پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

ترانه وحدانی – ونکوور

عکس‌ها از علی حقیقت‌جو – Capilano Photography

نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور با همراهی و مشارکت تعدادی از ناشران، انجمن‌های ادبی و رسانه‌های شهر ونکوور در تاریخ ۲۷ آوریل ۲۰۲۴ مقارن با هفتاد و ششمین زادروز زنده‌یاد محمد محمدعلی در سالن HSBC یوبی‌سی رابسون اسکوئر واقع در داون‌تاون ونکوور برگزار شد. این جشنواره، همان‌طور که اعلام شده بود، شامل نمایشگاه کتاب‌های فارسی از نویسندگان ایرانی و افغان، و نیز نشست‌های ادبی بود. نمایشگاه کتاب از ساعت ۱ تا ۵ بعدازظهر به‌طور مداوم در جریان بود و نشست‌های ادبی در دو بخش و مجموعاً به‌مدت دو ساعت و نیم برگزار شد. 

استقبال از این جشنواره به‌ویژه با توجه به هوای بارانی آن روز بسیار خوب بود، صدها نفر از این جشنواره دیدن کردند و در جریان نشست‌های ادبی برخی از شرکت‌کنندگان در انتهای سال ایستاده از این جلسات استفاده کردند. همچنین عده‌ای نیز به‌همین دلیل متأسفانه نتوانستند در این نشست‌ها شرکت کنند. شایان ذکر است که پیش از برنامه اعلام شده بود شرکت در نشست‌ها بدون ثبت‌نام و تقدم با افرادی‌ست که زودتر به محل برگزاری می‌رسند. 

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

بخش اول نشست ادبی رأس ساعت مقرر آغاز شد و سیما غفارزاده، سردبیر رسانهٔ همیاری و از بنیان‌گذاران نشر رها، پس از خوشامدگویی به حاضران در جلسه، گفت: «در ابتدا لازم می‌دانم اشاره کنم که ما امروز در مکانی دور هم جمع شده‌ایم که بر زمین‌های واگذارنشدهٔ مردمان بومی ماسکوئیم، اسکوامیش و اِس‌لِی-واتوث بنا شده است و ما از این بابت سپاسگزار آن‌هاییم.»

سپس او پیام ارسالی لانا پاپهم (Lana Popham)، وزیر گردشگری، هنر، فرهنگ و ورزش استان بریتیش کلمبیا، به جشنواره را به‌زبان فارسی خواند:

«به‌نمایندگی از طرف نخست‌وزیر دیوید ایبی و دولت بریتیش کلمبیا، حضور شما را در نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور خوشامد می‌گویم.

امروز، آغاز این اولین جشنواره در نوع خود رقم می‌‌خورد، که نه‌تنها بُعد جدیدی به چشم‌انداز ادبی ونکوور می‌‌افزاید، بلکه به‌عنوان پلتفرمی مهم برای تقویت دیدگاه‌های فرهنگی گوناگون استان ما عمل می‌کند.

ادبیات در قلب ما جایگاه ویژه‌ای دارد. ادبیات تجربیات زیستهٔ منحصربه‌فرد ما را بازتاب می‌دهد و ما را به‌ شیوه‌های معناداری به یکدیگر پیوند می‌دهد. ادبیات این قدرت را دارد که ایده‌ها را برجسته کند، آغازگر گفت‌وگو باشد، مرزها را کنار بزند و به مسائل کلیدی‌ای که همهٔ ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد، بپردازد. و این فقط مربوط به کاغذ و جوهر نیست. صنعت کتاب ما، نقشی حیاتی در پیشبرد حوزهٔ صنایع فرهنگی پویای ما و اقتصاد کلی بریتیش کلمبیا ایفا می‌کند.

ما افتخار می‌کنیم که بریتیش کلمبیا را استانی چندفرهنگی، چندگونه و نوآور بنامیم. من سازمان‌دهندگان، کارکنان و داوطلبانِ این جشنواره را برای تعهدشان در زندگی‌بخشیدن به این رویداد فوق‌العاده تحسین می‌کنم و مشتاقم دربارهٔ آثار به‌نمایش‌گذاشته‌شده بیشتر بدانم.

با احترام، لانا پاپهم،

وزیر گردشگری، هنر، فرهنگ و ورزش»

لانا پاپهم

پس از آن سیما غفارزاده گفت: «از طرف خودم و تمامی دوستان عزیزِ همراه برای برگزاری این اولین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور – هرچند کوچک ولی پربار – بسیار سپاسگزاریم که آخر هفته‌تان را از راه‌های دور و نزدیک زحمت کشیده‌اید و تشریف آورده‌اید تا از این حرکت فرهنگی حمایت کنید. حضور عزیزان فرهیخته در اینجا مایهٔ دلگرمی و افتخار ماست، و در عین حال، همچنان ناباورانه جای استاد محمدعلی عزیزمان سخت خالی‌ست. 

سال گذشته همین حوالی، بعد از معرفی نشر رها در فاصلهٔ دو سه ماه چهار عنوان کتاب رونمایی کردیم ازجمله رمان «خطابه‌های راه‌راه: داستانی ناتمام» آخرین اثر استادمان، زنده‌یاد محمد محمدعلی، که افتخار انتشار آن به‌عنوان نشری نوپا نصیبمان شده بود. سال گذشته بسیار کوشیدیم تا رونمایی این رمان را در مراسم نکوداشت زنده‌یاد محمدعلی هم‌زمان با هفتاد و پنجمین زادروز ایشان در تاریخ ۲۷ آوریل برگزار کنیم، هرچند برخی مشکلات فنی که آماده‌شدن کتاب را به تأخیر انداخت، این شانس را از ما گرفت و این برنامه در ماه ژوئن برگزار شد. اما تنها بعد از سه ماه و چهار روز کم، شد آنچه که نباید می‌شد… استاد محمدعلی در کمال ناباوری رفتند و دوستدارانشان را سوگوار کردند… در همان سه ماه و اندی چندین بار با ایشان دربارهٔ دو کتاب دیگرشان که رو به اتمام بود، صحبت کرده بودیم ولی دریغا و حسرتا که زود و نابهنگام ما را تنها گذاشتند.

از اوایل سال میلادی جاری، به فکر افتادیم که امسال در زادروز استاد محمدعلی و به یاد و احترام ایشان کاری بکنیم. فکر برگزاری جشنوارهٔ کتاب فارسی که جای خالی آن در شهرمان حس می‌شد، یکی از ایده‌هایی بود که به ذهنمان رسید. چه چیزی بهتر از برگزاری جشنواره‌ای هرچند کوچک که مختص کتاب‌های فارسی باشد و در زادروز نویسنده‌ای برگزار شود که پیش از هر چیزی، انسانی بزرگ و شریف بود و ما بخت آن را داشتیم که در این سر دنیا همشهری‌اش باشیم. جشنواره‌ای برای ناشران و نویسندگانی که نوشته‌هایشان در سرزمین مادری‌شان، در ایران و افغانستان، به‌جز شرحه‌شرحه‌شدن زیر تیغ سانسور، سرنوشت دیگری نمی‌یابد و هزاران فرسنگ دورتر در این سوی دنیا هم با هزار و یک مشکل دیگر برای انتشار آثارشان و رساندن آن‌ها به دست خوانندگان مواجه‌اند؛ از دشواری برای یافتن ناشری که روی کتاب سرمایه‌گذاری کند و بدون دریافت هزینه‌ای از نویسنده آن را منتشر کند، تا هزینه‌های گزاف چاپ و نشر برای ناشرمؤلفان.

این بود که موضوع را با تعدادی از دوستان عزیزمان که هر یک دستی در ادبیات دارند مطرح کردیم و البته همگی از این ایده بسیار استقبال کردند. روشن است که برگزاری چنین جشنواره‌ای هرچند جمع‌وجور و کوچک، در توان یکی دو نفر یا حتی شاید یک انجمن نیست و همکاری و همراهی تعداد زیادی از افرادی را می‌طلبد که کتاب و کتاب‌خوانی دغدغه‌شان است و به ادبیات عشق می‌ورزند. از این بابت ما بسیار خوش‌اقبالیم، چراکه در این شهر دوستان فراوانی داریم که در کنار حرفهٔ تخصصی‌شان؛ حرفه‌ای که شاید از ادبیات فرسنگ‌ها فاصله داشته باشد، گروه‌ها و انجمن‌هایی تشکیل داده‌اند و بی‌هیچ ادعایی چراغ ادبیات فارسی را در این شهر روشن نگاه داشته‌اند. چنین بود که ما جرئت کردیم به ایدهٔ برگزاری این جشنواره پَروبال بدهیم و عملی‌اش کنیم. علاوه بر گروه‌ها و انجمن‌های ادبی شهر، برخی رسانه‌های پیش‌کسوت نیز به یاری‌مان آمدند تا در اطلاع‌رسانی این برنامه همراهمان باشند. 

در اینجا، از دوستان عزیزمان در انجمن خانواده‌های جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲، انجمن فرهنگی پرسش، بنیاد ادبی محمد محمدعلی، روزنامهٔ هشت صبح، شهرگان، کتابخانهٔ درخت دانش، کتاب‌فروشی پان‌به، گروه علمی‌آموزشی سَماک، گروه کتاب‌خوانی کافه راوی، مجلهٔ فرهنگ و نشر زن کمال سپاس را داریم، قدردانِ مشارکت و حمایتشان از این حرکت ادبی-فرهنگی هستیم و دستشان را به‌گرمی می‌فشاریم.»

* * * * * 

پس از این مقدمه، سیما غفارزاده از شقایق محمدعلی، دختر گرامی استاد محمدعلی، دعوت کرد تا به پشت تریبون رفته، آغازگر بخش اول نشست باشد، و به معرفی بنیاد ادبی محمد محمدعلی بپردازد.

شقایق محمدعلی سخنان خود را چنین ایراد کرد: «با سلام و خوشامدگویی به همهٔ دوستان عزیز، برپایی نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور مبارک همهٔ ما باشد. آرزو می‌کنم این جشنواره که به‌همت خانم سیما غفارزاده و آقای هومن کبیری آغاز به کار کرده، به خانه‌ای ماندگار برای اهالی قلم، دلسوزان چاپ و نشر و همهٔ دوستداران فرهنگ و ادبیات فارسی بدل شود. خانه‌ای هرچند دور از وطن، یادآور حس خوش تعلق و خویشاوندی به انسان‌ها و بازگشت به مکانی که در زمان تکرار می‌شود. 

محمد محمدعلی، دلبستهٔ آدم‌ها و مکان‌ها، سال‌ها پای ثابت گردهمایی‌ها و رویدادهای ادبی و هنری ونکوور بود. او با افتخار به پیشینه‌اش به‌عنوان عضو کانون نویسندگان ایران، درک و ضرورت حضور اجتماعی و گفت‌وگو را بخشی از انضباط «کانونی» خود می‌دانست. در جمع دوستان و همدلان، عمیق‌تر نفس می‌کشید، بیشتر گوش می‌داد و بلندتر می‌خندید. قدرشناس چنین جمعی بود و ذهنش نشانه‌ها را به فال نیک می‌گرفت. در جهانش همه‌چیز متصل و پرنشانه بود. مثل تقارن تولدش با اولین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور، در چندقدمی آرت گالری که یکسال در جوارش هر شنبه همراه دوستش، جمال کردستانی، در کنار معترضان ایستاد. دوستانش را بارها و بارها شریک «غار تنهایی»اش کرد که آن هم سه چهارراه بیشتر با اینجا که هستیم، سالن رابسون اسکوئرِ یوبی‌سی، فاصله ندارد.

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

محمد محمدعلی، با باور به قدرت خلاقانهٔ جمع‌های ادبی، بیست سال تدریس کرد که چهارده سال آن بی‌وقفه در ونکوور بود. در نبودِ او، حلقهٔ مهربان دوستان و شاگردانش دلگرمی و تسلی خاطر ما و یکدیگر بودند و به‌کوشش و همتشان کلاس‌های سه‌شنبهٔ کارگاه داستان‌نویسی تعطیل نشد. سنگینی نبودِ او در کلاس‌ها طاقت‌فرساست، ولی ما سه‌شنبه‌ها به خانه‌ای برمی‌گردیم که برایمان به یادگار گذاشته است، بازگشت به آن حس خوش تعلق و خویشاوندی شب‌های سه‌شنبه، در جمعی عاشق ادبیات. بی‌لطف و پیگیری‌های کامران قوامی، درفشه جوادیان و فریبا فرجام در برگزاری کلاس‌ها و آموزش‌های بی‌دریغ امیرحسین یزدان‌بُد، مریم رئیس‌دانا، علی رادبوی، وحید ذاکری، مرال دهقانی و دیگر دوستان امکان ادامهٔ کلاس‌ها نبود. به همهٔ شاگردان قدیم و جدید که به جمع ما پیوستند، خسته نباشید می‌گویم که با شرکت در کلاس‌ها بدعتی تازه گذاشتید در تعهد به حفظ ارزش‌ها، به باور در کنارِ هم ماندن، یادگرفتن و آموزش‌دادن در حلقه‌ای ادبی.

بنیاد ادبی محمد محمدعلی، در همین راستا تأسیس شده است. این بنیاد، با هدف گسترش کارگاه داستان‌نویسی، پاسداشت و نشر آثار، ترجمهٔ کتاب‌ها و یادداشت‌ها، برگزاری کلاس‌های آموزش داستان‌نویسی و مسابقات داستان‌نویسی، چون هر گروه ادبی‌ای امید دارد که در آینده پلی ارتباطی میان اهالی قلم و دوستداران فرهنگ و ادبیات فارسی باشد. 

فقط در دنیای نشانه‌هاست که روز تولد پدر تنها نیستیم؛ مادرم امروز کنار خواهرش نشسته است. 

در کنار دوستان و علاقه‌مندان ادبیات مشتاقانه منتظر رونمایی کتاب‌های رفقای قدیمش، مهرنوش مزارعی و مریم رئیس‌دانا، هستیم و چشممان به چاپ تازهٔ کتاب‌های شاگردان نوردیده‌اش، نوشا وحیدی و نیکی فتاحی، روشن است.

به‌امید پاگرفتن و ماندگاری جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور» 

* * * * *

در ادامه، سیما غفارزاده به معرفی عبدالرحیم احمد پروانی، نویسنده و مترجم و از مدیران کتابخانهٔ درخت دانش، و سنجر سهیل، پایه‌گذار و سردبیر روزنامهٔ هشت صبح افغانستان، پرداخت و از آن‌ها دعوت کرد تا به پشت تریبون بروند و نگاه و مروری داشته باشند به نشر آثار نویسندگان افغان در خارج از افغانستان و البته توضیحاتی دربارهٔ پروژهٔ بسیار ارزشمند کتابخانهٔ درخت دانش.

عبدالرحیم احمد پروانی گفت: «با سلام حضور فرهیختگان گرامی که در نشست امروز تشریف دارند و با سپاس از بانو سیما غفارزاده و جناب هومن [کبیری پرویزی] به‌خاطر برگزاری نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی در ونکوور و همچنین دعوت از ما به‌خاطر نمایش آثار نویسندگان افغانستان، دوستان عزیز، فقط نکات کوتاهی در مورد کتابخانهٔ درخت دانش خدمت شما عرض می‌کنم. در روزگاری که زنان و دختران افغانستان از آموزش بازمانده‌اند و کتاب و کتاب‌نویس و کتاب‌فروش زیر تیغ سانسور و همچنان دچار محدودیت‌های مختلف شده‌اند، کتابخانهٔ آنلاین دیجیتال درخت دانش یگانه‌منبع رایگان منابع باز آموزشی یعنی Open Educational Resources است که بیشتر از هشت هزار مواد آموزشی به شمول مواد کمک‌درسی، مقالات دانشگاهی آکادمیک و همچنان کتاب‌هایی در عرصه‌های مختلف به شمول شعر، ادبیات، ساینس، علوم انسانی و سایر عرصه‌ها به‌صورت رایگان و آزاد در اختیار کسانی که مشتاق آموزش در افغانستان هستند، به‌ویژه زنان و دختران، فعالیت می‌کند. من دوستان را دعوت می‌کنم در زمانی‌که فرصت داشتند، فقط اگر «کتابخانهٔ درخت دانش» را جست‌وجو بکنند، به کتابخانهٔ ما دسترسی پیدا می‌کنند. البته کپی‌رایت تحت مجوزهایی از منابع باز آموزشی و رایگان است، و همهٔ مواد کتابخانه تحت آن کپی‌رایت یا مجوز فعالیت می‌کند. من از دوستان و نویسندگان و پدیدآورندگان ادبی و علمی ایرانی و افغان ما که در اینجا تشریف دارند، تقاضا می‌کنم کتابخانه را کمک بکنند، با ارسال آثارشان و مهیاساختن زمینهٔ دسترسیِ به‌ویژه زنان و دختران افغانستان به مواد بیشتر، این به علاقه‌مندی کتابخانهٔ ما می‌افزاید و به دسترسی هرچه بیشتر افغان‌ها به منابع آموزشی. سپاسگزار هستم و تشکر از وقتی که به من دادید.»

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

در ادامه، نوبت به سنجر سهیل رسید، او گفت: «سلام و احترام مرا پذیرا شوید. خیلی خوشحال هستم که این جمعیت بزرگ را امروز به‌خاطر مراسم نمایشگاه کتاب در اینجا می‌بینم. بسیار زیاد سپاسگزار هستم از خانم غفارزاده و هومن عزیز به‌خاطر برگزاری این مراسم و سهم‌دادن به ما. برای من وظیفه سپردند تا در مورد وضعیت نشر آثار افغان‌ها در خارج از کشور صحبت بکنم، اما یک نگاه کوتاه می‌خواهم بیندازم به وضعیت پیوند تاریخی‌ای که میان افغانستان و ایران وجود داشته و این پیوند چگونه در مراحل مختلف دچار فراز و نشیب‌هایی شده و حالا ما در چه وضعیتی قرار داریم، و بعد هم یک نگاه کوتاه به وضعیت نشر و آثار افغان‌ها خواهم داشت. 

من فکر می‌کنم بعد از اینکه نادر افشار به قتل می‌رسد و احمدخان ابدالی که فرماندهٔ نیروهای به‌اصطلاح محافظی از او بوده، به افغانستان می‌آید و سلطنت خودش را اعلام می‌کند، متأسفانه بین افغانستانی که تازه تأسیس می‌شود و ایران یک جدایی اتفاق می‌افتد و ما برای حداقل حدود دو صد سال تا شروع قرن نوزده می‌بینیم که رابطهٔ ما با ایران متأسفانه قطع شده، ولی در شروع قرن نوزده و با پاگیری جنبش مشروطیت در ایران و شروع نشر و پخش یک سری آثار در داخل ایران، هم آثار مربوط به نویسندگان ایران و هم ترجمهٔ آثار نویسندگان غربی در ایران، کم‌کم این آثار پای خود را به داخل افغانستان هم باز می‌کند. چنانچه ما از شروع قرن نوزده می‌بینیم بخش زیادی از افکار و به‌اصطلاح تئوری‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که وارد افغانستان می‌شود، عمدتاً از طریق همین آثاری‌ست که از طریق ایران وارد افغانستان می‌شود، حتی جنبش چپ افغانستان بخش زیادی از آثار خود را از آثار حزب تودهٔ ایران دریافت می‌کند. 

با شروع مهاجرت‌ها و جنگ داخلی و تجاوز روس‌ها به افغانستان، وقتی که موج مهاجرت شروع می‌شود، موج بزرگی از افغان‌ها به ایران سفر می‌کنند و طبیعتاً در آنجا کارهای فرهنگی و فعالیت‌های فرهنگی افزایش پیدا می‌کند و کم‌کم آثار افغان‌ها در بازار کتاب ایران جای پای خود را باز می‌کند، چنانچه اگر شما به یاد داشته باشید، در یکی از انتشارات بسیار مهمی که در طول سال‌های به‌اصطلاح جهاد افغانستان یا مهاجرت افغان‌ها به ایران نقش بسیار جدی ایفا می‌کند، انتشارات عرفان است که آثار بسیار زیادی را از افغان‌ها در داخل ایران منتشر می‌کند. با شروع قرن بیست و یک و تغییرات و تحولاتی که در افغانستان آمد، ما فضای نسبتاً آزادتر و بهتری پیدا کردیم برای پخش نشر آثار خودمان و طبیعتاً یک مقدار فضا برای آزادی بیان فراهم شده بود، بخش زیادی از این ناشران و نویسندگان و این مهاجرین به افغانستان بازگشتند و در سال‌هایی که ما به آن سال‌های جمهوریت می‌گوییم، بین سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۲۱، وضعیت نشر و چاپ در افغانستان خیلی خوب بود و شمار زیادی از رسانه‌ها در افغانستان فعالیت داشتند، مطابع دولتی و مطابع غیردولتی، چاپ و نشر وضعیت خیلی خوبی داشتند، حتی من به یاد دارم که شماری از کتاب‌های ممنوعه‌ای که در ایران اجازهٔ نشر نداشتند، در افغانستان نشر و چاپ می‌شدند و بعد به‌صورت قاچاق به ایران می‌رفتند و پخش می‌شدند چنانچه یکی از کتاب‌هایی که در ایران ممنوع است، کتاب لولیتاست که در کابل چاپ شد و به‌صورت قاچاق به ایران رفت. خوشبختانه همین دادوستد فرهنگی که بین افغانستان و ایران وجود دارد، که البته سهم ما افغان‌ها نسبتاً کم و محدود است، ولی با گسترش روابط، گسترش رسانه‌های اجتماعی و گسترش رفت‌وآمدها، فضا به‌ترتیبی مساعد شده است که ما هم فرصت می‌کنیم در فضاهایی به‌صورت مشترک با شما حضور پیدا بکنیم و به‌اصطلاح خود را بیان بکنیم. 

در حال حاضر وضعیت نشر و چاپ آثار در داخل افغانستان متأسفانه بسیار غم‌انگیز است. با بازگشت طالبان به قدرت، تمامی امیدها و آرزوهای ما متأسفانه دچار ناامیدی و شکست شده و وضعیت در داخل خوب نیست، اما بخش زیادی از مهاجرین ما که به ایران رفته‌اند، دوباره فعال هستند در عرصهٔ نشر و چاپ. انتشارات عرفان هنوز در ایران به چاپ و نشر آثار می‌پردازد و یکی از ناشران دیگر که انتشارات امیری است کتاب‌های خود را فعلاً در ایران چاپ می‌کند و به اقصی نقاط دنیا می‌فرستد. ما یک ناشر دیگر داریم به‌نام کتابخانهٔ نبِشت که یک مقدار از آثار را به‌صورت آنلاین منتشر می‌کند و حتی خوشبختانه حاضر شده یک به‌اصطلاح بوک لیدر دیجیتال بسازد. کتاب‌فروشی یا ناشر دیگری هست به‌نام کتاب کابل که در کانادا موقعیت دارد که آن‌ها هم آثار را نشر می‌کنند، اما واقعیت ماجرا این است که افغانستان در یک مرحله‌ای است که به بن‌بست رسیده، یک گروه متأسفانه بسیار ارتجاعی و عقب‌مانده و پیش‌مدرن بر تمامی مناسبات سیاسی و اجتماعی ما حاکم شده و در این زمان ما هنوز بعد از حدود دو سال و نیم در شوک قرار داریم و از آن شوک هنوز به‌خوبی به در نشده‌ایم، امیدوار هستم فرصتی بیاید و زمینه‌ای دوباره مساعد شود که افغانستان هم در کنار ناشران، نویسندگان و فرهنگیان ایران سهم خودشان را و حق خودشان را برای زبان فارسی و برای دانش ایفا بکنند. بسیار تشکر می‌کنم.»

* * * * *

سپس سیما غفارزاده از دکتر سعید ممتازی، روان‌پزشک، روان‌درمانگر، نویسنده و مترجم، دعوت کرد تا به پشت تریبون رفته و مروری داشته باشد بر مجموعه‌داستان «شهر کریستال» نوشتهٔ مریم رئیس‌دانا که در جریان این جشنواره با حضور نویسنده‌اش رونمایی شد.

دکتر ممتازی سخنانش را چنین ایراد کرد: «سلام عرض می‌کنم، با تشکر از خانم غفارزاده و آقای کبیری عزیز و تشکر از اطلاعاتی که در مورد نشر هم‌زبانان افغان پیدا کردیم و حتماً از آن کتابخانهٔ آنلاین می‌توانیم استفاده بکنیم. 

کتاب «شهر کریستال» پانزده داستان دارد، داستان‌ها همه جذاب‌ و خواندنی‌اند و در فرصت کوتاه نمی‌شود درباره‌اش صحبت کرد. بگذارید چند کلمه برایتان بخوانم، شاید یک ذره گرم بشویم: «نیزه‌های آتش از آسمان به سر و رویش هجوم می‌آورند. گرما، هوایی نیست، هر چه هست، خفگی است. دمی زیر سایهٔ بید مجنون می‌ایستد. هُرم گرما نفس درختان را گرفته است، هوا را مکیده است. زمین از آفتاب صیقلی شده. ماشین‌ها زیر تندی آفتاب برق می‌زنند. کولرهای گازی همسایه‌ها خُرخُر می‌کنند. بیخ گلویش از خشکی می‌سوزد. تمام تنش در غلاف گرما محصور شده، جانش در حال ذوب‌شدن است.» خیلی زیبا آفتاب و گرما ترسیم شده است، حالا ما که ۲۰۰ روز ابری و بارانی در ونکوور داریم، دلمان برای تجربهٔ گرما و داغی گرما تنگ می‌شود. از این توصیف‌ها در این کتاب خیلی زیاد است، این یک بخشی از خلاقیت‌های خانم رئیس‌داناست که خیلی زیبا می‌توانند احساسات را با توصیف طبیعت ترکیب بکنند و حالی را که باید راوی یا قهرمان داستان تجربه بکنند، به ما نشان بدهند.

داستان‌های مریم رئیس‌دانا قهرمان ندارد. در داستان‌های او ما با افرادی از جنس کسانی که هر روز می‌بینیم روبه‌رو هستیم. او همچون آدم‌های داستان‌هایش همه‌چیز از اشیاء و طبیعت بی‌جان گرفته تا ظاهر و رفتار انسان‌ها را با دقت و تیزبینی نگاه می‌کند و از این راه خواننده را به درون افکار و احساسات آنان می‌برد.

خوانندهٔ داستان‌های او باید فضای بین خطوط را هم بخواند و دریابد، چرا که او سعی داشته است از راه توصیف چهره‌ها و رفتارها به عواطف و هیجان‌های آنان دست پیدا کند و زخم‌های روانی آنان را دریابد. نگاه ظاهراً تلخ او به زندگی فرودستان و طبقهٔ متوسط، در عمق خود توانمندی، تاب‌آوری، و سرسختی بشر را در مواجهه با درد و رنج نشان می‌دهد. نویسنده با سرک‌کشیدن به دنیای حسرت‌ها، سرخوردگی‌ها، شادکامی‌ها، و نامرادی‌های انسان در دنیایی واقعی و زندگی ملموس، آن‌ها را به‌درستی ترسیم می‌کند. داستان‌هایش به‌گونه‌ای است که خوانندهٔ کنجکاو تا پایان با او در فضای داستان قدم می‌زند و با او تا گره‌گشایی داستان پیش می‌رود. ما با او به خاطرات خود می‌رویم و برخی احساسات کشف‌نشده در ماجراهای زندگی خود را هم بازمی‌یابیم.

از دیدگاه روان‌شناسی اگزیستانسیال، او به ما این گفتهٔ کهن را یادآور می‌شود که آزادی و اختیار تو چنان نیست که هر کاری دوست داری انجام دهی بلکه آزادی‌ات آن است که مجبور نباشی کاری بر خلاف میل خود انجام دهی. در جایی از داستان، یک زوج برخوردی را با همدیگر دارند، و زنی که در آن کافی‌شاپ نشسته، دستش را پس می‌کشد و می‌گوید اولین بار است که دستم را پس کشیدم و اولین بار است که او را پس زدم؛ پس‌کشیدن و پس‌زدن. و بعد می‌گوید که نمی‌دانم چرا این کار را کردم یا مطمئن نیستم که چرا این کار را کردم. این از همان جاهایی‌ست که باید کشف شود. جایی در داستان می‌گوید وقتی پشت فرمان نشست، مسحور جادبهٔ سرعت می‌خواست شکست را فراموش کند. این هم همان مفهوم دکارتی را یادآور می‌شود که به‌جای تسلط بر جهان، سعی بکنید بر خودتان مسلط باشید، کاری که ممکن است سخت باشد.

نکتهٔ دیگر این است که سفید و سیاه و شیرینی و تلخی به‌خوبی در داستان‌ها با هم ترکیب می‌شوند. باز توصیف را ببینید، چقدر زیباست. داستان «نقطهٔ روز» اولین داستان این کتاب است و اولین سطرهای این داستان هم این‌هاست: «در این نقطه از روز، در این لحظه، آن بیرون هنوز تاریکی شب بر همه‌جا و همه‌چیز چیره است، ولی صبح هم لخ‌لخ‌کنان دارد سر می‌رسد و به هر نفس خورشید یک پلک بالاتر می‌آید.» ترکیب کلمه‌ها خیلی زیباست. صبح می‌گذرد و باز دوباره می‌گوید: «دو شات قهوه، این حال خسته را بلکه خوب کند. اولی سیاه و تلخ مثل زندگی، دومی سیاه و سفید باز هم مثل زندگی.» باز هم می‌بینیم که جنبه‌های مثبت و منفی را چه خوب ترکیب کرده است.

در داستان‌ها ما با این اصل درست روان‌شناختی مواجه می‌شویم که اتفاقات ما را نمی‌رنجاند بلکه نگاه ما به اتفاقات است که تعیین‌کنندهٔ رنج ماست. عمل ما در محدوده‌ای از انتخاب‌ها و امکان‌ها قرار دارد و ما تا جایی می‌توانیم به این امکان‌ها امیدوار باشیم که به‌طور دقیق، در حیطهٔ توان ما قرار گیرند. زمانی که مسلم شود امکان‌ها در حیطهٔ توانایی ما نیستند، باید از آن‌ها قطع امید کنیم، زیرا هیچ خدایی و هیچ قدرتی نمی‌تواند جهان و امکان‌های آن را با ارادهٔ ما منطبق کند.

در داستان کوتاه «اِیبل» قهرمان داستان با دردی که می‌کشد، جملهٔ صادق هدایت را در سرآغاز بوف کور یادآور می‌شود: «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد چون بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده…‌ » تا اینجا اوضاع خراب است، اما در همان داستان جمله‌ای هست که کلیدی‌ست؛ توصیه‌ای است از زبان یکی از آدم‌های داستان که به فرزندانش و به‌گمان من به فرزندان آدم می‌گوید: «عاشق هم باشید، مواظب هم باشید.»

در جای دیگری از داستان جمله‌ای هست که شما آن را در فضای مجازی می‌توانید تصورش بکنید. وقتی شما پیام‌ها را می‌خوانید، فکر کنید روی فیس‌بوک و اینستاگرام که در این داستان روی آن بحث می‌شود، آن جمله این است: «ناله‌ها و گریه‌های میان کلمه‌ها رو خوندم.» شما کلمه‌ها را می‌خوانید ولی ناله‌ها و گریه‌ها را بین کلمات می‌توانید پیدا بکنید. 

چگونگی روابط انسان‌ها، روابط عاشقانه، عشق‌های به‌وصال‌رسیده و به‌فراق‌انجامیده، عشق‌هایی که در توصیف نویسنده در یک زمان می‌گوید عشق‌های به‌سرعت ایجادشونده و به‌سرعت به پایان نزدیک‌شده. جاهایی از داستان‌ها، ما به‌خوبی این فرایندها را داریم می‌بینیم. همین‌طور نگاه به ریاکاری در فضای خارج از کشور را هم باز داریم به‌خوبی می‌بینیم. 

بگذارید قسمتی را برایتان بخوانم که قسمت عاشقانه‌ای‌ست و با این تمام بکنم، چون بعضی وقت‌ها ما بدون اینکه بدانیم حسی منفی نسبت به کسی که عاشقش هستیم، منتقل می‌کنیم و اینجا عبارتی هست که نویسنده می‌گوید دلش نمی‌آید:

– مسواک نزدی؟

– چرا!

– دهنت رو باز کن ببینم.

افسانه دهان سیامک را بو می‌کند. دهانش بوی سیگار می‌دهد. دلش نمی‌آید بگوید دروغ می‌گویی.

همدیگر را دوست داشته باشیم، مواظب همدیگر باشیم. متشکرم از نویسندهٔ‌ خوب.

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

* * * * *

به‌دنبال سخنان دکتر ممتازی، سیما غفارزاده به معرفی نویسندهٔ مجموعه‌داستان «شهر کریستال» پرداخت: «مریم رئیس‌دانا دارای لیسانس مترجمی زبان فرانسه است و به زبان انگلیسی و ویراستاری آشناست. او مترجمی را سال اول دانشگاه با دو نامهٔ اداری صادق هدایت به‌زبان فرانسه آغاز کرد که بعدها در کتابنامهٔ صادق هدایت منتشر شد. ترجمهٔ بعدی‌اش، مصاحبهٔ برناردو برتولوچی با فروغ فرخزاد به‌زبان فرانسه بود، زمانی‌که برتولوچی چند ماه قبل از مرگ فروغ برای ساختن فیلمی به ایران رفته بود.

از آثار او می‌توان به کتاب‌های «نوشته‌های فراموش‌شدهٔ صادق هدایت»، «ارزیابی آثار و آرای صادق هدایت»، «صادق هدایت در بوتهٔ نقد و نظر» اشاره کرد که هر سه پژوهشی در باب مجموعه‌مقالاتی دربارهٔ صادق هدایت و نوشته‌های کمتردیده‌شدهٔ او هستند. همچنین مجموعه‌داستان کوتاه «عبور»، ترجمهٔ مجموعه‌اشعار ژاک پره‌ور به‌همراه شناخت‌نامه‌اش در کتابی به‌نام «زمان گمشده»، «متلک‌پتلک» در حوزهٔ طنز، «سایهٔ آسوریک» دفتر شعر و ترجمهٔ «شاهزاده و گدا» اثر مارک تواین از دیگر آثار مریم رئیس‌داناست.

شایان ذکر است که داستان کوتاه «جزیره‌ای در دل تهران بزرگ» ازجمله داستان‌های مجموعه‌دستان «شهر کریستال» در سال ۱۳۸۲ جایزهٔ اول صادق هدایت را از آنِ خود کرد ولی متأسفانه در بیست سال گذشته این داستان موفق به کسب مجوز برای انتشار در ایران نشد.»

پس از این معرفی، او از مریم رئیس‌دانا دعوت کرد به پشت تریبون برود تا دربارهٔ تجربهٔ نشر کتاب‌هایش بگوید.

مریم رئیس‌دانا سخنان خود را چنین ایراد کرد: «خانم‌ها و آقایان، دوستان عزیز درود بر شما و خوش‌ آمدید. از آشنایی با دوستان اهل قلم اهل افغانستان بسیار خوشحالم و تشکر می‌کنم که شما هم تشریف آوردید. امیدوارم همان‌طور که گفتید، تبادلات فرهنگی بیشتر بشود، و خداوند ایران‌جان و افغانستان‌جان را از شر دوستدارانش آزاد کند! همچنین از آقای دکتر ممتازی عزیز خیلی سپاسگزارم. خیلی لذت بردم از صحبت‌ها و تحلیلتان. 

به یاد آن حکیم گران‌بها، جاویدنام، محمد محمدعلی، که ادبیات را در جانم ریشه دواند. 

به‌راستی ورای جذبهٔ ادبیات برای من، آیا حقیقتاً ادبیات اهمیت دارد؟ آیا لازم است به ادبیات توجه ویژه داشت؟ آیا ادبیات امکان خوشبختی یک جامعه را تسهیل می‌کند؟ 

در یک بررسی میدانی بسیار مختصر از وب‌سایت معروف‌ترین رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور مانند بی‌بی‌سی فارسی، صدای آمریکا، گویانیوز، رادیوفردا هیچ صفحه‌ای با عنوان دقیق کتاب و ادبیات دیده نشد، بیشتر عنوان‌هایی دارند بسیار کلی مانند هنر یا هنر و زندگی که ملغمه‌ای‌ست از همه‌چیز. رادیوفردا با این‌همه سروصدا و پرسنل حتی این صفحه و عنوان را هم ندارد. حال آنکه به قرینهٔ این رسانه‌ها مثلاً وب‌سایت بی‌بی‌سی انگلستان صفحه‌ای مشخص و دقیق با عنوان کالچر دارد با زیرمجموعهٔ هنر کتاب موسیقی و… یا لوموند فرانسوی.

همین نبودِ صفحهٔ کتاب و ادبیات در وب‌سایت بزرگ‌ترین بنگاه‌های خبری خارج از ایران آن هم در فضای آزاد بدون سانسور نشان می‌دهد ادبیات چه جایگاه محدود و فقیری نزد ما دارد. 

اما چرا باید صفحه‌ای مشخص به‌نام ادبیات داشت؟‌ چرا باید کتاب‌خوانی را تقویت کرد؟ آیا ارتباطی وجود دارد میان ادبیات و آزادی؟‌ ارتباطی وجود دارد میان ادبیات و جامعهٔ مدرن، میان ادبیات و شهروند آزاد؟ رابطهٔ ادبیات و شادی چیست؟ چرا ایرانیان کتاب نمی‌خرند؟ 

ادبیات بالاترین سطح درجهٔ فرهنگ و اندیشهٔ یک جامعه است. موسیقی خوب شنیدن، نمایشگاه نقاشی و عکاسی و آثار هنری دیدن حتماً پسندیده و ارزشمند است، اما بستن تلویزیون و فضاهای سوشال مدیا مانند اینستاگرام و فیس‌بوک، به کنجی خزیدن و در خلوت و سکوت کتابی دست‌گرفتن و خواندن کاری‌ست نیازمند آموزش و تمرین. 

جامعه‌ای که ادبیات در آن جایگاه ندارد، جامعه‌ای که مردمش عادت نکرده‌اند، آموزش ندیده‌اند نمایشنامه بخوانند، رمان و دیالوگ بخوانند و بشنوند، این جامعه سطح مدارایش پایین می‌آید. سطح مدارا که پایین بیاید، آزادی بیان آسیب‌پذیر می‌شود.

ادبیات بخش ضروری جامعهٔ آزاد است. مقایسه کنید جایگاه ادبیات و نویسندگان ادبی کشوری مانند فرانسه را با ایران. تعداد رمان‌نویسان فرانسه و تعداد جوایز بزرگ ادبی که در سطح جهان به دست آورده‌اند و بعد برسید به درصد آزادی‌های اجتماعی و انسانی. 

ایران از روزگاران دور سرزمین شعر و شاعران بزرگ بوده است. ولی تفاوت است میان شاعر و رمان‌نویس، شاعر و داستان‌نویس، شاعر و نمایشنامه‌نویس. نمایشنامه‌نویس بستری خلق می‌کند برای گفت‌وگو. داستان‌نویس هم همین‌طور. رمان‌نویس هم همین‌طور. یکی از دلایل رشد آزادی در جامعهٔ غربی حضور نوعی از ادبیات به‌نام نمایش و تئاتر در یونان باستان بوده است و منطق نمایش یا تئاتر می‌دانیم که گفت‌وگوست؛ گفت‌و‌گو ضرورت مغفول‌مانده در زندگی ایرانی. 

چرا اغلب مردم می‌گویند ما وقت نداریم ادبیات بخوانیم. ما حوصله نداریم رمان بخوانیم. مگر ما بیکاریم؟ آیا به‌راستی ادبیات‌خواندن کار آدم‌های بی‌درد و بیکار است؟ 

جایگاه ادبیات در جامعهٔ ایرانی داخل و خارج از کشور چیست؟ ما چند درصد از وقتمان را صرف خواندن آثار ادبی یا تحلیل آثار ادبی می‌کنیم؟ 

شاید پاسخ این باشد که مردم داخل ایران گرفتار معیشت‌اند. اقتصاد بی‌جان مجال نمی‌دهد که کتاب بخرند و بخوانند. امروز تیراژ کتاب رسیده است به سیصد نسخه برای جامعهٔ هشتادمیلیونی. اما واقعیت این است که ده سال پیش هم همین بود، پانزده سال پیش هم همین بود. حالا گیریم پانزده سال پیش تیراژ کتاب بود دو هزار نسخه برای جامعهٔ هفتاد میلیونی. 

جامعهٔ ایرانی خارج از کشور چطور؟‌ چرا ایرانیان حامی نویسندهٔ مهاجر و ادبیات دیاسپورا نیستند؟ چون رسانه‌ها بخش معرفی کتاب ندارند؟ چون در تمام این نزدیک نیم قرن سبک و سیاق رادیو تلویزیون‌های خارج‌نشین دست کمی از رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی نداشته و نویسنده مستقل و متعهد را معرفی نکرده است. این‌ها همه حقیقت دارد. اما در جلسات رونمایی کتاب‌ها چطور؟ در فستیوال‌ها و جشنواره‌های کتاب چطور؟ آمار فروش به‌شدت اسفناک است. شاید کسی این تصور برایش پیش بیاید که چون امروز رونمایی کتاب من است این بحث را پیش کشیده‌ام. برخی داستان‌های این کتاب یعنی «شهر کریستال» گاه امضای بیست‌ساله را پای خود دارند. به‌راستی این کتاب چه تیراژ باید فروش برود که زندگی مادی بیست‌سالهٔ گذشتهٔ مرا تأمین کند؟ من از یک بیماری فرهنگی سخن می‌گویم، از بلای سستی و تنبلی جامعه، از بلایی که گرفتارش شده‌ایم. 

هیچ‌چیز همچون ادبیات بازتاب کنش‌های اجتماعی و سیاسی یک جامعه نیست. هرگاه ادبیات مقام یابد، از درصد خطاهای اجتماعی و سیاسی کاسته می‌شود. 

اگر جامعهٔ ایرانی حاجی‌ آقای صادق هدایت را درست خوانده بود، اگر پیش از انقلاب از این نوع کتاب‌ها در رادیو و تلویزیون ملی، روزنامه‌ها، مجلات، در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس می‌شد، تحلیل و تفسیر می‌شد، محال بود جمهوری اسلامی مجال ظهور پیدا کند. هدایت شهرت خودش را باور نداشت و بسیار برای آن شهرت کاذب غصه می‌خورد. هدایت پیش از آنکه خودکشی کند دق‌مرگ شد. او می‌گفت من چه نویسندهٔ مشهوری هستم که کتاب‌هایم را نمی‌خرند و نمی‌خوانند؟ او نقطه‌ضعف ایرانیان را درست دیده بود. ما اگر او را درست خوانده بودیم، نبایست هنوز او معروف‌ترین نویسندهٔ ما باقی می‌ماند. باید از او عبور می‌کردیم و به دیگری و دیگران می‌رسیدیم. اما عبور نکردیم. ما مدام روی تردمیل تاریخ دویده‌ایم.

حتی اگر حافظ را درست خوانده بودیم و قناعت نمی‌کردیم با این کتاب ارزشمند فقط فال بگیریم، متوجه می‌شدیم که چه گفته بود و سرنوشت ما گیر این پیران جاهل و ریاکار نمی‌افتاد:

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

ما را به رندی افسانه کردند / پیران جاهل شیخان گمراه / از دست زاهد کردیم توبه/ و از فعل عابد استغفرالله

چرا باید پیش از انقلاب به‌نام وزارت فرهنگ و پس از انقلاب به‌نام وزارت ارشاد آدم‌هایی نامعلوم و پشت پرده برای نویسندگان و شاعران و فیلمسازان و هنرمندان و… تصمیم بگیرند و آثارشان را دست‌وپاشکسته و کج‌وکوله کنند؟ چرا جامعهٔ ایران همواره بستری آماده دارد برای محدودشدن، سانسورشدن؟ تصمیم شخصی من از چند سال پیش به این‌سو تحریم وزارت ارشاد است. 

هر چند آن وزارت فرهنگ نماند، این وزارت ارشاد هم نخواند ماند.

هم مرگ بر جهان آنان نیز بگذرد 

هم رونق زمان آنان نیز بگذرد

آن روزی که وزارت جاهلیهٔ ارشاد در ایران درش تخته شود، ما اهل قلم چه نفس آسوده‌ای خواهیم کشید و فرهنگ ایران چه گام بزرگی به‌ سوی تعالی بر خواهد داشت. اما چگونه باید این گام بزرگ را برداشت؟ یک ارادهٔ جمعی و یک ارادهٔ ملیِ فرهنگ‌ساز لازم است. تک‌تک ما وظیفه داریم کتاب بخریم. تک‌تک ما وظیفه داریم به هم کتاب هدیه بدهیم. تک‌تک ما باید سالیانه بخشی از درآمد و پول و سرمایهٔ خود را صرف خریدن کتاب کنیم. همان‌طور که لباس می‌خریم، کفش می‌خریم، لوازم آرایش می‌خریم، به رستوران می‌رویم، به کنسرت می‌رویم. با مشورت و راهنمایی اهل قلم شروع کنیم به خواندن، درست‌خواندن، کتابِ خوب خواندن.

و نویسندگان ایرانی خارج از کشور بهتر است تلاش کنند آثار خود را دیگر به وزارت ارشاد برای انتشار نسپارند. ما باید درِ این وزارت جاهلیه را تخته کنیم. چرا نویسندهٔ خارج‌نشین کتابش باید در جمهوری اسلامی منتشر شود؟ مگر چه مزیتی‌ست؟ چرا تن به سانسور بدهیم؟‌ به ما که پولی نمی‌رسد. سیصد نسخه کتاب مگر امتیاز مالی دارد؟ 

داستان‌های این کتاب، شهر کریستال، تاریخ بیست‌ساله و بلکه بیشتر در شناسنامهٔ خود دارند. می‌گفتند هفت داستان را کلاً بردار. بقیه را هم تیغ‌تیغ زده بودند. من رضایت ندادم بچه‌هایم را سلاخی کنند. 

شهرزاد این قصه‌ها منم، و پادشاهی که قصد جان من و ما را دارد، همانا زجرها و زخم‌های من و ایران‌جان است، ایران‌جانِ در غربت و ایران‌جانِ در فلات ایران. 

«شهر کریستال»، حاصل مطالعه‌ و دقت من است بر زندگی زنان و مردانی‌ در قلب میهن یا بسیار دورتر از مام میهن، در هجرتی خواسته و ناخواسته از سرِ‌ جبر جغرافیایی. زندگی انسان‌هایی سرگردان، شکست‌‌خورده از عشق، ریا، آلودگی‌های فرهنگی یا یخ‌زده در غرش ماشین سیاست ولی مصمم به ساختن چندبارهٔ زندگی. 

امروز بسی خوشحالم که توانستم بالاخره داستان‌هایم را از سد سانسور عبور دهم. 

آشنایی من با نشر رها به‌لطف زنده‌نامِ جاوید، نویسندهٔ فرهیخته، محمد محمدعلی، بود. 

او با تمام وجودش عشق به ادبیات و انسانیت بود و میراث او هم به‌جز آثار ماندگارش، چیزی نیست جز دوستی‌های ارزشمندی مانند خانم سیما جان غفارزاده و آقای هومن کبیری عزیز. 

اگر آقای محمدعلی الان در جمع ما بود، مطمئنم از پیروزی کتابم بر سانسور و انتشار آن بسی شادمان می‌شد و ذوق می‌کرد. 

سرآغاز کتاب به‌یاد گرامی‌اش چنین نوشته‌ام:

به احترام آموزگار و دوست ارجمندم

آقای محمد محمدعلی 

این انسان مهربان و شوق‌انگیز

نویسنده‌ و معلمی گران‌بها

که تا واپسین لحظه‌ٔ حیات، کارگاه داستان‌نویسی‌اش

کاستن ِغم دوری از خانه بود

در پایان، دوباره از نشر رها تشکر می‌کنم که با سلیقه و وسواس در بازخوانی نهایی «شهر کریستال»، آخرین ویراست را بر این کتاب انجام دادند. سپاسگزارم.» 

* * * * *

در ادامهٔ بخش اول نشست، سیما غفارزاده به معرفی انجمن فرهنگی پرسش پرداخت و گفت که این انجمن ژوئیهٔ سال گذشته، به‌همت چند تن از فعالان حوزهٔ فرهنگ و ادبیات آغاز به کار کرد و در یک‌سال گذشته نشست‌های متنوع و بسیار موفقی را در حوزهٔ ادبیات برگزار کرده است، و افزود که دکتر حمیدرضا مجتهدی از اعضای مؤسس این انجمن دربارهٔ شکل‌گیری آن و فعالیت‌هایش بیشتر توضیح خواهد داد. 

او همچنین گفت که پس از صحبت دکتر مجتهدی، میزگردی خواهد بود با حضور دکتر فرزان سجودی، زبان‌شناس و نشانه‌شناس و از اعضای مؤسس انجمن فرهنگی پرسش، و هادی ابراهیمی رودبارکی، شاعر، روزنامه‌نگار و سردبیر نشریهٔ شهرگان، که هم در زمینهٔ مطبوعات و هم نشر کتاب نه‌فقط در ونکوور بلکه در کانادا در زمرهٔ افراد پیش‌کسوت این حوزه محسوب می‌شوند، تا دربارهٔ سابقهٔ نشر کتاب فارسی در ونکوور و کانادا به گفت‌وگو بپردازند.

دکتر حمیدرضا مجتهدی در معرفی انجمن ادبی پرسش چنین گفت: «با سلام و درود خدمت حضار محترم، در ابتدای سخن می‌خواهم از طرف انجمن فرهنگی پرسش به مجموعهٔ همیاری و نشر رها، بابت برگزاری این جشنواره شادباش بگویم و با امید به تداوم این حرکت درخشان در سال‌های بعد، برای این دوستان بسیار گرامی‌مان آرزوی موفقیت بیشتر داشته باشم.

سال گذشته تقریباً همین روزها بود که پیشنهاد تأسیس یک انجمن فرهنگی، توسط دکتر سجودی عزیز مطرح شد. پیش‌‌زمینهٔ شکل‌گیری این ایده در واقع برمی‌گشت به فعالیت‌های فرهنگی‌ای که با محوریت ایشان در چند سال اخیر در شهر ونکوور انجام گرفته بود. علاوه بر این، دو مولفهٔ دیگر هم به رشد و تقویت این ایده بسیار کمک کردند. یکی اینکه تعداد زیادی از نظریه‌پردازان، منتقدان، نویسندگان و شاعران ایرانی در سراسر دنیا پراکنده‌ شده‌اند و ظاهراً هر چقدر زمان می‌گذرد این تعداد بیشتر هم می‌شود. دوم اینکه فناوری‌های جدید مثل زوم، گوگل میت، اسکایپ و غیره امکان ارتباط مؤثر و آسان را فراهم کرده‌اند و امروزه ما با وجه جدیدی از مفهوم مکان و فاصله روبه‌رو هستیم. با درنظرگرفتن این موارد و با هدف ایجاد زمینه‌ای برای طرح و شرح دیدگاه‌های مختلف در خصوص آثار ادبی و هنری، انجمن فرهنگی پرسش توسط جمعی از فعالان عرصه‌های مختلف فرهنگی تأسیس شد و همان‌طور که سیما جان گفتند در نیمهٔ جولای سال گذشته، با برگزاری شب شعر زنان ایران فعالیتش را رسماً شروع کرد. در حال حاضر پنج نفر در هیئت‌مدیرهٔ انجمن حضور دارند: خانم‌ها شوکا حسینی و مرال دهقانی و آقایان فرزان سجودی، امیرعلی نجومیان، که البته ایشان در مونترآل تشریف دارند، و بنده که در خدمتتان هستم. تمام برنامه‌ریزی‌ها و تصمیم‌گیری‌ها با مشارکت، هم‌فکری و همکاری داوطلبانه‌ و غیرانتفاعی این جمع پنج‌نفره صورت می‌گیرد.

رویکرد انجمن در فعالیت‌هایش، رویکردی انتقادی است. البته باید بگویم که برداشت ما از مفهوم «انتقاد» برقراری تعامل و گفت‌وگو با متون و آثار فرهنگی و هنری است. با درنظرداشتن این رویکرد، در این مدت کمتر از یک سالی که از عمر انجمن می‌گذرد، ما نُه نشست برگزار کرده‌ایم: سه جلسهٔ شعرخوانی داشته‌ایم، سه جلسهٔ نقد داستان، و سه جلسهٔ گفت‌وگو و سخنرانی. این جلسات با مشارکت صاحب‌نظران و مخاطبان ساکن در کشورهای مختلف و به‌ویژه در ایران، بر بستر فضای مجازی برگزار شده‌اند که فیلم این نشست‌ها در کانال یوتیوب انجمن در دسترس است. 

در نظر داریم ضمن ادامهٔ برگزاری مرتب این جلسات، نشریه‌ای به‌صورت فصلنامه هم منتشر کنیم. مطمئناً در خصوص این نشریه در زمان مناسب و در رسانه‌های اجتماعی انجمن اطلاع‌رسانی انجام خواهد شد. 

حرف رسانه‌های اجتماعی انجمن پیش آمد. طبعاً راه ارتباط ما با مخاطبان که در سراسر دنیا پراکنده هستند، همین رسانه‌های اجتماعی است. در اینستاگرام اخبار انجمن را منتشر می‌کنیم. در کانال تلگرام انجمن علاوه بر نشر اخبار، فایل‌ها و لینک‌های مرتبط را به اشتراک می‌گذاریم و فیس‌بوک هم که امکانی فراهم کرده است برای تمام این موارد. همان‌طور که چند لحظهٔ پیش هم گفتم در کانال یوتیوب انجمن فیلم نشست‌ها موجود است و در آینده قصد داریم این کانال را با به‌اشتراک‌گذاشتن محتوای بیشتر توسعه بدهیم. علاوه بر این رسانه‌های اجتماعی، مخاطبان عزیز می‌توانند با ایمیل انجمن info@porseh.ca با ما در ارتباط باشند. 

باید اینجا خاطرنشان کنم که انجمن فرهنگی پرسش با روی گشاده پذیرای نظرات، پیشنهادات و انتقادات تمامی مخاطبان بوده و از آن‌ها با آغوش باز استقبال می‌کند.

در پایان باید بگویم که ما هم امروز جای خالی عزیزی را کاملاً حس می‌کنیم. بزرگواری که اگر بود حتماً اینجا در کنار ما حاضر می‌شد. آقای محمد محمدعلی عزیز که خیلی زود ترکمان کرد و ما از وجود پر از حکمت، مهر و ملاحتش محروم شدیم اما همیشه یادش با ما خواهد بود و ما هرگز او را و کارهایی را که برای فرهنگ ایران کرد، فراموش نخواهیم کرد. 

بابت وقتی که گذاشتید و توجه کردید، سپاسگزارم.»

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

* * * * *

پس از آن سیما غفارزاده از هادی ابراهیمی رودبارکی و دکتر فرزان سجودی دعوت کرد تا گفت‌وگو دربارهٔ سابقهٔ نشر کتاب فارسی در ونکوور و کانادا را آغاز کنند.

دکتر فرزان سجودی صحبت خود را چنین آغاز کرد: «انگیزهٔ اصلی برای چنین گفت‌وگویی ضمن گرامیداشت همهٔ فعالیت‌هایی که آقای ابراهیمی در طول این سال‌ها کرده‌اند، به‌نظر من این است که وقتی یک جامعه‌ای هرچند کوچک جایی تشکیل می‌شود، به‌تدریج که از عمرش می‌گذرد شروع می‌کند به انباشت‌کردن تجربیاتش، خاطراتش و دستاوردهایش، این تجربیات مستند می‌شود و تاریخی برای خودش به وجود آورد. اگر این تاریخ گرامی داشته نشود و پاس داشته نشود، در واقع آن دستاوردها هرز خواهد رفت. یکی از شخصیت‌هایی که در طول سال‌های گذشته، شاید می‌شود گفت سی الی سی و پنج سال گذشته، در حوزهٔ نشر کتاب و انتشار نشریات و در حوزهٔ مطبوعات، تأثیرگذار بوده‌اند و فعالیت بسیار گسترده‌ای در استان بی‌سی کرده‌اند، آقای ابراهیمی هستند. قصد ما از این گفت‌وگو در واقع مستندکردن تجربیات ایشان است و حرف‌زدن اصولاً دربارهٔ نشر، مشکلاتش از زمانی که ایشان شروع کردند، که دامنهٔ سوشال مدیا این‌قدر گسترده نبوده، امکان انتشارات دیجیتال این‌قدر گسترده نبوده تا امروز که خود آقای ابراهیمی دارند شهرگان را به‌صورت یک مجلهٔ اینترنتی منتشر می‌کنند. معرفی آقای ابراهیمی خیلی ضروری نیست و همهٔ دوستان ایشان را می‌شناسند ولی همین‌قدر می‌گویم که ایشان هفته‌نامهٔ شهروند بی‌سی را منتشر می‌کردند، نشریهٔ اینترنتی شهرگان را کماکان فعالانه در حال انتشارش هستند. شاعر، نویسنده، فعال سیاسی، از اعضای کانون نویسندگان در تبعید، ناشر و روزنامه‌نگار هستند و این‌طور که خودشان چند روز پیش با هم تلفنی صحبت می‌کردیم می‌گفتند، کار خودشان را با پاتوق هدایت شروع کردند. 

خب، در واقع اولین سؤال من در این گفت‌وگو این است که آقای ابراهیمی به‌عنوان ناشر کتاب در ونکوور کارشان را کِی و در حوزهٔ چه آثار و چه کتاب‌هایی شروع کردند و چه تجربه‌ای از آن‌ها دارند. آقای ابراهیمی، چون وقتمان خیلی تنگ است، این بیشتر شرح است و بعد چند سؤال چالشی‌تر هم با هم خواهیم داشت. بفرمایید.»

هادی ابراهیمی در پاسخ گفت: «اجازه بدهید که من در ابتدا سلام کنم به همه، و بسیار خوشحالم که در جمعی حضور دارم که همه فرهنگی و فرهیخته هستند. دیدن چنین جمعی در سی سال، سی و پنج سال پیش اصلاً مقدور نبوده و ما در شرایطی وارد این کشور شدیم که دچار یک جت‌لکِ فرهنگی و هویتی بودیم که تا ماه‌ها و سال‌ها نمی‌توانستیم خواب و بیداری‌مان را تنظیم بکنیم. و چون اگر من بخواهم فاصلهٔ زمانی سی و چند سال را به‌صورت تنظیم‌شده بگویم کمی برایم مشکل بود، آن را به‌صورت متن درآوردم که تا آنجایی‌که بتوانم بیانش بکنم. اما اجازه بدهید اول من از کسانی یاد بکنم که در واقع وقتی صحبت از دیاسپورای ایرانی در ونکوور می‌شود، باید برویم به نقطهٔ آغازش، به نقطهٔ مهاجرین ایرانی که از چه سال‌هایی در اینجا حضور به هم رسانده‌اند. در ابتدا من بسیار خوشحالم که این برنامه تقارن پیدا کرده است با زادروز نویسنده و داستان‌نویس عزیز شهرمان، داستان‌نویس سرشناس ایرانی، محمد محمدعلی، و این روز را گرامی می‌دارم. از برگزارکنندگان برنامه تشکر بکنم و به‌دلیل کمبود و فشردگی، امیدوارم چیزی در ابتدای صحبت یادم نرفته باشد… »

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

هادی ابراهیمی در ادامهٔ صحبت‌ها آغازینش از تعداد زیادی از افراد سرشناس جامعهٔ ایرانی یاد کرد که این بخش به‌تفصیل در مطلب جداگانه‌ای که از سوی ایشان به نشریهٔ رسانهٔ همیاری ارسال شده است و تحت عنوان دیاسپورای ایرانی ونکوور «یکی داستانست پر آب چشم» منتشر شده است. به‌همین دلیل از تکرار آن در اینجا اجتناب کرده و از شما دعوت می‌کنیم این مطلب خواندنی را در اینجا مطالعه بفرمایید. 

دکتر سجودی سؤال بعدی را چنین مطرح کرد: «دوستان خیلی علاقه‌مندند که در مورد تجربهٔ شما در نشر کتاب هم بشنوند.»

هادی ابراهیمی پاسخ داد: «حتماً. اولین کتابی که من در آن‌ موقع چاپ کردم، کتابی بود از مسعود نقره‌کار به‌نام «کانون نویسندگان ایران در تبعید» که در سال ۱۹۹۵ یا ۱۹۹۶ بود و بعد از آن من افتخار آن را داشتم که سه شماره از «دفتر شناخت» را چاپ کنم که به‌همت دکتر پیمان وهاب‌زاده و منوچهر سلیمی منتشر می‌شد. و این «دفتر شناخت» را نشر نورتساید پرینتینگ درمی‌آورد که ما آن را با همت و همکاری منوچهر سلیمی تأسیس کرده بودیم. بعد سال ۲۰۰۰ بود که ما پاتوق فرهنگی هدایت را تأسیس کردیم؛ پاتوقی که در آنجا هر جمعه‌شب گردهمایی و جلسات شعرخوانی و داستان‌خوانی داشتیم، که در واقع به نقد و بررسی می‌پرداخت و یک کارگاه داستان‌نویسی هم بود که آقای علی نگهبان، یکی از شاگردان دکتر براهنی، در برنابی راه‌اندازی کرده بود… کتاب‌های دیگری که چاپ کردم، کتاب‌های پرویز میرمُکری بود که دو جلد کتاب شعر بود. نشر الکترونیکی هم داشته‌ایم که کتاب «پرویز صدری» نوشتهٔ دکتر وهاب‌زاده بود. و همچنین یک مجموعه‌شعر خودم را منتشر کردم. یک انتشارات دیگر هم بود به‌نام ساب‌ویژن که توسط دوستم پیمان جان تأسیس شده بود و بیش از ده جلد کتاب منتشر کرده است. همچنین انتشارات اِی‌جِی‌اِی پرینتینگ و پرینت دیپو هم بود، و امیدوارم که چیزی را از قلم نینداخته باشم.» 

سؤال بعدی دکتر فرزان سجودی این بود: «گلایه‌ای مریم رئیس‌دانا می‌کند در مورد تیراژ کتاب، خرید کتاب و این‌جور صحبت‌ها. الان خوشبختانه این زنجیرهٔ نشر، معرفی کتاب، این اجتماعات، نمایشگاه کتاب و جلسات نقد و بررسی و این‌ها زمینهٔ ارائهٔ کتاب و فروش کتاب را خیلی بهتر فراهم کرده است، در حالی‌که در زمانی‌که شما فعالیت می‌کردید، من گمانم این است ولی قطعاً نمی‌دانم، که این نوع رخدادها خیلی کمتر و محدودتر بوده. شما چه تجربه‌ای از تیراژ دارید؟ چون یک وقتی آدم کتابی را منتشر می‌کند و خیلی خوشحال است که منتشر می‌شود، ولی اگر این کتاب به دست مخاطبش نرسد یا به‌درستی ارائه نشود، به هدف غائی‌اش نرسیده است.»

هادی ابراهیمی در پاسخ گفت: «دقیقاً. ما با همین مشکل روبه‌رو بودیم، در نتیجه کتاب‌ها را خودمان پست می‌کردیم برای کسانی که فکر می‌کردیم دغدغه‌شان خواندن کتاب است، و نگذاشتیم که کتاب در کتاب‌فروشی یا در دفتر نشر باقی بماند، حتی شده رایگان هم پخش می‌کردیم. و زمانی هم بود که ما فانوس‌به‌دست دنبال نویسنده و پژوهشگر و فرهیخته بودیم، اما امروز بسیار خوشحالم؛ این جمع انرژی دیگری به من داد.»

دکتر سجودی ادامه داد: «بله، بی‌نظیر است، و آخرین بحثی که می‌خواستم با شما داشته باشم، این است که سانسور بلای جان ادبیات است، بلای جان زبان است، بلای جان مطبوعات است و این‌طور چیزها… منتها سانسور همیشه مستقیماً توسط حکومت‌ها اعمال نمی‌شود، یعنی بارزترین بروزش سانسور حکومتی است. خیلی وقت‌ها اشخاص به‌خاطر اینکه کتابشان منتشر بشود، خودشان، خودشان را سانسور می‌کنند. خیلی وقت‌ها اشخاص حتی وقتی که خارج از ایران هستند، به‌هوای اینکه گرفتاری برایشان پیش نیاید، باز خودشان را سانسور می‌کنند. یا ناشری مثل شما ممکن است تحت فشار کسی که مثلاً حامی مالی است، ناچار بشوید محدودیت‌هایی برای کارتان به وجود بیاورید. آیا در این زمینه در کانادا، یک کشور آزاد، باز شما تجربه‌ای از این‌جور اجبار به ملاحظاتی داشته‌اید یا نه؟»

هادی ابراهیمی پاسخ داد: «ممنونم که این سؤال را عنوان کردید. اجبار بوده؛ ما کسانی داشتیم که می‌گفتند اگر این مطلب یا از این نویسنده در نشریه چیزی چاپ بشود، ما نمی‌گذاریم که در فروشگاهمان پخش بشود. و مورد داشتیم که می‌گفتند اگر از فلان شخص آگهی بگیری، من پخش نمی‌کنم. این‌ها البته سؤال شما نیست، سؤال شما را اگر بهتر بخواهم پاسخ بدهم، زمانی بود که محمود استادمحمد مطالبی می‌نوشت و همه اصرار می‌کردند که این مطالب نباید نوشته شود، اگر نوشته شود، ما این را نه پخش می‌کنیم و نه آگهی می‌دهیم و نه حمایتتان می‌کنیم، و این در برهه‌ای از زمان ادامه پیدا کرد که ما شهروند و آینده را داشتیم، اما در نهایت ما زیاد توجه نکردیم و به جلو رفتیم و به‌خاطر همین بود که همیشه با مشکل مالی مواجه بودیم. اگر حمایت می‌شدیم، ما می‌توانستیم مثل خیلی از نشریات دیگر زبان‌های ونکوور و دیگر ملیت‌ها این پتانسیل را داشته باشیم که نیروی انسانی استخدام کنیم و به نویسنده حق تألیف بدهیم، متأسفانه ما همیشه از این بابت در مضیقه بودیم و نمی‌توانستیم. و نوعی رقابت‌های الکی هم بین همکاران ما در آن زمان بود که مثلاً فلان ساعت معروف سوئیسی به ما ایمیل می‌فرستاد که نشریهٔ شما این مواضع را دارد و تا زمانی‌که این مواضع را دارید، ما به شما آگهی نمی‌دهیم.» 

دکتر سجودی در واکنش به صحبت ابراهیمی پرسید: «حالا همین‌جا سؤالی بکنم از شما. آیا آن مواضع مشخصاً به مواضع سیاسی شما هم اشاره داشت؟» که هادی ابراهیمی در پاسخ گفت: «بله، دقیقاً.» و دکتر سجودی ادامه داد: «و می‌بینیم که چطور سانسور دامنهٔ خودش را به همه‌جای دنیا گسترش می‌دهد.» و افزود: «من گفت‌وگو را در اینجا خاتمه می‌دهم. مایلم که از طرف جامعهٔ فرهنگی استان بی‌سی از شما به‌خاطر سال‌ها زحماتتان تشکر بکنم و امیدوارم که کماکان نشر شهرگان به‌عنوان نشریهٔ اینترنتی با قوت و قدرت به کار خودش ادامه بدهد و در همهٔ عرصه‌ها موفق باشید.»

* * * * *

پس از پایان این گفت‌وگو، سیما غفارزاده به معرفی میهمان ویژهٔ این نشست پرداخت: «امروز افتخار داریم که خانم برندا بِی‌لی (Brenda Bailey)، نمایندهٔ مجلس بریتیش کلمبیا از حوزهٔ ونکوور – فالس کریک، برای تقدیر از خدمات یکی از چهره‌های شناخته‌شدهٔ فرهنگی ونکوور به ما ملحق شده‌اند. من با اجازهٔ شما به زبان انگلیسی [طبعاً در اینجا ترجمهٔ فارسی آمده است] ایشان را معرفی می‌کنم. 

برندا بِی‌لی، صاحب کسب‌وکار کوچک، کارآفرین فناوری و پیشگام تغییر، در سال ۲۰۲۰ به‌عنوان نمایندهٔ مجلس استانی برای حوزهٔ ونکوور – فالس کریک انتخاب شد و در دسامبر ۲۰۲۲ به‌عنوان وزیر مشاغل، توسعهٔ اقتصادی و نوآوری بریتیش کلمبیا منصوب شد.

وزیر بی‌لی به‌عنوان یکی از بنیان‌گذاران اولین استودیوی بازی‌های ویدئویی کانادا که مالکیت و ادارهٔ آن را زنان بر عهده دارند، مسیرهای جدیدی را برای زنان در زمینهٔ فناوری ایجاد کرد. او به‌عنوان رئیس انجمن رسانه‌های دیجیتال تعاملی و خلاقانهٔ بریتیش کلمبیا، دیجی‌بی‌سی (DigiBC)، به تقویت و تنوع‌بخشیدن به صنعت فناوری خلاق بریتیش کلمبیا کمک کرد.

وزیر بی‌لی علاقه و اشتیاق به گسترش فرصت‌ها و نوآوری‌های اقتصادی را که طی یک عمر برای ایجاد کسب‌وکارهای جدید پرورش یافته، رهبری طرح‌های توسعهٔ اقتصادی و خدمت به جامعه را با خود به سِمَتش آورده است.

او طی تجمعات اعتراضی «زن، زندگی، آزادی» حامی جامعهٔ ایرانی-کانادایی بوده و در بسیاری از تجمعات در حمایت از این جامعه شرکت کرده است. لطفاً وزیر محترم برندا بی‌لی را تشویق بفرمایید.»

وزیر برندا بی‌لی سخنان خود را چنین ایراد کرد: «بعدازظهر همگی به‌خیر و ممنون از سیما برای معرفی محبت‌آمیزش. خوشحالم که در این بعدازظهر شنبهٔ بارانی اینجا در منطقهٔ زیبای ونکوور – فالس کریک به شما ملحق می‌شوم تا نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور را آغاز کنیم.

به سیما، هومن و همکارانشان برای تمام تلاشی که در به‌ثمررساندن این جشنواره انجام داده‌اند، تبریک می‌گویم. 

این جشنوارهٔ کتاب فرصتی‌ست برای قدردانی از ناشران و نویسندگان بااستعداد در جامعهٔ فارسی‌زبان ما و قدردانی از آثار آن‌ها، و صداهایی را که در ایران و افغانستان با سانسور به حاشیه رانده شده‌اند، تقویت می‌کند. 

این رویداد بسیار مهم نتیجهٔ همکاری بین مؤسسه‌های انتشاراتی و مجلات معتبر، بنیادهای ادبی و سازمان‌هایی مانند انجمن خانواده‌های جانباختگان پرواز پی‌اس‌۷۵۲ از سراسر کانادا بوده است.

این مسئله به ما یادآوری می‌کند که چگونه می‌توانیم از طریق همکاری با یکدیگر کارهایی باورنکردنی را به سرانجام برسانیم.

امروز، مفتخرم که به یکی از صداهای پیشرو در رسانه‌های ایرانی‌-کانادایی تقدیرنامه‌ای تقدیم می‌کنم. دریافت‌کنندهٔ این جایزه نویسنده، شاعر و روزنامه‌نگاری پرکار است که پیش از این برندهٔ جایزه‌های دیگری نیز شده است.

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

او بیش از ۳۰ سال پیش مجلهٔ شهرگان کنونی را تأسیس کرد؛ نشریه‌ای فارسی که اخبار کانادا، ایران و جهان را پوشش می‌دهد. او همچنین انتشارات شهرگان را تأسیس کرد؛ یکی از نخستین مؤسسه‌های انتشارات کتاب‌های فارسی‌زبان در ونکوور. این مؤسسهٔ انتشارات کتاب اکنون بیش از یک دهه است که فعالیت می‌کند و به مرکزی تأثیرگذار برای ادبیات فارسی در ونکوور تبدیل شده است.

او نه‌تنها در طول سال‌ها تعامل فرهنگی پرجنب‌وجوش را از طریق برنامه‌هایی تقویت کرده است، بلکه همچنین حامی نویسندگان و شاعران شناخته‌شده و نوظهور در ونکوور و ورای آن بوده است.

با این توضیحات، حالا می‌خواهم از آقای هادی ابراهیمی رودبارکی قدردانی کنم، برای کمک‌های شگرف او به رسانه‌های ایرانی-کانادایی، روزنامه‌نگاری و توانمندسازی دیاسپورای ایرانی-کانادایی از طریق هنر، ادبیات و فرهنگ.

لطفاً آقای هادی ابراهیمی رودبارکی را تشویق کنید.»

لوح تقدیر از هادی ابراهیمی رودبارکی

پس از تقدیمِ تقدیرنامهٔ برندا بی‌لی به هادی ابراهیمی، و تشویق حاضران، سیما غفارزاده از افشین سبوکی، هنرمند کارتونیست ساکن ونکوور، دعوت کرد تا به روی صحنه برود تا اثری هنری‌اش را که همان کاریکاتور چهرهٔ هادی ابراهیمی باشد، تقدیم ایشان کند. 

طرح از افشین سبوکی
طرح از افشین سبوکی

هادی ابراهیمی پس از دریافت لوح تقدیر از وزیر برندا بِی‌لی و اثر هنری افشین سبوکی گفت: «خوشحالم از اینکه جامعهٔ ایرانیِ اینجا تقدیر می‌کند از کسانی که پیشینه‌ای داشته‌اند در این شهر، سپاسگزار و ممنونم.» 

در اینجا بخش اول نشست ادبی به پایان رسید و تنفس اعلام شد، و در این فاصله اغلب شرکت‌کنندگان در این نشست از فرصت استفاده و از میز کتاب‌ها دیدن کردند. شایان ذکر است در میان آثار ارائه‌شده، شماری از آثار نویسندگان مشهور افغانستان، ازجمله زنده‌یاد استاد واصف باختری، استاد محمد محق، بانو شهناز قیومی، استاد منیژه باختری، استاد بشیر رحیمی نیز در معرض نمایش گذاشته شده بودند.

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

* * * * *

در آغاز بخش دوم نشست ادبی، سیما غفارزاده ابتدا به حضور خانواده‌‌های جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲ در این جشنواره و معرفی آنان پرداخت: «به‌جرئت می‌توان گفت کسی نیست توانسته باشد روز سیاه هشتم ژانویهٔ ۲۰۲۰ را، زمانی که پرواز پی‌اس۷۵۲ با موشک‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سرنگون شد، فراموش کند. حتی برای افرادی که دوست یا آشنایی در میان مسافران نداشتند، کنار‌آمدن با این حجم از درد و رنج آسان نبود و مشاهدهٔ رنج عظیم اعضای خانواده‌های جانباختگان این پرواز، بسیاری را افسرده کرد و ناتوان از ادامهٔ روال عادی کار و زندگی. و دشوار نیست حدس این مسئله که این خانواده‌های داغدار چه میزان درد و رنج را در این چهار سال و اندی متحمل شده‌‌اند و می‌شوند.

افتخار این را داریم که تعدادی از اعضای خانواده‌های جانباختگان این پرواز که هم‌اکنون ساکن ونکوورند، اینجا در کنار ما هستند. 

طی چند سال گذشته، تعداد قابل‌توجهی از اعضای خانواده‌ها با کمک نویسندگانی مانند منیرو روانی‌پور، امیرحسین یزدان‌بد و حامد اسماعیلیون، به نوشتن دربارهٔ درد و رنج و خشمی که گرفتارش‌اند، روی آوردند؛ نوشتن برای مبارزه با فراموشی و مبارزه با عاملان و آمران این جنایت. و چندین کتاب حاصل این تلاش‌هاست.» 

سپس او از هوریران سهراب، داغدار چهار جانباختهٔ این پرواز یعنی زنده‌یادان نگار برقعی، الوند صادقی، سهند صادقی و سوفی امامی، دعوت کرد تا به پشت تریبون رفته و دربارهٔ روند نوشتن و چاپ این کتاب‌ها توضیحاتی بدهد.

هوریران سهراب گفت: «ضمن تشکر از نشر رها، رسانهٔ همیاری، و بالاخص سیمای عزیز و هومن عزیز، که از همان ماه‌های نخست این فاجعه ما را پیدا کردند، با اینکه ما اکثراً ایران بودیم، و نگذاشتند که داستان ما به یغما برود. 

سقوط هواپیمای اوکراینی تا ابد در ذهن مردم خواهد ماند، زیرا بازماندگانی چون حامد اسماعیلیون را دارد، او در این‌باره می‌نویسد و سکوت نمی‌کند. این است قدرت کلمه و نوشتن.

چند هواپیما در این چهل و چند سال سقوط کرده‌اند که نه اسمی از آن‌ها مانده و نه یادی؟

علت سرکوب نویسندگان و حذف کلمات، ترس از قدرتی است که دارند. به‌قول منیرو روانی‌پور، برای ما زخم‌خوردگان، عمومی‌کردن و آشکار‌کردن این جنایت اولین قدم در مرهم‌گذاشتن بر آن است، ما باید بنویسیم و مهم است که صدا، صدای خود ما باشد. باید به دنیا بگوییم چه بر سرمان آورده‌اند، و می‌دانیم تنها صدا نیست که می‌ماند، این نوشته‌ها هستند که از آغاز اختراع خط تا کنون مانده‌اند. 

ما تصمیم گرفته‌‌ایم با ماندگارترین وسیلهٔ ممکن، با قلم داستان زندگی خود و عزیزانمان را روایت کنیم. ما دور هم جمع شده‌ایم برای یک کار جمعی که ریشه در اندوه و خشم ما دارد، با سه وجه مشترکِ اندوه، خشم و امید – با این منظور کنار همدیگر نشستیم، و یاد می‌کنم از امیرحسین یزدان‌بد که برای چاپ دومین قسمت کتاب «نباید نوشته می‌شد» همراه ما بود و با قدرت در کارگاه‌ها شرکت کرد و از او یاد می‌کنم که گفت: یکی از اهداف نوشتن جنبهٔ روان‌درمانی آن است. بنابراین خود را سانسور نکنید و از احساساتتان اعم از عشق و نفرت بنویسید. سپاسگزار امیرحسین یزدان‌بد هستیم. 

در این روزها به تولد یکی از بچه‌های نازنین پرواز نزدیک می‌شویم که مادرشان الان اینجا حضور دارند و در کتاب «نباید نوشته می‌شد ۲» هم ایشان خاطره دارند؛ خانم بهشته رضاپور، مادر بهاره کرمی مقدم.»

سپس بهشته رضاپور، به پشت تریبون رفت تا خاطره‌اش را بخواند اما پیش از آن گفت: «سلام، ما آدم‌هایی عادی بودیم و حتی قلم‌به‌دست‌گرفتن هم نمی‌دانستیم چه رسد به اینکه بخواهیم بنویسیم.» و سپس نوشته‌اش با عنوان «گلیم بهار» را خواند.

پس از آن سیما غفارزاده از لاله باقری، مادر زنده‌یاد آلما اولادی یکی دیگر از جانباختگان پرواز، دعوت کرد تا بخشی از خاطرات خود را که در کتاب «نباید نوشته می‌شد ۲» چاپ شده است، بخواند. لاله باقری نیز نوشتهٔ خود با عنوان «آلما، بهشتی‌ترین سیب زمین» را خواند. 

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

به‌دلیل کمبود فضا از درج خاطرات خوانده‌شده در این گزارش پوزش می‌خواهیم. علاقه‌مندان می‌توانند برای تهیهٔ کتاب «نباید نوشته می‌شد ۲» و دیگر کتاب‌های انجمن خانواده‌های جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲ از طریق وب‌سایت این انجمن در آدرس www.ps752justice.com/fa/publishing اقدام کنند. همچنین مراسمی برای معرفی کتاب‌های جدید انجمن خانواده‌های جانباختگان پرواز پی‌اس‌۷۵۲ با حضور دکتر حامد اسماعیلیون، روز ۱۴ مهٔ ۲۰۲۴ در اتاق C400 دانشگاه یوبی‌سی شعبهٔ رابسون اسکوئر برگزار خواهد شد که امکان خرید این کتاب‌ها برای علاقه‌مندان در آن فراهم خواهد بود.

* * * * *

در ادامهٔ برنامه، سیما غفارزاده از دکتر پیمان وهاب‌زاده، نویسنده، پژوهشگر و استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه ویکتوریا، دعوت کرد تا به پشت تریبون برود و مروری داشته باشد بر مجموعه‌داستان «سنگام و دیگر داستان‌ها» نوشتهٔ مهرنوش مزارعی که همانند مجموعه‌داستان «شهر کریستال» در جریان این جشنواره رونمایی شد.

دکتر پیمان وهاب‌زاده سخنان خود را چنین ایراد کرد: «سلام و درود. از خانم سیما غفارزاده و نشریهٔ [رسانهٔ] همیاری و دست‌اندرکاران برنامه بابت این دعوت سپاسگزارم. هرچند سال‌های چندانی است که از ونکوور به دور هستم، از ۳۵ سال پیش که به کانادا پرتاب شدم، یک شرکت‌کنندهٔ جدی در برنامه‌های هنری و ادبی ونکوور بوده‌ام، و به یاد دارم که در آن سال‌های دور، همچنان که ایرانیانِ همفکر یکدیگر را می‌یافتند، چگونه مهاجران انگشت‌شماری در این شهر با کمترین امکانات و با تلاش و سرسختی بسیار، در دوران رسانه‌های چاپی، چراغ فرهنگ و هنر را در این شهر افروختند و روشن نگاه داشتند. در این پس‌زمینهٔ اجتماعی و تاریخی است که به‌نظرم برنامهٔ «جشنوارهٔ کتاب ونکوور» تداوم یک راه است اما با چشم‌اندازهای تازه. 

از من خواسته شده که در اینجا به‌مناسبت انتشار کتاب دوست نویسنده‌ام، مهرنوش مزارعی، بازتاب‌هایی را ارائه بدهم. این کتاب که «سنگام و داستان‌ها» نام دارد، در واقع گردآمد سه کتاب از داستان‌های کوتاه خانم مزارعی هستند. من در اینجا می‌خواهم بیشتر به جهان‌بینی مهرنوش مزارعی بپردازم. برای شناختن مهرنوش مزارعی باید به پدیدهٔ مهاجرت بزرگ نسل ویژه‌ای از ایرانیان در دههٔ تاریک ۱۳۶۰، که من نیز بدان نسل تعلق دارم، اشاره کنم. همین نسل تبعیدی و مهاجر بود که در سراسر جهان، و نیز در ونکوور، چراغ هنر و ادبیات را روشن کرد. مهرنوش مزارعی نیز در همین نسل جای می‌گیرد. او بنیان‌گذار فصلنامهٔ ادبی فروغ در لس آنجلس در سال ۱۳۷۰ بود. اشاره‌ام در اینجا به رابطهٔ میان مهاجرت، از یک سو، و ادبیات و هنر، از سوی دیگر است. مهاجرت می‌تواند تولدی دیگر باشد، یک فرصت تاریخی و وجودی که تنها یک بار در زندگی ما رخ می‌دهد: پس ذهن مهاجر – اگر به‌راستی مهاجرت را زیسته باشد، نه اینکه تنها جهان‌بینی و آداب و شیوهٔ زندگی سابقش را به کشور دیگری آورده باشد – ذهنی پیوسته نیست. ذهنی است گسیخته، چندپاره و به‌غایت حساس به زمینه و تجربهٔ زیسته و آمادهٔ دریافت هر مشاهدهٔ نو. این ذهن همیشه با لهجه می‌نویسد. داستان‌های مهرنوش مزارعی را می‌باید در این پس‌زمینهٔ تاریخی و ادبی و مشاهده‌ها و حساسیت‌های چندگانه درک کنیم. روایت نویسندهٔ مهاجر از درون رویدادهایی شکل می‌گیرد که در زمان‌ها و مکان‌ها و زبان‌های واگرا و ازهم‌گسیخته روی داده‌اند و همهٔ این‌ها با وجود واگرایی‌شان در روایت نویسنده کنار همدیگر می‌نشینند. آنچه تجربه‌ها و روایت‌های مزارعی را خواندنی‌تر می‌کند، رابطهٔ اوست با جامعه و مردم آمریکا، جایی که دهه‌هاست که میهن وی بوده است. مهاجرت می‌تواند نویسنده را در پیلهٔ زیستی و ذهنی زندانی کند: بسیاری از نویسندگان مهاجر پس از سال‌ها دوری از زادگاه همچنان از حافظه می‌نویسند و با جامعهٔ تازهٔ خود درگیر نمی‌شوند. به‌نظرم این رویکرد باورنداشتن به این واقعیت است که مهاجر دیگر در جای پیشین خود نیست، سرزمینی که رهایش کرده اما به‌شدت دلتنگ آن است. مزارعی کاملاً برعکس این رفتار می‌کند و راوی تجربهٔ وجودی از اجتماعی است که خانهٔ اوست، اما یاد زادگاهش هم دستمایهٔ داستان‌هایش هستند. از این‌رو، مزارعی یک نویسندهٔ فراملیتی است. روایت‌هایش از شیراز و ساحل دریای خزر تا لس آنجلس و تیخوانا را درمی‌نوردند. به‌باور من، مهرنوش مزارعی در این سال‌ها توانسته به یکی از موفق‌ترین و پیگیرترین داستان‌نویسان ایرانی در مهاجرت فرابروید. شاید شرکت‌کنندگان در این برنامه ندانند، اما داستان‌های مزارعی موضوع یک تز دکترا در ایران هم بوده‌اند. 

در داستان‌های سنگام می‌بینیم که بسیاری از آدم‌های داستان‌های مزارعی در کشمکش با موقعیت خود هستند، موقعیت‌هایی چه‌بسا پیش‌پاافتاده با واکنش‌هایی حتی پیش‌‌پاافتاده‌تر. اما در نگاه نویسنده، همین موقعیت‌ها زایندهٔ روایت‌هایی دقیق هستند از آنچه از ما یک انسان می‌سازد. هر کس در هر زمان وابسته به یک دیگری است که با او درگیر است. خوانندهٔ تیزبین می‌بیند که روایت‌های به‌نظر گزارشگرانهٔ او پرده‌ای است بر نگرش متفکرانه و فیلسوفانهٔ مهرنوش مزارعی. پس هم‌زمان در دو سطح می‌نویسد: موقعیت ملموس را روایت می‌کند تا اشاره‌ای نهفته به جهان پنهان روابط داشته باشد. به‌نظرم او شیفتهٔ آن است که ببیند هر فرد چگونه به موقعیت خود واکنش نشان می‌دهد. از نگاه من، توجه خانم مزارعی نسبت به موقعیت‌ها برخاسته از دغدغهٔ او در مورد چیستی و گوهر انسان است؛ موضوعی که در همهٔ این سال‌ها آن را در داستان‌هایش کاویده است. در این کاوش، گهگاه راوی با موضوع مشاهدهٔ خود یکی می‌شود – یک همبستگی و این‌همانی ژرف و وجودی. نمی‌توان داستان‌های مزارعی را در ژانر به‌خصوصی جای داد، او هم افسانه می‌نویسد و هم داستان رئالیستی و سوررئالیستی، اما به‌باور من دغدغهٔ کاوشگرانه‌ای که از آن یاد کردم در کارش همواره روشن است.

برای نمونه، در داستان «فاحشهٔ پیر بار انسینادا» (در منطقهٔ مرزی مکزیک) چشمان تن‌فروشی کهنه‌کار با توریست آمریکایی می‌ماند و با او به آمریکا می‌آید، و در همان حال به‌گونه‌ای جادویی راوی جمعی (ما) در آغاز داستان به راوی فردی (من) در پایان می‌رسد. در داستان دوزبانهٔ «غریبه‌ای در رختخواب من» مزارعی فضای شگفتی را می‌آفریند. موضوع داستان از تیترش روشن است. از روایت اصلی که فردی در اتاقی در یک هتل از خواب برمی‌خیزد و کسی را هم‌بستر خود می‌بیند که اصلاً به یادش نمی‌آورد، بدانجا می‌رسیم که در لایهٔ زیرین داستان شاهد یک حس غریبگی درونی باشیم که تنها پس از خواندن روایت بر ما آشکار می‌شود. تناقض‌های این غریبگی بیرونی و درونی روایت را خواندنی می‌کند. 

باری، داستان‌های مهرنوش مزارعی می‌توانند خوانش‌های چندانی داشته باشند. کتابی که «نشر رها» از داستان‌های کوتاه مزارعی منتشر کرده چنین فرصتی را برای نسل تازه‌ای از خوانندگان فرامرزی فراهم می‌کند. مهرنوش مزارعی از این داستا‌ن‌های کوتاه به مهم‌ترین اثرش که همانا رمان انقلاب میناست رسید – رمانی که وی به انگلیسی نوشت و به‌تازگی به فارسی نیز منتشر شده است. به‌نظرم این رمان یکی از بهترین رمان‌های فارسی در دهه‌های اخیر بوده است. 

در داستان‌های مزارعی، تعادل جهان همواره به هم می‌خورد اما جهان بی‌اعتنا به راه خود می‌رود. نکته آن است که با خواندن داستان‌های مهرنوش مزارعی دنیاهای تازه‌ای پیشاروی ما پدیدار می‌شوند. 

از توجه شما متشکرم.»

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

* * * * *

پس از آن، سیما غفارزاده به معرفی مهرنوش مزارعی پرداخت: «مهرنوش مزارعی اندکی پس از انقلاب اسلامی برای ادامهٔ تحصیل به آمریکا رفت و هم‌اکنون ساکن ایالت کالیفرنیاست.

او در سال ۱۳۷۰ «فصلنامهٔ ادبی فروغ» را در لس آنجلس بنیان گذاشت و به معرفی ادبیات‌ و هنرِ زنان و مباحث روز فمینیستی پرداخت. در همان سال برگزیده‌ای از نمایشنامه‌های داریو فو، نویسنده و کارگردان ایتالیایی برندهٔ جایزهٔ نوبل، و همسرش، فرانکا رامه، را ترجمه و با نام «یک زن تنها» منتشر کرد. 

از مزارعی چهار مجموعه‌داستانِ‌ «بریده‌های نور»، «کلارا و من»، «خاکستری» و «مادام X» به چاپ رسیده‌ است. همچنین رمان او با عنوان «انقلاب مینا» در سال ۱۳۹۵ به‌زبان انگلیسی، و شش سال بعد به‌زبان فارسی منتشر شد.

در سال ۱۳۸۲ برگزیده‌ای از داستان‌های او با عنوان «غریبه‌ای در اتاق من» در ایران به چاپ رسید و کاندیدای دریافت جایزهٔ بنیاد هوشنگ گلشیری شد. همچنین داستان «سنگام» از این کتاب از طرف داوران بنیاد گلشیری به‌عنوان یکی از ده داستان برتر آن سال انتخاب و در کتاب «نقش ۸۲» به چاپ رسید، و نیز در چندین آنتولوژی ازجمله کتاب «هشتاد سال داستان‌نویسی ایران» چاپ و معرفی شد.»

سپس او توضیح داد که مهرنوش مزارعی به‌دلیل سفری از پیش برنامه‌ریزی‌شده نتوانسته بود در این برنامه حضور یابد ولی پیامی ویدئویی را خطاب به شرکت‌کنندگان در این نشست فرستاده‌ است و به‌دنبال آن ویدئوی یادشده پخش شد.

مهرنوش مزارعی از طریق پیام ویدئویی خود گفت: «با سلام و سپاس از شرکت‌کنندگان و برگزارکنندگان این برنامه، خانم سیما غفارزاده و آقای هومن کبیری، و تشکر از دوست ارجمندم دکتر پیمان وهاب‌زاده که زحمت معرفی کتاب «سنگام و دیگر داستان‌ها» را به عهده گرفتند. متأسفانه به‌دلیل مسافرتی که از قبل برنامه‌ریزی شده بود، من امروز امکان بودن در خدمت شما را ندارم. اینجا در اول یک توضیحی می‌دهم در مورد کتاب و بعد برای شما قسمت کوتاهی از یکی از داستان‌ها را می‌خوانم. این کتاب مجموعه‌ای‌ست از داستان‌های سه کتاب «بریده‌های نور»، «کلارا و من» و «خاکستری» که به‌وسیلهٔ «نشر ری‌را» در لس آنجلس منتشر شده بود. 

چند سال بعد از انتشار این کتاب‌ها، یک گزیده از داستان‌های هر سه کتاب با نام «غریبه‌ای در اتاق من» در ایران به‌وسیلهٔ «نشر آهنگی دیگر» منتشر شد البته با مقداری سانسور دولتی و حذف داستان‌های بودار. از چاپ اول هر سه کتاب مدت‌ها می‌گذرد و امکان دسترسی به بسیاری از داستان‌ها برای علاقه‌مندان وجود ندارد. به‌جای تجدید چاپ جداگانهٔ هر سه کتاب، با کمک و راهنمایی گردانندگان نشر رها تصمیم گرفتیم هر سه کتاب را در یک جلد و با یک ادیت جدید منتشر کنیم. البته این مهم بدون کمک و دقت نظر ویراستاران نشر رها عملی نبود. در نسخهٔ حاضر همچنین پیشنهادات ویراستاران حرفه‌ای داستان‌های ترجمه‌شده اعمال شدند. با اجازهٔ شما در اینجا قسمت کوتاهی می‌خوانم از داستان «سیلویا». این داستان نزدیک به سه سال پیش به زبان فرانسه ترجمه و در آنتولوژی عشق ایرانی به‌وسیلهٔ «انتشارات گالیمار» در فرانسه منتشر شد. «سیلویا» همچنین چند سال پیش به زبان ترکی ترجمه و در «نشر داستان‌های جهان» در استانبول چاپ شد. 

روز بعد الیزابت سر راهش مرا صدا زد و گفت که باب خواسته است اگر کاری ندارم به خانه‌شان بروم. از خدا می‌خواستم. در آینه نگاهی به خودم انداختم. صورتم رنگ‌پریده و موهایم بی‌حالت بود. تصویر روشنی از سیلویا نداشتم. باب فقط از نگاه و رقصیدنش تعریف کرده بود. زنی که شصت سال پیش رنگ مو و قد و بالای مرا داشت. کمی آرایش کردم و لباسی را که مدل قدیمی داشت، پوشیدم. سیلویا را مجسم می‌کردم که حالا پیرزنی به سن و سال باب است با چین‌وچروک‌هایی عمیق بر روی صورت و دست‌هایی با رگ‌های برجسته و خال‌های قهوه‌ای. باب در خانه به‌تنهایی منتظرم بود. بلوز و شلوار هم‌رنگی بر تن داشت و موهای سرش را با دقت شانه کرده بود. صدای موزیک آرامی می‌آمد. یک شیشه شراب همراه با دو لیوان کریستال بر روی میز بود. برای لحظه‌ای احساس گناه کردم. آیا به ملاقات معشوقی آمده بودم؟ باب دست‌هایم را در دست گرفت، بوسه‌ای بر آن زد و تشکر کرد که به دیدنش رفته‌ام. بعد از نیم ساعت که از هر دری صحبت کردیم، گفت که می‌خواهد برایم پیانو بزند. دوباره همان آهنگ قبلی را زد. بعد از تمام‌شدن آهنگ برای مدتی همان‌طور که دست‌هایش روی شصتی‌های پیانو بود، ساکت نشست. به کنارش رفتم، دست‌هایم را بر شانه‌اش گذاشتم و پرسیدم سیلویا در نامه چه نوشته بود؟»

سپس سیما غفارزاده اعلام کرد که هر دو کتاب شهر «کریستال» و «سنگام و دیگر داستان‌ها»، هم به‌صورت چاپی و هم الکترونیک منتشر شده و در ۷۰ کشور دنیا در دسترس علاقه‌مندان قرار دارد. (برای خرید نسخه‌های چاپی و الکترونیکی این کتاب ها اینجا کلیک کنید)

* * * * *

در پایان بخش دوم نشست، سیما غفارزاده به معرفی گروه کتاب‌خوانی کافه راوی پرداخت و گفت که این گروه حدود ۱۴ سال پیش به‌‌همت دوستان جوان عضو باشگاه ایرانیان دانشگاه اس‌اف‌یو در شهر ونکوور بنیان گذاشته شد و اکنون این فعالیت ادبی، هنری و فرهنگی پربارتر و مستمرتر از پیش همچنان ادامه دارد، و افزود که در ادامه دکتر مرال دهقانی از مدیران این گروه دربارهٔ شکل‌گیری آن و فعالیت‌هایش بیشتر توضیح خواهد داد. 

طبق برنامه، پس از صحبت دکتر دهقانی قرار بود میزگردی با حضور محمدرضا فخرآبادی و سمر عطارچی، از دیگر مدیران گروه کتاب‌خوانی کافه راوی، و تایماز رضوانی، گوینده، مدرس فن بیان، نویسنده و کارگردان تئاتر، دربارهٔ کتاب صوتی برگزار شود که این بخش از برنامه به‌دلیل مشکلی که در لحظات آخر برای تایماز رضوانی پیش آمده بود و به‌همین دلیل نتوانسته در برنامه شرکت کند، برگزار نشد. 

پس از توضیحات یادشده، نوبت به دکتر مرال دهقانی رسید تا به معرفی گروه کتاب‌خوانی کافه راوی بپردازد: «سلام، عصر به‌خیر. خیلی ممنون خانم غفارزادهٔ عزیز. به نام آقای محمدعلی شروع می‌کنم. من به‌نمایندگی از طرف دوستانم در کافه راوی قرار است معرفی مختصری داشته باشم از گروه کتاب‌خوانی کافه راوی. اول دوست دارم تشکر کنم از نشر رها، نشریهٔ [رسانهٔ] همیاری، خانم غفارزادهٔ بسیار عزیز، آقای کبیری پرویزی بسیار عزیز که همیشه به ما لطف داشته‌اند – می‌خواستم تشکر را در آخر بکنم ولی دوست دارم اول این کار را بکنم – همچنین از آقای ابراهیمی عزیز که جزو اولین حامیان ما بودند؛ اولین باری که من آگهی کافه راوی را برای ایشان فرستادم، هیچ‌وقت ایشان را ندیده بودم و پاسخی دریافت نکردم، ولی وقتی مجلهٔ شهروند آن هفته را گرفتم، دیدم آگهی ما را تمام‌رنگی در صفحهٔ وسط چاپ کرده‌اند؛ خیلی ازشان ممنون بوده و هستیم همیشه.

تبریک می‌گویم به نشر رها برای چاپ دو عنوان جدید کتاب از دو نویسندهٔ خیلی نازنین، و برگزاری این فستیوال. 

اگر بخواهم تاریخچهٔ مختصری بگویم، همه‌چیز از یک گروه دانشجویی کوچک شروع شد. چند تن از دانشجویان ایرانی دانشگاه سایمون فریزر سال ۲۰۱۰ دور هم جمع شدند و گروه کوچکی تشکیل دادند برای کتاب‌خواندن. آن موقع، مسئولیت جلسات بر عهدهٔ آقای امین یزدانی بود. جلسات به‌صورت منظم و با نقد و بررسی آثاری از ادبیات داستانی معاصر فارسی برگزار می‌شد. بعد از یک سال و نیم، مسئولیت نشست‌ها به آقای سعید صابری منتقل شد. از سپتامبر ۲۰۱۲ هم دوست عزیزمان آقای وحید ذاکری که اینجا هستند، مسئولیت جلسات را به‌عهده گرفتند. بعد از اینکه وحید عزیز مسئولیت را به‌عهده گرفت، شکل جلسات یک مقداری تغییر کرد، صفحات مجازی شروع به کار کرد، تبلیغات یک مقداری جدی‌تر شد، اسم گروه کتاب‌خوانی از باشگاه کتاب‌خوانی دانشجویان سایمون فرِیزِر به «کافه راوی» تغییر کرد و می‌شود گفت که گروه شکل جدیدتر و منسجم‌تری به خود گرفت. هدف هم قبلاً خواندن ادبیات معاصر فارسی بود ولی بعد از اینکه وحید عزیز مسئولیت جلسات را به عهده گرفتند، ادبیات کلاسیک فارسی و ادبیات داستانی غیرفارسی هم اضافه شد. شرط انتخاب آثار غیرایرانی هم این بود که ترجمهٔ فارسی آن‌ها موجود باشد تا اگر دوستانی به زبان‌های بیگانه تسلط ندارند بتوانند آثار را مطالعه کنند. 

نام این گروه شد «کافه راوی» و از زیر چتر دانشگاه خارج شد. مسئولیت جلسات از شکل فردی به شکل گروهی تغییر کرد، و شورای گردانندگان، مسئولیت هماهنگی، برگزاری جلسات، دعوت از مهمانان، تبلیغات و… را به عهده گرفتند. تا اینکه رسیده به ما؛ مثل مشعلی منتقل شده. الان وحید ذاکری عزیز، محمدرضا فخرآبادی عزیز، سمر عطارچی عزیز و من سعی می‌کنیم که جلسات را به‌صورت خیلی منظم برگزار کنیم. 

سعی کرده‌ایم نظم و استمرار داشته باشیم؛ خیلی سخت است. تا جایی که اطلاع داریم شاید [کافه راوی] قدیمی‌ترین گروه کتاب‌خوانی ونکوور است که جلساتش اصلاً متوقف نشده است. شرکت در جلسات برای عموم آزاد است و به‌صورت کاملاً عمومی تبلیغ می‌شود؛ آگهی‌ها در نشریهٔ رسانهٔ همیاری اعلام می‌شود، قبلاً در نشریهٔ شهرگان هم اعلام می‌شد. صفحات مجازی – اینستاگرام، فیس‌بوک و تلگرام – فعال است و برنامه‌ها در آنجا اعلام می‌شود. 

شکل جلسات تعاملی است، و بنا بر این است که شرکت‌کنندگان کتاب‌ها و داستان‌ها را از قبل خوانده باشند و همه بتوانند در بحث و گفت‌وگو شرکت کنند. سعی کرده‌ایم که جلسات دوستانه باشد. نقدهای تند و تیزی تا حالا نداشته‌ایم که کسی برنجد و گروه ما را به این دلیل ترک کند. 

چهار سال پیش با همه‌گیری کرونا و تعطیل‌شدن دیدارهای منظم گروهی، ما هم دیدارها و نشست‌هایمان را به مجازی تغییر دادیم و جلسات بر بستر (پلتفرم) زوم ادامه پیدا کرد تا سال گذشته که کتاب‌فروشی پان‌به، آقای زمانی عزیز، این امکان را به ما دادند که جلسات به‌صورت حضوری در این کتاب‌فروشی برگزار بشود، ولی کماکان جلسات به‌صورت مجازی هم برگزار می‌شود برای کسانی که در ونکوور نیستند یا در ونکوور هستند و امکان حضور ندارند.

نحوهٔ برگزاری جلسه این است که ابتدا اثری ادبی معرفی می‌شود و از قبل اعلام می‌شود. مثلاً برنامهٔ بعدی ما «بچهٔ رُزمری»‌ است و ۳۱ مه قرار است این کتاب را در کتاب‌فروشی پان‌به به بحث بگذاریم. برای دسترسی به کتاب هم می‌توانید آن را از کتاب‌فروشی پان‌به خریداری کنید. این کتاب به‌صورت کاغذی و الکترونیک موجود است. معمولاً به‌این ترتیب است که داستان اعلام می‌شود و کسانی که علاقه‌مندند وقت کافی دارند که آن را مطالعه کنند و در جلسه شرکت کنند. معیار انتخاب اولاً اینکه فقط «ادبی» است، و آثار انتخابی باید در حیطهٔ ادبیات جدی باشند. حالا ادبیات جدی یعنی چه؟ یعنی ادبیاتی که کمابیش به‌وسیلهٔ منتقدان آثاری با ارزش‌های هنری و شاخصه‌های ادبی شناخته شده باشند. از هدف‌های ثانویه‌ هم این است که به‌جز نویسندگان مطرح و بزرگ ادبیات فارسی که ما کتاب‌هایشان را می‌خوانیم و بررسی می‌کنیم، مثل آقای محمدعلی عزیز و شهرنوش پارسی‌پور عزیز که مهمانان ما بودند و خیلی از نویسندگان برجستهٔ دیگر، ما آثار نویسندگان دیگری را هم که کمتر شناخته شده‌اند و در آغاز راه‌اند، بررسی می‌کنیم؛ خیلی از آن‌ها مهمان ما بوده‌اند. 

برای ما همیشه کیفیت جلسات بیشتر مهم بوده است تا تعداد شرکت‌کنندگان و تعداد جلسات، و حامیان زیادی هم داشته‌ایم؛ حامی اول و اصلی‌مان هم دانشگاه سایمون فریزر بود که به ما این امکان را داد که این کلوپ را داشته باشیم؛ اینجا دانشگاه‌ها دانشجویان را خیلی تشویق می‌کنند که گروه‌ها و کلوپ‌هایی را که دوست دارند تشکیل بدهند و فعالیت بکنند. بعد هم کتاب‌فروشی پان‌به، آقای زمانی، خیلی به ما لطف داشته‌اند، مکان را در اختیار ما قرار داده‌اند و در تبلیغات ما را یاری‌ کرده‌اند. نشریهٔ شهروند بی‌سی یا شهرگان، آقای ابراهیمی عزیز، نشریهٔ رسانهٔ همیاری و نشر رها، که ما بسیار از آن‌ها ممنونیم، و در تمام این سال‎‌ها ما از حمایت‌های معنوی آقای محمدعلی برخوردار بوده‌ایم و بسیار بسیار آقای دکتر سجودی به ما لطف داشته‌اند. خیلی از جلسات ما که با شور و حرارت برگزار شد، به‌خاطر حضور و وجود ایشان بود.»

پس از آن، محمدرضا فخرآبادی، از دیگر مدیران گروه کتاب‌خوانی کافه راوی، نیز توضیحاتی دربارهٔ این گروه و برنامهٔ آتی آن داد: «سلام، باید عذرخواهی بکنم بابت عدم حضور آقای رضوانی، ما سؤال هم طراحی کرده بودیم که از ایشان بپرسیم و مطمئن بودم که حتماً جلسه خوبی می‌شد، ولی متأسفانه موردی اضطراری برایشان پیش آمده است که نتوانستند در این جلسه حضور داشته باشند و از این بابت، از شما عذرخواهی می‌کنم. 

همان‌طور که دوستم مرال جان گفتند، بعد از حدود ده سال خواندن ادبیاتِ به‌نسبت جدی‌ترِ ایران و جهان، الان متمرکز شده‌ایم روی ادبیات ژانر و چند وقتی است که داریم این نوع ادبیات را می‌خوانیم و یکی از ادبیات ژانر هم که دوست داشتیم سراغش برویم و کمتر جامعهٔ ادبی سراغش می‌روند، ادبیات وحشت و دلهره است. انتخابمان هم خیلی زیاد است، ولی انتخابی که کمی وجه هنری هم داشته باشد، کتاب «بچهٔ رُزمری» بود که البته از مترجم کتاب هم می‌شود حدس زد؛ آقای محمد قائد، جستارنویس بسیار معروف در ایران، که کتاب را ترجمه کرده‌اند و در ابتدایش هم توضیح داده‌اند که چرا آن را ترجمه کرد‌ه‌اند. البته من توصیه می‌کنم توضیحات ایشان را در آخر بخوانید اگر که دوست دارید در جلسهٔ ما شرکت کنید. ولی نکته‌ای که می‌خواستم بگویم این است که ما دو جلد از این کتاب را اینجا داریم و دوست داریم آن‌ها را به هر کسی مایل است در جلسه آیندهٔ ما شرکت کند، تقدیم بکنیم.»

محمدرضا فخرآبادی با طرح سؤالی گفت هر کس جواب صحیح به آن داد، دو جلد کتاب را به آن‌ها تقدیم خواهد کرد. سؤال این بود که «نام دو کتاب در حوزهٔ ادبیات وحشت یا نزدیک به ادبیات وحشت را در ادبیات ایران معرفی کنید.» در نهایت دو نسخه از کتاب «بچهٔ رُزمری» به دو شرکت‌کننده در جلسه تعلق گرفت که کتاب‌های «همنوایی شبانهٔ ارکستر چوب‌ها» نوشتهٔ رضا قاسمی و «ملکوت» نوشتهٔ بهرام صادقی را در پاسخ به سؤال مطرح‌شده نام بردند. 

پاسداشتِ چند دهه تلاش برای روشن‌ نگه‌داشتن چراغ نشر کتاب‌های فارسی در غربت؛ گزارش کامل نخستین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور

* * * * *

در پایان این نشست، سیما غفارزاده بار دیگر از همراهان برگزاری این جشنواره و استقبال فارسی‌زبانان ونکوور برای حمایت از این حرکت فرهنگی تشکر و قدردانی کرد و همچنین از امیر عرب و تیم ایشان (Hana Film Productions) برای فیلمبرداری و علی حقیقت‌جو (Capilano Photography) برای عکاسی برنامه سپاسگزاری کرد. 

پس از پایان نشست‌های ادبی علاقه‌مندان بار دیگر به میزهای کتاب سر زدند و کتاب‌های مورد علاقه‌شان را خریداری کردند. عده‌ای هم از حضور مریم رئیس‌دانا نویسندهٔ کتاب «شهر کریستال» استفاده کرده و کتاب‌هایشان را به امضای او رساندند. در پایان برنامه، شرکت‌کنندگان به تجمع اعتراضی در محکومیت صدور حکم اعدام برای توماج صالحی در مقابل آرت گالری ونکوور ملحق شدند.

گزارش کامل نشست‌های ادبی این جشنواره را در اینجا ببینید:

 

ارسال دیدگاه