها در گفتمان جهانی مقاومت شکل خودشان را پیدا می‌کنند، صورت‌بندی خودشان را پیدا می‌کنند و به‌نوعی جای آن تقابل دوقطبیِ بین مارکسیسم/ امپریالیسم می‌نشینند تا مفهوم مقاومت ادامه پیدا بکند؛ این بار تکه‌تکه، با هویت‌های چندگانه و با دیدن بخش‌های محذوفی که تا پیش از آن به‌دلیل حضور آن دوتاییِ معروف به آن‌ها مجال بروز و ظهور داده نشده. در شعر ایران هم همین اتفاق می‌افتد؛ در شعر ایران هم در اواخر دههٔ ۷۰ شما می‌بینید که نسلی از شاعران با نگاه به همین تحولات جهانی و آن موج ترجمه‌ای که از میانه‌های دههٔ ۷۰ شروع می‌شود، می‌روند به‌سمت اینکه با این نوع جدید از رویارویی با نظام جهانی و بی‌عدالتی دست‌وپنجه نرم بکنند، و این وضعیتی را به وجود می‌آورد که بسیاری از کسانی که دهه‌ها خو کرده بودند به آن وضعیت روشن و قابل‌تعریفی که برای مقاومت بوده، این شعرها را پس می‌زنند، می‌گویند این‌ها آرمان‌زدایی شده، در صورتی‌که آرمان‌زدایی نیست، در واقع در این شعرها جای آرمان عوض می‌شود و آرمان وابسته به یک ایدئولوژی ازپیش‌تعیین‌شده‌ای که ما از قبل می‌شناختیم، نیست. در واقع شعرها، شعرهای برانگیزاننده‌ای‌اند. شما نمی‌توانید بگویید شعرهایی که در آن سال‌ها نوشته شدند، شعرهای منفعل و به‌نوعی پذیرنده‌ای نسبت به نابرابری و بی‌عدالتی بودند، اما شکل مواجهه با بی‌عدالتی در این شعرها تغییر کرده، مثال معروفش شعر «زنگ» از گراناز موسوی است که در دهه‌های بعد بسیار خوانده و بازخوانده شد و حتی در یکی دو فیلم مورد استفاده قرار گرفت و با استقبال بسیار خوبی مواجه شد. شعر دربارهٔ کسی‌ست که به‌ناچار دارد با زندگی گذشتهٔ خودش وداع می‌کند و به مهاجرتی اجباری می‌رود. بعدها تم این شعر را خود خانم موسوی هم در قالب یک فیلم در استرالیا ساخت که دردسرهای زیادی هم برایش به وجود آورد؛ آن فیلم «تهران من حراج» که هنوز هم با آن دردسرها دست‌به‌گریبان است. یا از چهره‌های آن دوره، مثلاً آقای عبدالرضایی، حالا غیر از منش شخصی خودش که ممکن است موافقان و مخالفانی داشته باشد، در آن سال شعرهایی می‌نویسد که نوع جدیدی از به‌چالش‌کشیدن آن وضع موجود را ما در آن‌ها می‌توانیم ببینیم، به‌عنوان نمونه شعر کوتاهی از کتاب «پاریس در رنو» به خاطر دارم که آن را برایتان می‌خوانم ببینید نوع اعتراض چگونه فرق کرده با آنچه که پیش از آن بوده. می‌گوید: خواستم شعری برای فروغ بگویم/ دیدم چاپ نمی‌کنید/ گفتم که نامش را دروغ بگویم/ دیدم باور نمی‌کنید/ آخر چه بنویسم که بعد خط نزنید/ حتی برای سکوت که مهر معاصر لب‌های ماست/ در ایمان بیاوریمی که بر دکه‌ها‌ست/ جای فروغ و چند سطر خالی‌ست/ باور نمی‌کنید؟/ لطفاً چاپ نکنید/ این شکل از اعتراض با اعتراضی که در شعر پیش از خودش بوده، تفاوت ماهوی دارد؛ اعتراضی که به‌نوعی نقد ایدئولوژی‌ای‌ست که محدودکننده است و دارد مانع از بیان آن چیزی می‌شود که مخالف با خودش است، و در آن سال‌ها و تا به امروز متأسفانه ما درگیر این ایدئولوژی در داخل ایران هستیم. ما در این شعر، نقد ایدئولوژی، نقد محدودیت، و خواست عمیق برای آزادزیستن و زیستن را داریم می‌بینیم. اینجاست و دقیقاً در همین نقطه است که ما می‌بینیم بکتاش آبتین هم تحت‌تأثیر همین گفتمان شعری وارد عرصهٔ شاعری می‌شود و بعضی از بهترین شعرهایی که نوشته، مثل «خسرو خطر» یا «فرشته خانم» تحت‌تأثیر این نگاه و زبان جدید است که قرار است تن ندهد به یک ایدئولوژی صلب ازپیش‌آماده، قرار است که بپرسد و به جواب نرسد، قرار است فضایی تکه‌تکه و هویتی به‌هم‌وصل‌شده را سامان بدهد برای آنکه آن اتفاقی که دارد دوروبر شاعر می‌افتد و آن جهان گذشته از آن تقابل دوتایی را بتواند بازنمایی بکند و اینجا من می‌خواهم بگویم که ما در عرصهٔ جهانی هم متوجهیم که کسانی که در این سال‌ها وارد شدند و موفق شدند، کسانی‌اند که به‌جای نگاه به آن کلان‌روایت‌ها، دارند نگاه خودشان را می‌برند به‌سمت این چالش‌های جدید آگاهی و این نگاه‌های انتقادی جدید در حوزه‌های جنسیت، محیط زیست، نژاد و زبان و همهٔ این چالش‌هایی که پیش روی انسانِ سه دههٔ اخیر قرار گرفته‌اند، و در واقع با آن‌ها، با این معرفت‌ها‌ی جدید است که آن جهانی را که آمریکا می‌خواست به‌عنوان یک جهان یکپارچه معرفی بکند، این‌ها مسئله‌دار می‌کنند و با آن وارد دیالوگ انتقادی می‌شوند. به‌نظر من اگر ما امروز در دنیا چیزی داریم به‌اسم شعر مقاومت، در این ناحیه‌ها‌ست که این شعر مقاومت دارد رخ می‌دهد. شما نگاه بکنید به شاعرانی که در این سال‌ها برندهٔ جوایزی مثل پُلیتزر یا بوکر شدند. یک شاعری بود که الان اسمش را در ذهن ندارم، مال کرهٔ جنوبی بود و ناگهان به‌شدت مطرح شد با گرفتن بوکر. ایشان نگاهش در شعر، نگاه ال‌جی‌بی‌تی‌کیو بود. شعر بلندی دارد که من خوانده‌ام و بسیار جالب است؛ کاملاً این نگاه ال‌جی‌بی‌تی‌کیو را می‌شود درش دید. این آدم دارد موفق می‌شود، این آدم دارد آن نگاه صلب و بسته‌ای را که می‌خواهد جهان را به تصرف خودش دربیاورد، به چالش می‌کشد. بنابراین امروز به چنین چیزی می‌شود عنوان شعر مقاومت را اطلاق کرد. همین‌طور شعرهایی که در حوزهٔ جنسیت و مسئلهٔ زنان مطرح و نوشته می‌شود، شعرهایی‌اند که می‌توانند در حوزهٔ شعر مقاومت با تعریفی که الان عرض کردم، قرار بگیرند. بنابراین در جنبش‌های اخیر ما، هر شعر و ترانه‌ای که به‌نوعی از این زوایا دارد به جهان نگاه می‌کند، موفق‌تر است، ازجمله مثلاً ما شاهدیم ترانهٔ آیکونیکِ خیزش مهسا، ترانهٔ «برای» است و با آن معیارهای قدیمی، بسیاری از صاحب‌نظران با قاطعیت می‌گویند که این ترانه بسیار ضعیف و اصلاً مخالف انقلاب است و مثلاً چیز سازشکاری است، ولی واقعیت امر این است که به‌عنوان یک اثر برانگیزاننده در داخل کشور کاربرد دارد، در خارج از کشور کاربرد دارد، در میتینگ‌های سیاسی پخش می‌شود. این واقعیت روی زمین را ما بایستی ببینیم و به‌عنوان آدم‌هایی که نقد ادبی می‌کنیم، به‌عنوان یک پدیده به سراغش برویم و تشریحش بکنیم. این ترانه با ترانه‌ها‌ی دیگر تفاوت ماهوی دارد، حتی با ترانه‌های دیگر خود همین نویسنده. یکی از ویژگی‌هایش این است که چهل‌تکه است، کلاژی‌ست از عبارت‌هایی که بازیافت‌شده، از عبارت‌هایی که از فضای مجازی اخذ و دوباره بازسازی شده و در کنار هم قرار گرفته‌اند، تکه‌تکه است، از یک جایی آغاز نمی‌شود، به یک جایی پایان پیدا کند، فعل ندارد، مجموعه‌ای از عبارت‌های مختلفی‌ست که هر کدامشان بخشی از هویت چهل‌تکهٔ یک وضعیت را دارند نمایش می‌دهند، تعاریف مختلف وضعیتی‌اند که از زاویهٔ دید آدم‌های مختلف دارند روایت می‌شوند. به‌این ترتیب شما می‌بینید که ترانه‌ای شکل گرفته که دارد به‌نوعی کل آن سنتی را که ما به‌عنوان ترانه انقلابی داشتیم، به چالش می‌گیرد و شکل جدیدی از معرفت ترانه‌نویسی را شاید بشود گفت به‌صورت ناخودآگاه وارد می‌کند. یا مثلاً در ترانه‌هایی که آقای توماج صالحی می‌نویسد، می‌توانید این را ببینید؛ جایی‌که ایشان چیزی بین رپ و ترانهٔ اعتراضی می‌نویسد، به‌نوعی همین خاصیت عدم تمرکز، تکه‌تکه‌بودن را می‌بینیم که هویت چهل‌تکه، غیرثابت و غیرایدئولوژیک را نمایندگی می‌کند. در شعر هم همین است؛ شما شعر بکتاش آبتین را در کتاب‌های آخرش، مخصوصاً دو کتابی که بعد از درگذشتش خارج از کشور منتشر شد، نگاه بکنید، متوجه می‌شوید آدمی که چنین مقاومتی کرده و به‌خاطر عدالت‌طلبی و آزادی‌خواهی‌اش به زندان افتاده، در زندان درگذشته، شعری که دارد می‌نویسد، شعری نیست که در قالب آن تقابل دوتاییِ ایدئولوژیکِ نسل قبل از خودش بگنجد، شعری‌ست که حول‌و‌حوش سوژهٔ خودش می‌چرخد، طنز به کار می‌برد، استعاره‌های بعید به کار می‌برد، و به‌نوعی یک نگاه جدید، یک بینش جدید را در موضوعی که دارد مطرح می‌کند، ایجاد می‌کند که در قالب یک نگاه ایدئولوژیک قابل‌طبقه‌بندی نیست. 

اگر بخواهم سخنم را کوتاه بکنم، باید بگویم با نگاهی که به شعر ۳۰ سال اخیر ایران و البته شعر جهان می‌کنم، دچار این نتیجه‌گیری می‌شوم که احتمالاً این جهان جدید، این جهان فارغ از دوتاییِ بسیار بارز و دیدنیِ قبل از فروپاشی دیوار برلین، دیگر وجود ندارد و چون وجود ندارد، در ادبیات هم به‌تدریج می‌بینیم که رنگ می‌بازد، اما این را نباید به‌مثابهٔ این گرفت که به‌طور کلی ترمی به‌اسم مقاومت از شعر حذف شده یا تأثیر خودش را از دست داده، بلکه باید به‌این شکل به آن نگاه کرد که مقاومت بعد از این نقطهٔ مهمِ اندیشگی، این تغییر و پیچشِ اندیشگی، جایگاهش تغییر کرده و شاید بایستی آن را در قالب این خرده‌گفتمان‌ها و این معرفت‌ها‌ی جدیدی که از شکستن کلان‌روایت‌ها ایجاد شده، صورت‌بندی کنیم. 

پس از پایان سخنان علیرضا بهنام، ایشان شعر «فرشته خانم» از بکتاش آبتین را خواند و بخش دوم نشست به پرسش و پاسخ پرداخته شد که متأسفانه به‌دلیل محدودیت فضا امکان پوشش آن را نداریم. ویدئوی این نشست هنوز در شبکه‌ها مجازی انجمن فرهنگی پرسش منتشر نشده است، هرچند شما می‌توانید با دنبال‌کردن کانال یوتیوب این انجمن،‌ بحث فوق را در آیندهٔ نزدیک تماشا کنید:

www.youtube.com/@PorseshCulturalAssociation

ارسال دیدگاه