گزارشی از دو نشست مشترک گروه علمیآموزشی سَماک، باشگاه کتاب مونترآل و نشر رها برای نقد و بررسی مجموعهداستان «بوی برگ شمعدانی» نوشتهٔ مجید سجادی تهرانی
ترانه وحدانی – ونکوور
روز یکشنبه ۱۴ آوریل ۲۰۲۴ نشست مجازی نقد و بررسی مجموعهداستان «بوی برگ شمعدانی» نوشتهٔ مجید سجادی تهرانی بر بستر زوم برگزار شد. این برنامه کار مشترکی بود از گروه علمیآموزشی سَماک، باشگاه کتاب مونترآل و نشر رها. میزبانی نشست را دکتر فرشید ساداتشریفی، نویسنده، مترجم و ادبپژوه و نیز استاد ادبیات کاربردی و پایهگذار گروه علمیآموزشی سَماک، بر عهده داشت. دکتر ساداتشریفی در ابتدا با معرفی مجید سجادی تهرانی، نویسندهٔ کتاب، و سیما غفارزاده و هومن کبیری پرویزی، از نشر رها، و همچنین دکتر مرال دهقانی از گردانندگان باشگاه کتابخوانی کافه راوی و از پایهگذاران نشر شنیداری آواستان، گفت جلسات سماک معمولاً با حضور نویسندگان شرق و مرکز کانادا برگزار شده، و این بار میزبانِ نویسنده، ناشر و منتقدی از غرب کاناداست. او اشاره کرد که باشگاه کتاب مونترآل همواره مهمترین همراه گروه علمیادبی سماک در برگزاری جلسات ادبیاش بوده که آنهم بهدلیل ساختار غیرانتفاعی، دوستانه و جامعهمحورش بوده است. دکتر ساداتشریفی در ادامه از مهسا محبیفرد، از مدیران و پایهگذاران باشگاه کتاب مونترآل، خواست که مختصری دربارهٔ این باشگاه برای حاضران بگوید.
مهسا محبیفرد گفت باشگاه کتاب مونترآل بیش از پنج سال پیش آغاز به کار کرده است، و همچنان روال عادی خواندن و بحث و بررسی یک کتاب در ماه را دنبال میکند. او همچنین گفت علاوه بر جلسات ماهانهٔ خواندن داستان کوتاه، جلساتی هم با حضور نویسنده و مترجمان برگزار میکنند.
پس از آن هومن کبیری پرویزی توضیحاتی دربارهٔ شکلگیری «نشر رها» داد. او گفت که تیم دوهفتهنامهٔ «رسانهٔ همیاری» همواره چاپ و انتشار کتاب را نیز در نظر داشته است، هرچند فرصت پرداختن به آن تا چندی پیش دست نداده بود. در عین حال، او با اشاره به حضور مجید سجادی تهرانی در این نشست گفت که او ازجمله قدیمیترین دوستانی بوده که برای «رسانهٔ همیاری» قلم میزده است، و در خلال صحبت با او و کشف این علاقهٔ مشترک یعنی تمایل تیم «رسانهٔ همیاری» برای چاپ کتاب و اینکه مجید هم مجموعهداستانی آمادهٔ انتشار داشته، موجب شد که ایدهٔ ایجاد انتشارات به واقعیت بپیوندد و کار روی کتاب مجید در دورهٔ کووید آغاز شود. طبق توضیحات هومن کبیری پرویزی، «بوی برگ شمعدانی» در واقع اولین کتابی بود که نشر رها چاپ کرد ولی بهدلایلی امکان معرفی و رونمایی رسمی آن بهعنوان اولین کتاب میسر نشد. در ادامه سیما غفارزاده هم توضیحات مختصری دربارهٔ کتابهایی که تاکنون نشر رها منتشر کرده است، داد.
پس از آن نوبت به مجید سجادی تهرانی رسید که داستان «بوی برگ شمعدانی»، اولین داستان مجموعه که کتاب عنوانش را از آن گرفته، بخواند. پیش از آن دکتر ساداتشریفی از او خواست که توضیحی دربارهٔ گل شمعدانی و در واقع تصویر روی جلد کتاب بدهد. او گفت: «واقعیتش این است که این مجموعه همانطور که در یادداشت اول کتاب نوشتهام، بیش از هر کسی مدیون یاد مادر من است که یادش گرامی باشد. مادر من در جوانی در سن کم پنجاهسالگی فوت کردند و خودشان هم تأثیر عمدهای در زندگی من داشتند، و بهطور مشخص مرگ مادرم یکی از بزرگترین اتفاقات زندگی من بوده است. حالا در مسیری که طی شد و همهٔ این چیزها، کلاً یاد ایشان توی این کتاب وجود دارد… و این ماجرای بوی برگ شمعدانی این است که این یکجور نوستالژی زمان کودکی من بود همیشه، در خانوادهای که این گلدان خیلی محبوبیت عجیبی داشت. ما هرجا که میرفتیم، چه در خانهٔ مادربزرگ، پدربزرگ، داییها، خالهها و دیگر اقوام مادری، در تمام خانهها این گلدان وجود داشت و خیلی گلدان محبوبی بود و خب این گلدان همیشه نمادی بود از مادرم برای من، و بعد عکسی که روی کتاب است، من گرفتهام که خودش داستانی دارد. داستانش این است که ما گلدانی داشتیم که در اتاق من بود و این گلدان شروع کرد به خشکشدن و برگهایش را از دست داد و به چیزی تبدیل شد که الان عکسش روی مجموعهداستان است. این عکس درست چند روز بعد از فوت مادرم گرفته شده زمانیکه این گلدان تقریباً دیگر هیچ برگی ندارد، اما خب هنوز آن گلش مانده و خیلی عجیب بود. بهخاطر همین این عکس یکی از محبوبترین عکسهای من شده و بهنوعی استعارهای شده از مادرم که با اینکه رفت اما آن گل محبت و وجودش هنوز با ما مانده است.»
سپس او داستان «بوی برگ شمعدانی» را خواند و پس از آن دکتر ساداتشریفی از دکتر مرال دهقانی خواست تا نقد خود روی این داستان ارائه دهد. دکتر دهقانی ضمن اشاره به مجید بهعنوان یکی از دوستان قدیمیاش و تشکر از شرکتکنندگان در جلسه، سخنانش را با توضیحاتی دربارهٔ خود کتاب آغاز کرد: «اگر بخواهیم از کتاب صحبت بکنیم، کتاب فیزیکی اولین چیزیست که به ذهن ما میآید. من کتاب فیزیکی «بوی برگ شمعدانی» را دارم. وقتی این کتاب را دست میگیری، واقعاً فکر میکنی کتاب دست گرفتهای، اینقدر که لطیف است، اینقدر که جنس کاغذش خوب است، اینقدر که فونتش قشنگ است… حالا نمیخوام به قول کاناداییها کامرشالایز بکنم، ولی واقعاً تجربهٔ خوبیست. واقعاً من نمیدانم چهجوری از آقای کبیری و خانم غفارزاده تشکر کنم که این کیفیت را آوردهاند به خارج از کشور، یعنی واقعا فکر میکنم که چند پله استاندارد کتاب خارج از کشور پرید بالا، و اینکه کتابها همه بهصورت الکترونیک هم قابلدسترسیاند.» سپس او افزود: «واقعیتش در چند خط پراکندهای که نوشتهام، تمرکزم روی داستان اول و آخر است. کتاب شش داستان دارد؛ داستان اول «بوی برگ شمعدانی» است، داستان آخر «روز تولد نیلو». بوی برگ شمعدانی را مجید جان خواندند و کتاب از اینجا شروع میشود و جایی تمام میشود در روز تولد نیلو که انگار راوی ما سفری صد و هشتاد درجهای کرده و این داستانها بهنظر من بهنوعی همدیگر را کامل میکنند. کتاب مجید به دید من عبور مجید است، سیر مجید است از یک سوگ و تیرگی و رسیدنش به طلوعی که داستان تولد نیلو با آن طلوع تموم میشود. کتاب با غروب مادر آغاز میشود، با طلوع خورشید تمام میشود. در این حرکت و سیری که راوی دارد، او ما را با خودش همراه میکند. همان داستان اولی که ما الان همه با هم شنیدیم، خب داستان تلخی بود ولی مراعات نظیر گلها همهجا به چشم میخورد؛ گل ارغوان داریم، گل رازقی داریم، گل شمعدانی داریم که اسم داستان است، گل محمدی داریم و گل یاس داریم که فکر میکنم که همهٔ این گلها نمادی از مادر راویست. با این حضور پرگل، چهرهٔ عریان مرگ را و این سوگ را هِی برای ما واضحتر میکند. داستان اول کتاب با تب و لرز شروع میشود و همانطور که راوی میگوید، نمیداند که اصلاً این تبولرز از کجا میآید… این کتاب خیلی ذهنی است و رفت و برگشت زیاد دارد. چندتا زمان داریم، زمان و مکان با هم داریم. این سفر زمانی و مکانی همه با هم است. مثلاً در همین داستان اول، این حرکت و سیر زمانی خیلی ظریف و نرم انجام میشود که گاهی یک حالت هذیانی به آن میدهد… در هر شش داستان تقریباً یک راوی داریم و وجهی که باعث میشود ما فکر کنیم یک راویست، این است که صداقت دارد، اهل تفاخر نیست، ابایی ندارد که درد خودش را، ضعف خودش را، سوگ خودش را، اگر بدجنسی دارد بدجنسیاش را، دلتنگی خودش را توصیف بکند. و از همه بهتر شرم ندارد از بازگوکردن حسها و تجربههایش بگوید، از حسها و حتی تجربههای تنانهاش. حالا من نمیدانم ما عادت نداریم بهدلیل سانسور و این جزو معدود کتابهای بدون سانسوریست که من دارم میخوانم یا اینکه کل اعتبار را به نویسنده باید بدهم. [راوی] رابطههای خودش را کاملاً بدون فیلتر نگاه میکند و هیچ ابایی ندارد از اینکه بگوید چه اشکالی کجای روابطش وجود دارد… و نگاهش به دنیا هم نگاهی بدون فیلتر است. در همین داستان دوبار میگوید که کبوتری را میبیند که دارد صدا میکند و صدای کبوتر را تعبیر میکند به اینکه دارد مادهاش را صدا میکند؛ کبوتر نر است و حتماً دارد ماده را صدا میکند. کمی بعدتر میرود توی کویر و آسمان کویر باز صدای کبوتر میآید، صدای پرنده میآید از کبوترخانه، بعد میگوید که باز نریست که دارد پیش مادهاش میرود. این حس تنانه و فیزیکی را راوی هم قشنگ توانسته است شمای خارجیاش را به ما نشان بدهد و هم اینکه در مورد خودش خوب پیوند زده با مثالهایی که میگوید. داستان با وجود اینکه خیلی وجه شخصی و درونی دارد، وجه اجتماعیاش را هم میشود از دورتر دید. مثلاً همین قسمتی که راجع به رابطهٔ پدر و مادرش میگوید که هیچوقت ندیده پدر و مادرش در حضور بچهها به هم ابراز عشق بکنند، من فکر میکنم که یک سطح بالای فرهنگی را دارد به ما نشان میدهد. برای همین فکر میکنم این کتاب حتی قابلترجمه است و خوانندهٔ غیرفارسیزبان هم بهاندازهٔ کافی المان میگیرد که روابط را درک کند. ما داستانها را هم میتوانیم مستقل در نظر بگیریم، و هم میتوانیم کلش را یک رمان در نظر بگیریم؛ داستانهای پیوسته. اگر اسامی را کمی تغییر بدهیم، میتوانیم همه را بهصورت یک داستان پیوسته و کل راویها را یک نفر ببینیم… داستانهای این مجموعه با وجود تلخی و غم و بیماری و تیرگی و زخم و افسردگی و ملال و روزمرگی، نهایتاً مزیناند به رابطههای بسیار صمیمانه، بسیار بیواسطه، گاهی عاشقانه و تصاویر بسیار زیبا از آسمان پرستاره، گلهای رنگی بهویژه گلهای رنگی و صورتی ارغوان. با همین ظرافتهاست که کتاب آقای مجید سجاد تهرانی نهایتاً با روشنی و طلوع خورشید تموم میشود، و وقتی که کتاب را تمام میکنی، از آن تلخیها چیزی نمیماند و چیزی که در یاد آدم میماند و با آدم میماند، حرکت و روشنیست.»
در ادامه، دکتر فرشید ساداتشریفی نقد خود را بر این داستان چنین بیان کرد: «اولاً این مجموعهداستان خیلی میتواند اهمیت داشته باشد وقتی که ما بخواهیم ادبیات دیاسپورا و ادبیات مهاجران را بررسی بکنیم. یک بخشی از ادبیات مهاجران ادبیاتیست که دربارهٔ مهاجرت نوشته نشده ولی پس از مهاجرت شکل نهایی خودش را پیدا کرده و منتشر شده؛ مهمترین نمود چنین آثاری در حالت موفقش یکجور رهایی از سانسور است و وقتی که از سانسور صحبت میکنم، فقط سانسور بیرونی نیست، سانسور درونی را هم مدنظر دارم و این کتاب نمونهٔ خیلی خوبیست، و من یک دستمریزاد باید بگویم به مجید عزیز بابت رهاکردن خودش از این چیزهایی که هر کدامش تابوست؛ احساسهای متضاد به مادر و پدر تابوست و بهنظرم اتفاقاً تابوبودنش خیلی شدیدتر از آن بحثهای جنسیست، یعنی آنها همیشه تابو بودهاند و در لایهٔ اول تابو به ذهن میآیند، ولی احساسات متضاد نسبت به پدر و مادر بهویژه، و بعدش احساسات متفاوت و متضاد نسبت به عشق و بعد غریزهٔ مرگ و اشاره به خودکشی… اینها همه بهنظر من تابوهاییاند که کمتر بهشان پرداخته شده و عمیقترند و دیوارشان ستبرتر است. آخر از همه تابوی مسائل جنسیست که بهش پرداخته شده، در نتیجه خیلی خوشحالم از خواندن چنین داستانی و شنیدن آن. وقتی که این آزادی و رهایی را شما در نظر بگیرید، همهچیز میتواند جنبهای فرویدی پیدا بکند، یعنی آن نقطهایست، دریچهایست، درِ کوچکیست که رخنهای میکند به آنجایی که فروید میخواهد از آن حرف بزند؛ غرایض متضاد وجود آدمی و حالا چه در این داستان و چه در کل مجموعهداستان که میشود آنها را داستانهای بههمپیوستهای هم در نظر گرفت، ما تناقض دو غریزهٔ اروس، غریزهٔ زندگی، و غریزهٔ تاناتوس یا غریزهٔ مرگ و تخریب، را داریم که در این داستان هم هست و بسیار بسیار واضح هم خودش را نشان میدهد؛ مرکزش یک مثلث کبوتر، رعنا و مادر است و به نظر میآید که وسط این مثلث شما میتوانید گل شمعدانی را قرار بدهید. یعنی یک مثلث متساویالاضلاعی از رعنا و مادر و کبوتر شما در نظر بگیرید و بعد در مرکزش گل شمعدانی را قرار بدهید… تضادی که هست بین آن لذت و آرامشی که وجود رعنا میدهد و در عین حال تنشی که وجود رعنا دارد، رأس اول این مثل است. دقیقاً همین تضاد بهشکل دیگری و در قالب خاطره و زمانپریشی و رفت و برگشت در برشهای زمانی مختلف با مادر است، یعنی ما خردسالی و نونهالی راوی را میبینیم، هفتسالگیاش را میبینیم و جوانیاش را هم میبینیم و در این سه تا ضمن اینکه ستایش بسیار زیادی نسبت به مادر هست، و اصلاً اشاره به آن زنانهبودن و دخترگونهبودن این فرزند پسر هم یک نمودی از این است، ولی در عین حال احساس یکجور فاصله، نیاز به جلبتوجه مادری که لازم است که بلندتر با او حرف زده بشود تا بیاید و توجه بکند به آن نونهال، این تصویر را در نظر بگیرید بگذارید کنار آن حالت بزرگسالی و ازکارافتادگی مادر و درکی که راوی از دیدن این و از انجامدادن آن کمکها و مراقبتها میبرد و افکاری که در ذهن خودش دارد و بگذارید کنار این جملهٔ کلیدی که «بعد از دیدن تن برهنهٔ مادر فکر نمیکنم دیگر بتوانم از بودن با هیچ زنی لذت ببرم»، و در تقابلش با اتفاقی که با رعنا میافتد، و بعد این تضاد در ذات رعنا و تضاد در ذات مادر را بگذارید کنار کبوترهایی که در ضمن اینکه یکجور آزادی دارند، یکجور رهایی دارند که انگار راوی به آنها غبطه میخورد و حسادت میکند، در عین حال برمیگردند به یک نقطهٔ اهلیشده و در آنجا راوی یکجور زنجیر نامرئی انگار دارد به پای اینها میبیند و باز ارتباطشان را هم با لفظ نر و ماده آن لایهٔ جنسی را در حقیقت بهش اضافه میکند… حالا گل شمعدانی میآید آن وسط قرار میگیرد. گل شمعدانی را اگر از نظر نمادین هم بخواهیم نگاه بکنیم و نکتهای را هم که مجید در ابتدای جلسه گفت، کنار بذاریم، گل شمعدانی در فرهنگ نمادها، در فرهنگهای اروپایی بهویژه دورهٔ ویکتوریایی، نماد صمیمیت و مراقبت و عشق و همینطور گذشتن از سختیها و شادیِ عبور از سختیهاست. حالا ما توی این داستان عبوری بهطور خاص نمیبینیم که اتفاق بیفتد، یعنی حتی اتوبوسی هم که هست، سفری هم که هست، با یکجور رنج همراه است، ولی عبوری که در کل مجموعه میبینیم و اینکه گل شمعدانی اسمش را به کلیت مجموعه داده، با این درگذربودن و شادی پس از گذربودنِ گل شمعدانی در فرهنگهای مختلف، ارتباطی پیدا میکند که بهنظر من خیلی ارتباط جالبیست. در یک کلام، راوی در ضمن اینکه نمیخواهد و نمیتواند مثل مادرش باشد، نمیخواهد و نمیتواند رعنایی را در کنار خودش داشته باشد، در عین حال میخواهد که شبیه آنها باشد. کما اینکه ما جملهای داریم توی متن از زمان کودکی راوی که میگوید میخواهم همانطور باشم که او هست. و این تضاد، این کشمکش بین خواستن و نخواستن، بین ویرانی و مرگ با غریزهٔ حیات، بین صمیمیت و دورافتادگی، بین دوستداشتن و نفرت، تجلی خودش را در آن میل به انداختن خودش از آن بالا هم نشان میدهد؛ بر آن لبه نشستن، در آستانه بودن، که از یک طرف دیدی به آدم میدهد، قدرت نگاهکردن و دیدن و تماشاکردن چیزهایی را میدهد که شما بدون ارتفاع نمیتوانید داشته باشید، و از طرف دیگر، آن میل به خودتخریبی و پایاندادن به خود. بهنظرم اتفاقاً شروع خیلی خوبیست برای مجموعه، یعنی اگر صرفاً میخواستیم از روی نامگذاری و نام داستانها ترتیب داستانها را بچینیم، قاعدتاً داستانی که اسمش را به آن میدهد نباید اول میآمد، ولی وقتیکه از دید فرویدی و استحالهای که در طول مجموعه اتفاق میافتد، تغییری که اتفاق میافتد، پالایش و والایش فرویدی که در مواجههٔ با مرگ اتفاق میافتد، نگاه بکنیم، این داستان اتفاقاً باید بیاید و در اول مجموعه بنشیند و این مجموعه با این تضاد و این تلخی شروع بشود تا نهایتاً برسیم به تولد گل نیلوفر.»
پس از آن تعدادی از شرکتکنندگان در جلسه نظراتشان را دربارهٔ داستان دادند و یکی دو سؤال هم مطرح شد که به خلاصهای از آنها میپردازیم.
از نویسنده سؤال شد: آیا همان اول که این داستانها نوشته شد، قرار بود که مجموعه بشود، آیا این داستانها بهشکل پراکندهای شکل گرفتند و بعد سیری بین خودشان پیدا کردند، یا نه، از ابتدا یکجور پیوستگی را در ذهن داشتید؟
مجید سجادی تهرانی پاسخ داد: «نه واقعیتش این است که از اول این پیوستگی وجود نداشت و هر کدامشان جداجدا نوشته شده بود و اتفاقاً اولین بار وقتی آقای زندهیاد محمدعلی نسخهٔ اولیه را خواندند، ایشان بودند که به من پیشنهاد دادند که مجید، آن دوتا داستان کوتاهی را که ربطی به چهار داستان دیگر ندارند کنار بگذار و با مصالح آن چهار داستان رمان بنویس. من گفتم کدام چهار داستان؟ بعد ایشان بهم گفتند که اینها به هم مرتبطاند دیگر! آنجا تازه من متوجه شدم که اینها واقعاً مرتبطاند… اما خب باز من لجاجت کردم و گفتم چون واقعاً خیلی طولانی شده بود و یک جورهایی واقعاً میخواستم از آن خلاص بشوم؛ ده پانزده سال بود درگیرش بودم و میخواستم که ازش رها بشوم، میخواستم که چاپ بشود، و بهخاطر همین دیگر به آن ایدهای که بروم بهسمت رمان نپرداختم. حالا شاید در آینده بهش برگردم.»
سؤال دیگر این بود: اگر امکان دارد نام ببرید که آن چهار داستان اصلی و آن دوتای جداگانه کداماند؟
مجید سجادی تهرانی پاسخ داد: «سه داستان اول مجموعه «بوی برگ شمعدانی»، «هوس یک سیگار» و «برای الیزه» و داستان آخر «روز تولد نیلو» در اصل روایت داستان راوی اصلی ما علی امینی هستند و ماجرایی که او از سر میگذراند و رابطهاش با رعنا و مادرش، و بعد در نهایت در «روز تولد نیلو» آن پختگی و ماجرایی که بعد برایش پیش میآید، سیریست که طی میکند. دو داستان دیگر «اسپرماتوزوئید» و «ضرابخانه» که بین داستان سوم و داستان ششم قرار گرفتهاند، شخصیتهای متفاوتی دارند و ارتباط خیلی ارگانیکی با آن چهار داستان دیگر ندارند. داستان «اسپرماتوزوئید» کمی حالت طنز دارد و «ضرابخانه» هم از دید خودم فضای متفاوتی دارد که من آن را به یاد تمام نویسندههای ایران نوشتهام که عمری را صرف نوشتن میکنند و بعد بهخاطر سانسور و شرایطی که در ایران وجود دارد، عملاً نتیجهٔ زحماتشان را نمیبینند و در نهایت مجموعههایشان همینطور میماند و بهخاطر این اتفاق هم مشکلات خانوادگی پیدا میکنند، هم شرایط روحی خودشان را از دست میدهند. عملاً جرقهٔ نوشتن داستان «ضرابخانه» ماجرایی بود مربوط به یکی از نویسندههای عزیز ایران بهنام اصغر الهی که فوت کرد و من بعدها فهمیدم رمان بسیار حجیمی داشت که سالهای طولانی برایش وقت گذاشته و کلی مطالعه و جستوجو کرده بود، این رمان دههها توی محاق سانسور و وزارت ارشاد گیر کرده بود و در ایران چاپ نشد و بعد تعداد بسیار محدود فکر کنم در آلمان چاپ شد. بهنظرم خیلی رمان درخشانی بود که ادبیات ایران از آن محروم شد، اسمش بود «رؤیا و رؤیا». آن ماجرا جرقهای شد برای نوشتن داستان «ضرابخانه» و داستان «اسپرماتوزوئید» هم در اصل میتوانم بگویم یک جور بازیگوشی بود و یکجور شکلکدرآوردن برای سانسور بود. من این مجموعه را داده بودم تا بلکه در ایران بتواند چاپ بشود و چیزی که اول بهم گفتند این بود که ببین آن داستان را که کلاً بگذار کنار و اصلاً بهش فکر هم نکن، و خب بهخاطر همین ماجرا دوست داشتم این داستان در این مجموعه باشد. اتفاقاً از نگاه خودم این داستان خیلی داستان اخلاقیای است. یعنی اصلاً چیزی ندارد و نگاهی که در این داستان هست، نگاه خیلی اخلاقگراییست. اما خب متأسفانه وقتی که شما فقط ظواهر برایتان مهم است و همهچیز را در سطح میبینید… شما فکر میکنید که مثلاً سانسور چطور در ایران عمل میکند؛ یک سری لغات وجود دارد که اینها آن لغات را توی داستانها search میکنند، یعنی مفهوم و محتوا اصلاً اهمیتی ندارد. نگاهشان به متن خیلی ظاهربینانه است.»
در پایان این نشست، دکتر فرشید ساداتشریفی از ناشر خواست برای شرکتکنندگان در جلسه توضیح دهد که چگونه میتوانند کتاب کاغذی و الکترونیک را تهیه کنند، که اعلام شد نسخهٔ چاپی این کتاب را میتوان از کتابفروشی پانبه در داونتاون ونکوور، بهصورت حضوری و آنلاین با امکان ارسال به تمام نقاط دنیا و همچنین از طریق وبسایت آمازون در کشورهای مختلف خریداری کرد.
نسخهٔ الکترونیکی این کتاب با فرمت ایپاب و چیدمان سیال متن روی پلتفرمهای Apple Books و Google Play Books تنها با یک کلیک در ۷۰ کشور جهان در دسترس است.
نسخههای چاپی و الکترونیکی کتاب از طریق این لینک در دسترس است:
* * * * *
همچنین روز جمعه ۱۰ مهٔ ۲۰۲۴ نشست حضوری و مجازی برای نقد و بررسی داستان دیگری از مجموعهداستان «بوی برگ شمعدانی» نوشتهٔ مجید سجادی تهرانی همزمان در کافه ترنج مونترآل و بر بستر زوم برگزار شد. این برنامه نیز کار مشترکی بود از گروه علمیآموزشی سَماک، باشگاه کتاب مونترآل، کافه ترنج و نشر رها. در این برنامه، داستان آخر این مجموعهداستان یعنی «روز تولد نیلو» خوانده شد و مورد بررسی قرار گرفت. متأسفانه بهدلیل گرفتاریای که برای مجید سجادی تهرانی پیش آمده بود، او نتوانست در این نشست حضور یابد. و البته بهدلیل محدودیت فضا، ما نیز از درج گزارش این نشست پوزش میخواهیم. چنانچه گروه علمیآموزشی سَماک پادکست این دو نشست را انتشار دهد، خبر آن در شبکههای اجتماعی گروه علمیآموزشی سَماک و نشر رها برای علاقهمندان منتشر خواهد شد. گروه علمیآموزشی سَماک و نشر رها را میتوانید از طریق لینکهای زیر دنبال کنید:
کانال تلگرام گروه علمیآموزشی سَماک: t.me/Samaak_AM
اینستاگرام گروه علمیآموزشی سَماک: samaak_ca@
فیسبوک نشر رها: facebook.com/Rahaa.pub
اینستاگرام نشر رها: rahaa.pub@