سمیه شیخی – آمریکا
از غم روزنامهها پیداست
پای اخبار خوب میلنگد
شب به چشم زمانه سنجاق است
آسمان با طلوع میجنگد
خانهام سالهاست ناامّید
بر گسلهای درد خوابیده
مرزهایش غریب، از هر سو
دور دیوار رنج پیچیده
سوزش زخمهای تحمیلی
رد انگشتهای تاتاری
هی نشسته به جان این خانه
وای از این سرنوشت اجباری!
شهر در هر بهار بیلبخند
بغض شد بیصدا کمانه گرفت
عاقبت با تمام بیرحمی
تیرهایش مرا نشانه گرفت
پای خرداد خیس باریدم
پابهپای تمام مادرها
زیر تابوتِ اینهمه عاشق
خم شده قامت صنوبرها
من جهانم دو نیمهٔ خالیست
با شب و روزهای پژمرده
بین دیوار شرق تا غربش
استخوانهای من ترَک خورده!
اینطرف من به شوق آینده
زندگی را مرور میکردم
آنطرف لالههای پرپر را
در دل تَنگِ گور میکردم
اینطرف طفل زار بیمادر
آنطرف هم یتیم و ناخوانده
شاخهام سر به آسمان است و
ریشهام جای دیگری مانده
قصّه اما عجیب تکراریست
در دیاری که زندگی گم شد
درد از هر طرف که میبینم
قسمت سفرههای مردم شد!
با شکافی عمیق تا خوردم
روی جغرافیای ویرانی
قلب من هر دقیقه میریزد
در خلیج همیشه ایرانی!